داستان شب/ «آنی شرلی در گرین گیبلز»_ قسمت هفدهم

آخرین خبر/ آنشرلی دخترکی ککمکی است که موهای سرخی دارد و در یتیم خانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوهی تخیل بی حدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانیهای سادهاش ، سعی میکند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختیهای بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آنقدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن ، با هر مشکلی کنار میآید و با هر شرایطی سازگار میشود. مجموعهی آنی شرلی شامل 8کتاب با نامهای آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانهی رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید ، درهی رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید میباشد. کارتون آن یکی از جذاب ترین انیمیشن های دوران کودکی است.
رمان آنی شرلی در گرین گیبلز اثر ال ام مونتگمری
آنی با گریه به طرف اتاق ناهار خوری دوید و طوری در را به هم کوبید که قوطی های داخل قفسه ها به لرزه افتادند. او مانند گردبادی از پله ها بالا رفت و بالاخره ضربه دوم نشان داد که در اتاق زیرشیروانی هم بسته شد.
خانم ریچل با ناراحتی آشکاری گفت : دلم برایت می سوزد که باید چنین "چیزی " را بزرگ کنی . ماریلا!
ماریلا دهانش را باز کرد تا معذرت خواهی کند اما خودش هم از آنچه به زبان آورد به شدت تعجب کرد.
- تو نباید او را به خاطر ظاهرش مسخره می کردی . ریچل !
خانم ریچل با اوقات تلخی گفت : حتما می خواهی بگویی او حق داشت که چنین رفتار زشتی از خودش نشان بدهد؟
ماریلا با خونسردی گفت : نه . من فقط دارم سعی می کنم دلیل کارش را بفهمم . رفتارش خیلی بی ادبانه بود و من در این مورد با او صحبت می کنم . ولی ما باید به او فرصت بدهیم . کسی تا به حال به او خوب را نشانش نداده . حرف های تو هم خیلی آزاردهنده بودند ،ریچل .
ماریلا بی اختیار روی جمله اش ناکید کرد ویک بار دیگر از حرفی که زده بود متعجب شد . خانم ریچل با دلخوری از جا برخاست .
- بسیار خوب ماریلا ، مثل اینکه از این به بعد باید مواظب حرف زدنم باشم . چون ممکن است احساسات لطیف بچه یتیم هایی که معلوم نیست از کجا آمده اند خدشه دار شود . آ ه . ولی نگران نباش . من اصلا ناراحت نشدم . فقط برای تو متاسفم . چون با آن بچه مشکلات زیادی خواهی داشت . اما اگر نظر مرا بخواهی که فکر می کنم نظر من با وجود بزرگ کردن ده تا بچه برایت مهم باشد ، باید بگویم تو موقع حرف زدن با آن دختر باید از چند ترکه ی نازک هم استفاده کنی و به نظر من این راه بهترین زبان گفتگو با چنین بچه ای است . بچه ای که رفتارش با رنگ موهایش
فرقی ندارد . خوب . عصر به خیر ماریلا . امیدوارم همیشه به دیدن من بیایی . اما انتظار نداشته باش من باز هم چشم دیدن آن دخترک را داشته باشم ، البته اگر فکر می کنی توهین های امروز برایم کافی بوده . واقعا تا به حال چنین اتفاقی برایم نیفتاده بود .
خانم ریچل پس از گفتن آن حرف به سرعت دور شد . البته زن چاقی مثل او که همیشه شبیه اردک راه می رفت ، نمی توانست زیاد هم با سرعت بیرون برود . ماریلا با چهره ای عبوس به طرف اتاق زیر شیروانی به راه افتاد هنگام بالا رفتن از پله ها نمی دانست با آنی چه کار باید بکند . او نسبت به اتفاقی که افتاده بود ذره ای هم احساس تاسف نمی کرد ، ولی آنی واقعا بد شانس بود که بین آن همه آدم ، چنان رفتاری را جلوی خانم ریچل لیند به نمایش گذاشته بود.
ناگهان ماریلا احساس کرد با کشف این عیب بزرگ آنی بیش از آنکه دچار تاسف شود غرورش جریحه دار شده است .
او باید چه تنبیهی را برای آنی در نظر می گرفت؟ پیشنهاد دلسوزانه استفاده از ترکه که مسلما کارایی ندارد روی همه ی بچه های خانم ریچل امتحان شده بود _به دل ماریلا نمی نشست . او نمی توانست یک کودک را کتک بزند .
بنابراین تصمیم گرفت برای آنکه به آنی بفهماند رفتارش چقدر زشت بوده ، از روش توبیخی دیگری استفاده کرد .
آنی خودش را با صورت روی تخت انداخته بود و به شدت گریه می کرد .کفش های گلی اش رو تختی تمیز را لکه دار کرده بودند .
ماریلا با لحنی نا مهربان گفت : آنی !
آنی هیچ جوابی نداد .
ماریلا با جدیت گفت : آنی همین الان از روی تختت بلند شو و به چیزهایی که می گویم ، گوش بده .
آنی با صورت متورم و خیس از اشک ، از روی تخت برخاست و سپس با جدیت ،محکم روی صندلی کنار تخت نشست و چشم به زمین دوخت .
- این چه کاری بود که کردی ، آنی؟؟؟ از خودت خجالت نمی کشی ؟
آنی با جسارت گفت : او حق نداشت به من بگوید زشت مو قرمز .
- تو هم حق نداشتی آن طور از کوره در بروی و آن حرف هار ا بزنی . واقعا مرا شرمنده کردی . از تو خواسته بودم برخورد خوبی با خانم لیند داشته باشی ، ولی تو باعث خجالتم شدی . چرا به خاطر حرف خانم لیند که به تو گفت موقرمز زشت ،کنترلت را از دست بدهی . خودت که همیشه همین چیزها را می گویی.
آنی ناله کنان گفت : فرق دارد حرفی را خودت بزنی یا از زبان دیگران بشنوی .تو عیب های خودت را قبول داری اما همیشه امیدواری دیگران با تو هم عقیده نباشند . می دانم که شما فکر می کنید من خیلی بد اخلاقم ، اما باور کنید کار دیگری از دستم بر نمی آمد . وقتی او آن حرف ها را به من زد یک چیزی راه گلویم را بست و داشت خفه ام می کرد . من باید به او جوا ب می دادم .
پس باید بگویم که حسابی خودت را انگشت نما کردی . حالا خانم لیند خیلی قصه ها دارد که درباره ی تو همه جا تعریف کند . تو نباید این طور کنترلت را از دست بدهی .
آنی در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود ، گفت :تصور کنید اگر کسی توی صورتتان نگاه می کرد و می گفت که شما لاغر و زشتید چه احساس پیدا می کردید؟
ناگهان خاطره ای دور در ذهن ماریلا زنده شد . وقتی که خیلی کوچک بود یک روز شنیده بود که یکی از عمه هایش به دیگری می گفت : چقدر حیف شد که او اینقدر زشت و بی نمک از آب در آمده پنجاه روز طول کشیده بود تا اثرات منفی آن روز در ذهن ماریلا کم رنگ شود .
او با لحنی ملایم تر گفت : من نمی گویم که خانم لیند کار درستی کرد. ریچل بیش از حد حرف می زند اما این دلیل نمی شود که تو چنین رفتای از خودت نشان بدهی . او یک خانم بزرگتر از تو و مهمان من بود و به همین دلیل تو باید به او احترام می گذاشتی . کار تو دور از ادب و گستاخانه بود .
ماریلا ناگهان تنبیه مورد نظرش را پیدا کرد و گفت : بنابراین باید بروی و به او بگویی که به خاطر رفتار بدت متاسفی و از او معذرت خواهی کنی .
آنی با لحنی مصمم گفت : من هرگز چنین کاری نمی کنم . شما می توانید هر طور دوست دارید مرا تنبیه کنید ماریلا !
اگر مرا در یک زیر زمین تاریک و نمور که پر از مار و وزغ است. زندانی کنید و فقط به من نان و آب بدهید ، هیچ اعتراضی نمی کنم . اما نمی توانم از خانم لیند معذرت خواهی کنم .
ماریلا با جدیت گفت : ما عادت نداریم کسی را در زیرزمین تاریک و نمور زندانی کنیم . در ضمن پیدا کردن مار و وزغ هم در اونلی کار مشکلی است . ولی کاری که تو باید انجام بدهی معذرت خواهی از خانم لیند است . بنابراین آنقدر در اتاقت می مانی تا راضی به انجام این کار شوی .
آنی با لحن غم انگیز گفت : پس مجبورم تا ابد همین جا بمانم . چون نمی توانم به خانم لیند بگویم که از گفتن آن حرف ها متاسفم . نمی توانم چون متاسف نیستم . من معذرت می خواهم که شما را ناراحت کردم اما خوشحالم که آن حرف ها را زدم وقت متاسف نیستم ، چه طور می توانم بگویم که متاسفم .
ماریلا از جا برخواست و گفت : شاید تصوراتت فردا بهتر کار کنند . تو یک شب وقت داری به رفتارت فکر کنی و تصمیم بهتری بگیری. تو گفته بودی که اگر ما تو را در گرین گیبلز نگه داریم ، سعی می کنی دختر خوبی باشد .ولی کار امروزت چنان چیزی را نشان نمی داد .
ماریلا آخرین تیر ترکش را به طرف قلب شکسته ی آنی نشانه رفت و با فکری آشفته به آشپزخانه برگشت. او همان قدر که از دست آنی دلخور بود از دست خودش هم عصبانی بود .چون هر وقت قیافه بهت زده خانم ریچل را به خاطر می آورد ، بی اختیار لب هایش کش می آمدند و دلش می خواست بخندد .
قسمت قبل: