نماد آخرین خبر

قاسم آهنین‌جان، سرطان یا آلزایمر؟

منبع
عصر ايران
بروزرسانی
قاسم آهنین‌جان، سرطان یا آلزایمر؟

عصر ايران/ «دربارۀ زندگي و مرگ قاسم آهنين‌جان در ۶۲ سالگي چه مي‌توان گفت گوياتر از سخن خود او دربارۀ کتابش و در مصاحبه‌اي که تيتر همان گفت‌وگو هم شد: «مرگ، فصل مشترک چهره‌هاست... .»
 مهرداد خدير در يادداشتي نوشت: «درگذشت قاسم آهنين‌جان، نويسنده و شاعر خوزستاني، از خبرهاي تأسف‌بار اين روزهاست. او البته متولد اردبيل بود اما چون در اهواز بزرگ شد و باليد و بستر رشد و شکوفايي او هم کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان اهواز بود، به خوزستان نسبت داده مي‌شد و خود نيز چنين مي‌خواست.

آشنايي من با قاسم آهنين‌جان اما متأخر است و در حد نام او و کتاب‌هاي او که پيش‌تر در مجلۀ «تجربه» معرفي مي‌شد و شايد اگر مسئوليتي در اين ماهنامه نداشتم بيش از آن دربارۀ او نمي‌دانستم. (مسئوليت هم از جنس نمايندگي از جانب مديرمسئول و نه دغدغه‌هاي تحريري مثل رسانه‌هاي ديگر).

دو اتفاق اما سبب شد تا اين نوشته را بنويسم: اولي انتشار ويدئويي در شبکه‌هاي اجتماعي بلافاصله پس از اعلام خبر درگذشت او و در اين دو سه روز تا نشان دهد انگار از بيمارستان اخراج شده؛ خاصه اين که شنيده بوديم وضعيت مالي مناسبي هم نداشته و پس از سيل خوزستان دشوارتر هم شده است.

مشاور رسانه‌اي رييس دانشگاه علوم پزشکي اهواز اما توضيح داده فيلم مربوط به ۲۰ روز قبل است که او خود خواستار ترخيص از بيمارستان شده بود اما چون به سبب عوارض آلزايمر نشاني درست خانه را نمي‌دهد، همان آمبولانس به بيمارستان بازمي‌گرداند و دوباره بستري مي‌شود تا سه‌شنبه شب (۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰) که نهايتا به خاطر ابتلا به سرطان فوت مي‌کند وگرنه در اين مدت، تحت مراقبت کامل بوده و اين شايعه که به علت مشکلات مالي تحت درمان قرار نگرفته يا از بيمارستان اخراج شده به کلي نادرست است.»

قاسم آهنين‌جان، شاعر و منتقد ادبي شناخته‌شده‌اي بود با آثاري چون «ذکر خواب‌هاي بلوط»، «خون و اشراق بر ارغوان جوشن‌ها»، « کودکي‌ها در شب سقاخانه» و اين اواخر «سپيد از گل‌ها چهره‌ها در باران» و کافي بود ادارۀ ارشاد استان با دانشگاه علوم پزشکي اهواز تماس بگيرد و از اين رو روايت اخراج يا رسيدگي‌نکردن را نمي‌توان پذيرفت يا به غلظت ادعا شده نيست اما انتساب «آلمزاير» مايۀ تعجب است؛ چرا که مجلۀ «تجربه» در همين بهمن ماه ۹۹ با او مصاحبه کرد و در آن بسيار هم خوش‌حافظه است. در همان شروع مي‌گويد: «بخش بزرگي از آن چه مطالعه کرده‌ام مربوط به نثر است. از نثر کهن تا امروز. نامه‌هاي نيما، ابراهيم گلستان، نثر بي‌بديل جلال آل احمد، سعيد نفيسي، ناصر وثوقي، داريوش آشوري يا نثر شيخ روزبهان بقلي شيرازي، عطار نيشابور، سعدي و بيهقي و مترجمان درجه‌يک همچون ابوالحسن نجفي، عبدالله توکل، پرويز داريوش، محمد قاضي، احمد شاملو، منوچهر بديعي ... .»

آدمي که اين همه نام را مي‌آورد، نمي‌تواند آلزايمر داشته باشد؛ حتي اگر به خاطر مشکلي که به سبب سرطان در تکلم پيدا کرده بود مصاحبه مکتوب بوده باشد و در اين باره البته نظر گفت‌وگو کننده (‌آقاي فريدون کوراوند) صائب‌تر است. اساساً کتاب مورد بحث او در اين گفت‌وگو (سپيد از گل‌ها چهره‌ها در باران) خاطرات خواندني اوست. دربارۀ اين نام‌ها بيژن الهي، نصرت رحماني، محمدعلي سپانلو، قاسم هاشمي‌نژاد، منوچهر آتشي، هوشنگ باديه‌نشين، بيژن جلالي، احمد محمود، شاپور بنياد و محمود شجاعي که با دقت و ذکر جزييات هم بيان شده مگر اين که در در همين يک ماه اخير آلزايمر گرفته باشد.

غرض اصلي اما اين است که يادآور شوم در همان بهمن ماه آن مرحوم تلفني با دفتر مجله تماس گرفته بود و پيگير بود تا ببيند گفت‌وگوي او چاپ شده يا نه و حسي به من گفت با او تماس بگيرم و حاصل گفت‌وگويي دو ساعته بود بيشتر از جنس درد دل و خاطرات پراکنده؛ در حالي که بسيار به دشواري سخن مي‌گفت و از شدت بيماري خود خبر داد. مي‌دانستم سرطان امان او را بريده اما نوع سرطان را نمي‌دانستم و وقتي گفت: سرطان فک براي تغيير روحيه او گفتم: چون انسان خاصي هستيد سرطان‌تان هم خاص است و نادر و آيا مي‌دانيد سيدجمال‌الدين اسدآبادي و دکتر محمد مصدق هم به سبب ابتلا به سرطان فک درگذشته اند و در روزگار ما هم دکتر عليرضا رجايي، روزنامه‌نگار و فعال سياسي، به سرطان فک مبتلاست و با اين که يک چشم او را تخليه کرده‌اند، روحيۀ خود را نباخته است؟ تصور نمي‌کردم قراردادن نام او در کنار مصدق و سيدجمال و يادکردن از نوع مواجهۀ آقاي رجايي با بيماري، او را تا اين حد به وجد بياورد و روحيه‌بخش باشد؛ تا جايي که بسيار تشکر کرد و گفت باز هم تماس مي‌گيرد و البته تماس ديگري برقرار نشد و به خواب‌هاي بلوط پيوست.

در آن مکالمه خاطراتي از روزهاي زندگي فروغ فرخزاد در اهواز گفت که نه جايي خوانده بودم نه از کسي شنيده بودم و نه قابل انتشار است و نه اساساً مي‌دانستم فروغ يک‌چند در اهواز زندگي مي‌کرده و البته نگفتم شما که در آن زمان نهايتاً ده - دوازده ساله بوده‌ايد اين موارد را ديده‌ايد يا شنيده‌ايد؟ به قدري با دشواري صحبت مي‌کرد که مجال گفت‌وگويي اين گونه نبود.

جذاب‌ترين بخش صحبت‌هاي او آنجا بود که از تأثير کانون پرورش فکري کودکان و نوجوان براي رهاشدن از يک گرفتاري هولناک که او را تا مغاک برده بود، مي‌گفت. روايتي که از هر روايت ديگر دربارۀ نقش کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان روشن‌تر است و اينجا ديگر صحبت از کانون تهران هم نيست.

دربارۀ زندگي و مرگ قاسم آهنين‌جان در ۶۲ سالگي چه مي‌توان گفت گوياتر از سخن خود او دربارۀ کتابش و در همان مصاحبه که تيتر همان گفت‌وگو هم شد: «مرگ، فصل مشترک چهره‌هاست... .»

او سه ماه قبل دربارۀ ۱۰ چهره گفته بود: «يک چيز مشترک و مهم بين همۀ اين چهره ها مرگ است و اگر دقت کنيد همۀ اينها رفته‌اند به ديار ديگر... اين فقط يک يادآوري بود و يادگاري و ادامه نخواهم داد. چهره‌ها در باران تداوم نخواهد داشت» و تداوم نيافت چون حالا خود او يکي از همان چهره‌ها در باران است... .»

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره