آخرين خبر/ چون است حال بستان اي باد نوبهاري
کز بلبلان برآمد فرياد بيقراري
اي گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح ميگذاري
يا خلوتي برآور يا برقعي فرو هل
ور نه به شکل شيرين شور از جهان برآري
هر ساعت از لطيفي رويت عرق برآرد
چون بر شکوفه آيد باران نوبهاري
عود است زير دامن يا گل در آستينت
يا مشک در گريبان بنماي تا چه داري
گل نسبتي ندارد با روي دلفريبت
تو در ميان گلها چون گل ميان خاري
وقتي کمند زلفت ديگر کمان ابرو
اين ميکشد به زورم وآن ميکشد به زاري
ور قيد ميگشايي وحشي نميگريزد
در بند خوبرويان خوشتر که رستگاري
زاول وفا نمودي چندان که دل ربودي
چون مهر سخت کردم سست آمدي به ياري
عمري دگر ببايد بعد از فراق (وفات) ما را
کاين عمر صرف کرديم (طي نموديم) اندر اميدواري
ترسم نماز صوفي با صحبت خيالت
باطل بود که صورت بر قبله مينگاري
هر درد را که بيني درمان و چارهاي هست
درمان درد سعدي با دوست سازگاري
سعدي
بازار