چه کسی تعداد صفحات رمان را معین میکند؟
وینش/ چه عاملی این نوسانات تاریخی حجم رمان را توجیه میکند؟ یکی از عواملی که طول رمانهای سدهی نوزدهم را معین میکرد این بود که معمولاً به صورت سریال منتشر میشدند، حالا یا در مجلات ادبی یا به صورت جزوههای کوچکی که به طور منظم در میآمدند. هر چه بیشتر مینوشتی، پول بیشتری گیرت میآمد. به همین سادگی. منطق اقتصادی حکم میکرد که کتابهای قطورتری بنویسی. سریالی نوشتن البته نه فقط روی حجم رمان بلکه روی محتوای رمانها هم تاثیر میگذارد، چرا که نویسنده ناچار است آخر هر قسمت رویداد هیجانانگیزی بگنجاند تا خواننده را به خواندن قسمت بعدی ترغیب کنند. هنر هرگز از ملاحظات اقتصادی سرمایهدارانه رها نبوده است.
ما خوشمان میآید وانمود کنیم که هنر، هنر است و لا غیر. که نویسندهها همان چیزی را مینویسند که بهشان الهام میشود و به هیچ چیز اعتنایی ندارند جز صدای فرشتهی الهامبخششان. افسانهی مفیدی است. مفید است برای اینکه نویسندهها وقتی مینویسند شش دانگ حواسشان را روی هنر متمرکز کنند و غصهی وجه تجاری کار را بگذارند برای بعد. اما به هر رو افسانه است. نویسندهها به تقاضای بازار آگاهی دارند، به اینکه چه نوع رمانهایی کارشان میگیرد و حتی به اینکه داورهای جوایز ادبی به چه نوع رمانهایی متمایلند. حتی نویسندگانی که از آرمانهای هنری متعالی الهام میگیرند ــ آگاهانه یا ناخودآگاه ــ این نوع فشارها را احساس میکنند. بهخصوص آنهایی از ما که به هر رو امیدواریم بتوانیم از راه نوشتن امرار معاش کنیم.
اخیراً در نوشتهای دربارهی ادبیات داستانی و بازار داستانهای کوتاه علمی-تخیلی و فانتزی، خاطرنشان کردم که چطور در نیمهی نخست سدهی بیستم داستان کوتاه از نظر اقتصادی شکل غالب ادبیات داستانی بود. نویسندههایی مانند اسکات فیتزجرالد مینالیدند از این واقعیت که ناچار بودند داستان کوتاه بنویسند تا پشتوانه مالی برای نوشتن رمانهایشان را فراهم کنند. در سال ۲۰۲۱ ــ و راستش در ۵۰ سال اخیر ــ اوضاع درست عکس این بوده است. این روزها نویسندگان داستان کوتاه غالباً (هرچند بسیار خصوصی) گلهمندند که اگر میخواهند شانسی برای پول در آوردن از راه نوشتن داشته باشند، یا حتی فقط «ایجنت»ی گیر بیاورند، باید رمان بنویسند.
این اوضاع مرا به فکر انداخت که کمی به یکی از دغدغههایم، موضوع که کمتر کسی راجع بهش صحبت میکند اما همیشه برای من جالب بوده، بپردازم: چه چیز طول رمانها را معین میکند؟
رمان قالب بسیار انعطافپذیری است. شکلهای بیشماری میتواند به خود بگیرد، مضامین بسیار متنوعی را پوشش دهد، و درازایش هر اندازه باشد. اجازه بدهید مرز پایینی را ۴۰ هزار کلمه بگیریم. رمانهای طولانی مانند Infinite Jest و The Stand ده برابر این اندازه هستند، تازه اگر بخواهیم رمانهای دنبالهدار و آثاری در مایههای در جستوجوی زمان از دست رفته را به حساب نیاوریم که در چندین جلد منتشر میشوند. حالا پرسش این است که پس چرا اکثر رمانهایی که منتشر میشوند در طیف نسبتاً محدود ۶۰ تا ۱۲۰ هزار کلمه قرار دارند؟
یا اجازه بدهید طور دیگری موضوع را مطرح کنیم: این روزها چرا کسی در آمریکا «نوولا» منتشر نمیکند؟ نوولا یا همان رمان کوتاه به مثابه قالب ادبی در بسیاری از نقاط دنیا رونق دارد. رمانهای کوتاه در آمریکای لاتین و کره محبوبیت زیادی دارند، و در اروپا هم نادر نیستند. معهذا پیدا کردن کتابی که بر آن برچسب «نوولا» خورده باشد در آمریکا غیرممکن است، البته جز ترجمهها و کلاسیکهایی که توسط انتشاراتیهای کوچک منتشر میشوند.
نوسانات تاریخی رمان
طول رمان یکی از چیزهایی است که ژانر به ژانر یا دوره به دوره فرق میکند. مثلاً فانتزیهای ناب را در نظر بگیرید، ژانری که از زمان تولکین به بعد با کتابهای قطورش مشهور است. با گذر زمان این مجلدات قطور، قطورتر هم شدهاند. آخرین مجلد آوازِ یخ و آتش (A Song of Ice and Fire ، رمان دنبالهداری که یکی از قسمتهای آن به نام بازی تاج و تخت به سریال مشهوری تبدیل شد) نوشتهی جرج آر. آر. مارتین حجمش همان اندازه است (۴۲۲ هزار کلمه) که سه جلد ارباب حلقههای تولکین روی هم (۴۸۰ هزار کلمه)! شاهد پدیدهی مشابهی در ژانر فانتزی کودکان هم هستیم. کتابهای «نارنیا» همه حجمشان ۳۹ هزار تا ۶۴ هزار کلمه بود، یعنی در طیف رمان کوتاه یا نوولا. این را مقایسه کنید با مجلدات مثلاً هری پاتر (۷۴-۲۵۷ هزار کلمه).
به طور کلی این روزها داستانهای ژانرهای عامهپسند ــ تریلرها، داستانهای معمایی، و غیره ــ و ادبیات بازاری به طور کلی عموماً بلندتر هستند تا به اصطلاح کارهای ادبی جدی، هرچند میتوان گفت که در نیمهی دوم سدهی بیستم همهی گونههای رمان فربهتر شدهاند. نکتهی دیگر اینکه رمانهای پیش از سدهی بیستم هم غالباً کوتاه نبودند. رمانهای چارلز دیکنز مانند آرزوهای بزرگ (۱۸۳ هزار کلمه)، خانهی جنزده (۳۶۰ هزار کلمه) یا عقل و احساس (۱۲۶ هزار کلمه) جین آستین و جین ایر (۱۸۳ هزار کلمه) شارلوت برونته و دیگر رمانهای این دوره حتی با استانداردهای امروز رمانهای قطور به حساب میآیند.
پرسش: چه عاملی این نوسانات تاریخی حجم رمان را توجیه میکند؟ یکی از عواملی که طول رمانهای سدهی نوزدهم را معین میکرد این بود که معمولاً به صورت سریال منتشر میشدند، حالا یا در مجلات ادبی یا به صورت جزوههای کوچکی که به طور منظم در میآمدند. هر چه بیشتر مینوشتی، پول بیشتری گیرت میآمد. به همین سادگی. منطق اقتصادی حکم میکرد که کتابهای قطورتری بنویسی. سریالی نوشتن البته نه فقط روی حجم رمان بلکه روی محتوای رمانها هم تاثیر میگذارد، چرا که نویسنده ناچار است آخر هر قسمت رویداد هیجانانگیزی بگنجاند تا خواننده را به خواندن قسمت بعدی ترغیب کنند. هنر هرگز از ملاحظات اقتصادی سرمایهدارانه رها نبوده است.
به آمریکای قرن بیستم که میرسیم، اقتصاد نشر به سمت دکههای روزنامهفروشی متمایل میشود. روی بساط دکهها، جایی که هر کتاب یا نشریه اشغال میکند مهم میشود. نه مجلات به خودی خود و نه محتوای داخلشان نباید جای زیادی از مستغلات گران صاحب دکه را اشغال کنند. در این دوره مجلات عامهپسند غالب میشوند و نوشتن داستان کوتاه به یکی از راههای خوب پول در آوردن تبدیل میشود. اما وقتی به رمانهایی میرسیم که توسط ناشرها منتشر میشوند، نویسندگان سدهی بیستم در ازای تعداد کتابی که مینویسند پول میگیرند نه تعداد کلماتی که مینویسند. و انتشاراتیها دوست دارند یک کار کامل را منتشر کنند نه چیزی دنبالهدار را در قسمتهای بسیار. پیشپرداخت یک رمان ۱۷۰ هزار کلمهای لزوماً بیشتر از پیشپرداخت یک رمان ۷۰ هزار کلمهای نیست. حالا انگیزهی اقتصادی برای نگارش رمانهایی شبیه رمانهای قطور دورهی ملکه ویکتوریا وجود ندارد. حقیقت اینکه خیلی عقلانیتر است که نویسنده یک رمان ۱۷۰ هزار کلمهای را در قالب سه رمان کوتاه در بیاورد و اسمش را سریال بگذارد، بخصوص اگر برای یک انبوهی از هواداران قابلاتکا مینویسد. به این ترتیب از این مقطع شاهد این هستیم که رمانهای دنبالهدار شروع میکنند به مسلط شدن برای بازار کتابهای علمی-تخیلی و فانتزی، جنایی و ژانرهای دیگر ــ هرچند نه لزوماً ادبیات داستانی جدی ــ گرایشی که امروز هم به قوت خود باقی است.
اگر در اواخر سدهی نوزدهم انگیزههای اقتصادی به نفع رمانهای طولانی بودند و اوائل سدهی بیستم انگیزههای مختلفی برای کارهای کوتاهتر به میان آمد، پس چه چیزی بزرگ شدن حجم رمانها را در نیمهی دوم سدهی بیستم توضیح میدهد؟
یکی از متهمان اصلی که من نامش را شنیدهام خواربارفروشیهای زنجیرهای هستند، یا همان سوپرمارکتها.
آمریکاییها جنس گندهتر میبرند
آمریکاییها میخواهند به اندازهی پولی که خرج میکنند جنس ببرند. اما قیمت رمانها به حجم آنها بستگی ندارد. رمانهای جلد مقوایی هریک حدود ۱۶ دلارند، چه یک نوولای ۱۰۰ صفحهای باشند و چه یک رمان قطور ۴۰۰ صفحهای. من شنیدهام که حتی خوانندههای روشنفکر سطح بالا در ازای مبلغ معین، کتابهای پرورقتر را به کتابهای لاغر ترجیح میدهند. اگر میشود با مبلغ معینی به اندازهی ۱۰ ساعت سرگرمی خرید، چرا آدم کالایی را بخرد که ۲ ساعت بیشتر نمیتواند سرگرمش کند؟
این توضیح به نظرم باورپذیر میآید، با وجود اینکه کمی افسردهکننده است آدم فکر کند سوپرمارکتها تعیین میکنند نویسنده چطور بنویسد. به قول نویسندهای «در فاصلهی سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ ناشران ناخودآگاه خوانندهها را عادت دادند که رمانهای طولانیتر بطلبند.» و حتی کتابهایی که هدفشان بردن پولیتزر است تا فروش در سوپرمارکتها، به تدریج طولانیتر شدند.
هرچند این پرسش برای من وجود دارد که سوپرمارکتها چه اندازه در حوزهی ادبیات غیربازاری نقش داشتهاند. چون حتی خوانندههایی که هرگز از یک سوپرمارکت کتاب نمیخرند شروع کردند به متمایل شدن به سمت کتابهای حجیمتر. شاید آمریکاییها تربیت میشدند که در همه چیز به همین ترتیب فکر کنند، دست کم در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰. و سوپرمارکتها صرفاً این گرایش عمومی را بازتاب میدادند.
چرا کتابهای کمورقتر را ارزانتر نمیفروشند؟
شاید موضوع این باشد که مشتریهای سوپرمارکتها که میخواهند متناسب با پولی که میپردازند جنس ببرند، منظورشان این است که ناشران باید در تعیین قیمت کتابها منعطفتر عمل کنند. اگر آنها کتابهای نازکترشان را ارزانتر بدهند، هر کتابی با هر حجمی میتواند خوب بفروشد.
اما برای ناشر صرف نمیکند که کتابهای کمورقتر را ارزانتر قیمت بزند. موضوع این است که قیمت کاغذ در تعیین قیمت نهایی کتاب نقش حاشیهای دارد. قیمت یک کتاب ارتباط چندانی ندارد به ماده خام فیزیکی کتاب. (این همان نکتهای است که جماعتی که داد میزنند «کتاب الکترونیکی باید بسیار ارزانتر باشد چون تولیدش هزینهای ندارد!» به آن توجه ندارند.) هزینهی واقعی تولید کتاب اساساً تشکیل شده است از هزینههای یک) توزیع و دو) سهم خردهفروشی. این بخش اعظم قیمت یک کتاب است. بعد البته شما حقالتحریر را دارید، هزینههای طراحی جلد را، ویرایش و صفحهآرایی و غیره را که همه برای یک کتاب ۱۰۰ صفحهای همان اندازهاند که برای یک کتاب قطور ۴۰۰ صفحهای.
عامل حیثیتی
مسائل مالی البته تنها فشاری نیست که بر نویسنده وارد میآید. مساله پرستیژ هم میتواند همان اندازه مهم باشد. رمانهایی که پوشش بیشتری در مطبوعات داشته باشند محتملتر است جایزهای ببرند. حتی اگر داستانهای تجربی مینویسید که هرگز پول زیادی کسب نمیکنند، پرستیژ نویسندگی حکم میکند که کتابهایی قطورتر بنویسید.
این احساس هم وجود دارد که کتابهای قطورتر احتمالش بیشتر است جایزه ببرند تا کتابهای کمحجم، رمانهای کوتاه. من آماری در این زمینه ندیدهام، اما این چیزیست که نویسندهها دربارهاش حرف میزنند و فکر میکنند. احساسش وجود دارد. انگار داوران جایزههای معتبر هم مثل مشتریهای سوپرمارکتها فکر میکنند و گمان میکنند چیزی که حجمش بیشتر است لابد حرف بیشتری برای گفتن دارد. من وقتی به برندگان جوایز ادبی فکر میکنم، کتابهایی پرحجم به ذهنم میآید تا نوولاهای نازک.
گفتم آماری دربارهی حجم کتابهای برندهی جوایز ادبی ندیدهام، لذا خودم این جدول را دربارهی حجم کتابهای برندهی پنج جایزه ادبی در ده سال اخیر بر اساس تعداد صفحات کتابها تهیه کردم.
صادقانه بگویم انتظار داشتم این کتابها کمی حجیمتر باشند از آن چه هستند. اما همین آمار نشان میدهد که میانگین هر یک از جوایز در حوزهی کتابهای قطور به چیزی نزدیک به چهارصد صفحه برای کتابهای ادبی قرار میگیرد، نزدیک ۵۰۰ برای جوایز علمی-تخیلی و فانتزی و با مستثنا کردن NBA (جایزه ادبی ملی) به ۳۲۱ صفحه، یعنی بلند اما نه خیلی قطور.
۱۹ آوریل ۲۰۲۱