آخرين خبر/ قصه ي ناتمام
يکي بود يکي نبود
شايد هم بود
شايد چه بسيار بودند و فقط يکي بود که نبود
با يکي بود و چه بسيار که نبودند
مادربزرگ آغاز خاطرات ما با گيس بلند و سفيد
ايمان داشت که يکي بود يکي نبود
همچنان که
رفت مادربزرگ
با آن همه يکي بودهاي دور
و يکي نبودهاي روزگار يخ
شايد آنکه بود هنوز هم هست و ما نمي بينيم
يا آن ديگري که نبود روزگاري بود و حالا نيست
راستي آنکه بود عاشق بود يا آنکه نبود؟
بيژن نجدي
بازار