بخشی از یادداشت سیدعلی صالحی به یاد اصغر عبداللهی
آخرين خبر/ اصغر عبدالهي گرامي، پيش از اولين ديدار دوران دانشجويي مرا از راه شعرم ميشناخت. همان ايام داستان مينوشت و درست مينوشت و پيدا بود که يک نفر دارد ميآيد. او جنوبي بود از خليج فارس، من جنوبي بودم از خوزانِ بختياري: يک روز يک دانشکده، يک همکلاس. در ناهار خوري جاي نشستن نبود. سيني غذا در دست و سرپا...! ديدم کنار کشيد و جا را نشان دادکنار خودش. اين شد شروع شوقي که به آن دوستي ميگويند. من شاعر بودم، او فيلمنامه نويس. ميگفت اول داستان را مينويسم، بعد به آن نظام و شاکلهٔ سناريو ميدهم. مستعد باهوش که با من خواندههاي مشترک داشت به ايام جواني. بعد با ما همسفر شد به چند کَرت. دو اتوبوس، انبوه دانشجو، شرق و شمال و غرب و جنوبِ ايران را پشت سر ميگذاشتيم. چادر ميزديم به هر سوي اين ولايت. همانجا مأواي ما بود. همراه استاد تاريخ: دکتر کوير که سرپرست همه بود به راه گذار و به راه گشت. درس بي درس، دانشکده بهانه بود.
در همين سفرها، اصغر اگر ميآمد مسئوليتپذير بود، از جمله حوالي جنوب، دو سه شب با من نگهبان شب بوديم بر بالين چادرها. بيابان گرگ داشت، بيرون شهر خيلي شب بود. هر دو چخوف و ساعدي را خوب خوانده بوديم. اصغر گرامي چقدر مسلط بود بر چيدمان کلمات، حتي به حرفِ روزمره با آدمي.
.
سال، سال عجيبي بود. ناگهان نسلي قلدر در قلم ظهور کرده بود. انگار آبشان نبود وگرنه شناگرانِ هفت درياي متلاطم بودهاند. اصغر عبدالهي، عبدالحي شماسي، چرمشير، گودرزي، صفدري، معروفي و... چندين نامدار ديگر در ابوابِ ديگرِ هنر که از همان دبستان دانايي برخاستند. چقدر يادت با من بود اين روزها که ناگهان خبر رسيد اصغر! اصغر سليم، اصغر شريف، اصغر عبدالهي نويسندهٔ سينماي ايران درگذشت. بيش از اين حق تو بود در جامعهٔ قلم و سينما. تو در شهرآوردِ واژه، نوک حملهاي حرفهاي بودي که فقط با سوتِ سرنوشت، زمينِ نوشتن را ترک کردي به اکراه. اصغر عبدالهي عزيز، همکلاسِ همهٔ کلماتِ مثل هم، يادت بخير، لطفاً آنجا يک نيمکت خالي هم براي من نگهدار، براي شکستن و شعلهور شدن ميخواهم. خاصه در شبِ قيام عليه مرگ!
برگرفته از صفحه اينستاگرام cheshmehpublication