محمدرضا خردمندان: ناتوردشت به شدت لایه به لایه و قصهگوست

صبا/ محمدرضا خردمندان، کارگردان فیلم سینمایی ناتوردشت معتقد است متاسفانه در سالهای اخیر قصه گویی در سینما کمرنگ شده است و او قصد داشته آن احساساتی که مخاطب سالها پیش روی پرده سینما تجربه می کرده، آن هیجان، اضطراب، ترس و تعلیق را زنده کند.
محمدرضا خردمندان در تازهترین اثر خود «ناتوردشت» به سراغ روایتی واقعی و تأثیرگذار رفته است؛ داستانی که ریشه در واقعیتهای اجتماعی دارد و با نگاهی انسانی و هنرمندانه به تصویر کشیده شده است. این فیلم، که در بستر درامی اجتماعی شکل گرفته، با تمرکز بر پیچیدگیهای روانی و اخلاقی شخصیتها، مخاطب را به تأملی عمیق درباره زیست فردی و جمعی وامیدارد.
در این گفتوگو، به بررسی روند تولید «ناتوردشت» و چالشهای پرداختن به یک داستان واقعی با خردمندان به گفتوگو پرداختیم.
آقای خردمندان! مردم در ماجرای یسنی نقش کلیدی دارند. با توجه به گستردگی اخبار و اطلاعات پیرامون این اتفاق زوایای متعددی وجود دارد. چه شد که این زاویه دید را برای ورود به داستان انتخاب کردید؟ چرا زاویه دوربینتان را روی مردم نگذاشتید؟
بله در ابتدا این زاویه خیلی وسوسهانگیز است. اتفاقا در ماجرای یسنی آنقدر اتفاقات مردمی جذابی افتاده که شما را وسوسه می کند به همه آن ها بپردازید. اما این همان تلهای ست که خیلی ها در آن می افتند! نشان دادن آن همه جزییات و کنش های مردمی اگر چه جذاب بود اما در نهایت یک کل ناپیوسته ایجاد میکرد و این خطر را داشت که اولا فیلم را سطحی کند و به یک تیزر تبلیغاتی تبدیل کند و ثانیا فیلم دچار تشتت قصه شود.
تصمیم گرفتید مردم را در پس زمینه ی داستان تصویر کنید؟
بله، اما نه یک پس زمینه خنثی بلکه یک پس زمینه قدرتمند. این ایده که ما قدرت مردم را از زاویه دید آنتاگونیست ببینیم برایمان خیلی جذاب تر بود تا اینکه از زاویه خود مردم. ما در سینما به شخصیت نیاز داریم . اغلب آنچه در یاد مخاطب می ماند همان شخصیتها هستند. حتی داستانهایشان هم کمرنگ می شود اما شخصیتها از یاد نمی روند. ما برای روایت ناتوردشت دو شخصیت مهم داشتیم. دو شخصیت در دو مسیر متفاوت و دو بزنگاه متفاوت که باید تصمیم می گرفتند. اگر دقت کنید در نقطه ای از قصه هردو شخصیت تصمیمهای مهمی میگیرند که سرنوشتشان را میسازد.
اینکه سعی کردید مردم را از چشم آنتاگونیست قصه ببینید باعث نمیشود حس همذاتپنداری مخاطب با او ایجاد شود؟
بله می شود. دو نکته اینجا مهم است. اول اینکه همین همذات پنداری باعث میشود مخاطب فشار حضور مردم را بیشتر درک کند. دوم اینکه فیلم نمی خواهد قضاوتی روی شخصیت هایش داشته باشد. می خواهد آنها را در موقعیتهایشان نشان دهد. ویژگی ماجرای یسنی در واقعیت این بود که حضور انبوه مردم ، فشار جمعی سنگینی به سارقان کودک وارد کرد. این فشار باید در فیلم احساس می شد. تصور کنید هزاران نفر از اقصی نقاط دارند برای پیدا کردن شما می آیند روستا! شما در میان مردم اید! و مردم دنبال شما می گردند! دیدن کنش های مردمی از این زاویه سینماییتر بود. یکی دارد کایتش را علم می کند! یکی با پهپاد! یکی سگ جستجوگرش را آورده. لشکر موتورکراس ها از سوی دیگر. یک عده دارند خانه ها را می گردند و شما درچنین جهنمی گرفتار شده اید.
سکانسهای ظریفی در فیلم هست که تاثیر مردم را روی داستان نشان میدهد. مثل سکانس علی مصفا و میرسعید مولویان زیر باران!
بله آن سکانس که ضربه نهایی قدرت جمعی رسانهها و حضور مردم است. اما قبل از آن هم سکانسهایی هست که مدام این تاثیرات را می بینیم. مثل پیرزنی که برای جستجوگران یسنی نان پخته و از آیهان می خواهد نان ها را پخش کند. اگر دقت کنید یکی از آن نان ها در نهایت به یسنی می رسد! یعنی آن پیرزن بی آن که خودش بداند غذایی به یسنی رسانده است. یا جستجوی خانه به خانه باعث می شود سارق کودک یسنی را جابه جا کند و این جابه جایی ردی از خودش به جا می گذارد! و یا سگی که باعث می شود احمد به قنات خودش شک کند ! و خیلی جزییات دیگر.
همین جزییات است که فیلم نامه را چند لایه کرده و هربار که فیلم را می بینیم چیزهای جدیدی کشف می کنیم.
ما انرژی زیادی روی طراحی قصه گذاشتیم. فیلم سرشار از جزییات داستانی ست. خیلی ها بعد از دوباره دیدن فیلم به من پیام می دهند که وقتی بار دوم فیلم را دیدم لذتم چندبرابر شد. ناتور دشت یک داستان چندوجهی ست و لایه لایه.
و به شدت قصه گوست.
این برای ما مهم بود که قبل از هرچیزی قصه ی محکمی داشته باشیم. متاسفانه در سال های اخیر قصه گویی کمرنگ شده است. ما می خواستیم آن احساساتی که مخاطب سال ها پیش روی پرده سینما تجربه می کرد را زنده کنیم. آن هیجان و اضطراب و ترس و تعلیق.
مثل بیست دقیقه آخر که نفسگیر است؟
بیست دقیقه آخر اوج این تعلیق است و برآمده از کلیت داستان. اگر آن کاشت های ابتدایی و میانی قصه نباشد آن سکانس آخر آنقدر مضطربمان نمی کند. آنها لازمه ی این سکانس اند. ما بازخوردهای مثبت بسیاری راجع بیست دقیقه ی آخر دریافت کردیم. اندکی از مخاطبان هم هستند که کم می آورند. مثلا خانمی می گفت یک جایی در سکانس آخر دیگر نمی توانستم به پرده ی سینما نگاه کنم! اما اغلب از تجربه ی این هیجان راضی اند و به دیگران هم دیدن فیلم را توصیه می کنند!
داستان «ناتوردشت» گرههای زیادی دارد. در نگارش فیلمنامه برای پیشبرد داستان به بنبست رسیدید؟ و از این بنبستها چگونه رها میشدید؟
به بن بست رسیدن در نگارش فیلمنامه بسیار طبیعی ست. این یک تجربه فراگیر است. من و حمید اکبری ساعتهای طولانی کنار هم مینوشتیم و لحظههایی واقعا به بن بست میرسیدیم و فقط به در و دیوار نگاه میکردیم. ما هر بار که شروع میکردیم اول ایدههای روز گذشته را ارزیابی می کردیم که چقدر به دردبخور هستند! گاها تمام ایدههای روز قبل را که اتفاقا دوستشان هم داشتیم دور میریختیم و از اول شروع می کردیم. من آدم سختگیری هستم. و برایم مهم است ایده تکراری یا دم دستی در کار نباشد.
تلخ ترین قسمت فیلم «ناتوردشت» برای شما کدام بخش بود؟
تلخ ترین جای قصه برای من جاییست که احمدپیران کنار مانژ اسب روی زمین نشسته و در خودمچاله شده و میگرید. گریه او برای من خیلی دردناک است. تصویر کاملی از یک مرد درهم شکسته. انگار بخشی از وجود خودش را دفن کرده! شاید بخش تاریکش را!
و اینکه بعضی وقتها تاوانی که برای خطاهایمان میدهیم بیشتر از جرمیست که مرتکب شدهایم. شما سکانس اول فیلم را ببینید. احمد کت وشلوار پوشیده. عطر میزند. به خودش می رسد. آن را مقایسه کنید با وضعیت او در سکانس آخر! یک ویرانی به تمام معنا!
البته که این به قول شما ویرانی آغاز دوباره ای برای احمدپیران است.
بله این احمد شکسته و مچاله شده اما دیگر آن احمدی نیست که بار سنگینی بر دوشش بوده. به نوعی بارش را زمین گذاشته. دیگر از چیزی نمی ترسد. حتی از آبرویش. دوست منتقدی نوشته بود آن چاه مثل زهدان مادر میماند که احمد دوباره از آن متولد می شود.