نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت سی و چهارم)

منبع
اعتماد
بروزرسانی
داستان"پای بی قرارم" از شرمین نادری (قسمت سی و چهارم)

اعتماد/ گمانم نيچه گفته بود که همه افکار واقعا بزرگ وقت قدم زدن به ذهن آدم خطور مي کند ، همين هم هست لابد که راه رفتن يک کار کاملا تک نفره است .
 اين را شايد نمي شود براي همه توضيح داد ،نمي شود همه جاي دنيا روي درو ديوار نوشت يا توي کتاب هاي درسي چاپ کرد يا روي تخته سياه مدارس يادداشت کرد ،اما گمانم مي شود که تجربه کرد حتي يواشکي،در يک روز خنک پاييزي دم غروب وقتي آدم ها را پشت سرمي گذاري و براي خودت خيابان ولي عصر را تا از تجريش تا ونک گز مي کني و فقط فکر مي کني .
به چه فکر مي کني ؟
گمانم به اين که آدم ها شبيه هم نيستند ،لزوما راستگو و درستکار و يا همان چيزي که ظاهرا مي بيني ،نيستند ،اما به هرحال آدمند .منظورم اين است که علي رغم همه تفاوت ها ،چيزي توي دلشان هست که خواستن و نخواستن تو را تشخيص ميدهد ،مي فهمد که تو براي تنها رفتنت دليل خوبي داري ،مي فهمد که دلت مي خواهد همين طوري که تا حالا بوده اي باقي بماني و دوست نداري ،چيزي يا کسي آرامشت را به هم بزند ،آن هم در اين دنيايي که هر روز کسي يا چيزي براي خراب کردن آرامش آدم مي آيد .
پس وقتي تو مي گويي که مي خواهم تنها راه بروم ،آدم ها ،هرچقدرهم تعجب کرده باشند ،عقب   مي ايستند ،نگاهت مي کنند وبيشتر وقت ها رهايت مي کنند که براي خودت بروي ،حتي اگر باور نمي کنند که تو تنهاييت را ترجيح ميدهي .
گمانم بازهم نيچه گفته بود تا مي شود نبايد نشست ،اما مگر مي شود نيچه فيلسوف به آدم هايي که در چهارديواري ها حبسند يا پاي رفتن ندارند توجه نکرده باشد ؟ 
شايد هم منظورش اين رهايي پرنده خيال باشد ،رهايي ذهن ،راه رفتن در جريان سيالي که حتي يک لحظه آرام نمي گيرد و در هيچ ديواري حبس نمي شود ،ذهني که تا زنده است راه مي رود و اتفاقا دوست دارد تنها راه برود ،چون تنها راه زنده ماندنش اين است که بر فکر و خواست خودش بماند و همان طوري باشد که بوده و خواهد بود .
راستش همه اين ها را گفتم که بگويم من در يک روز خنک پاييزي، دم غروب ؛ آدم ها را پشت سر  مي گذارم و براي خودم خيابان ولي عصر را تا از تجريش تا ونک گز مي کنم و فقط  به همين تنهايي فکر مي کنم ،يعني حتي اگر آن جا نباشم ،حتي اگر در اتاقم در حال نوشتن باشم ،درمطب پزشکي منتظر نوبتم باشم يا در رستوراني نشسته باشم ياچه مي 
دانم اصلا زنده نباشم ،من به هرحال در يک روز پاييزي ،دم غروب ،خيابان وليعصر را از تجريش تا ونک گز مي کنم و فقط به تنهايي خوب خودم فکر مي کنم .

قسمت قبل:

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره