1
0
156
آخرين خبر/دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سوداي دل سيلاب داشت
در تفکر عقل مسکين پايمال عشق شد
با پريشاني دل شوريده چشم (چشمم) خواب داشت
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه عشقت سراي عقل در طبطاب داشت
نقش نامت کرده دل محراب تسبيح وجود
تا سحر تسبيح گويان روي در محراب داشت
ديدهام ميجست و گفتندم نبيني روي دوست
خود درفشان بود چشمم کاندر او سيماب داشت
ز آسمان آغاز کارم سخت شيرين مينمود
کي گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت
سعدي اين ره مشکل افتادست در درياي عشق
اول آخر در صبوري اندکي پاياب داشت
ديوان اشعار سعدي