ساخت فصل جدید «خانهبهدوش» تایید شد؟

تسنیم/ در چند گزارش گذشته، تلاش کردیم از زوایای مختلف به پدیده سریالهای دنبالهدار در تلویزیون و شبکه نمایشخانگی بپردازیم؛ مجموعههایی که فصلهای بعدیشان نه تنها ادامه یک داستان، بلکه ادامه یک تجربه جمعی برای مخاطب ایرانی بوده است. در این مسیر، با کارگردانها و تهیهکنندههای مختلف گفتوگو کردیم؛ از «پایتخت» و «بچه مهندس» گرفته تا «ستایش» و «نونخ» در تلویزیون، و از «شهرزاد» و «ساخت ایران» تا «نیسان آبی» در نمایشخانگی. هرکدام از این آثار در ادامهسازی خود با چالشهایی روبهرو شدند؛ برخی موفق شدند وفاداری مخاطب را حفظ کنند و برخی دیگر، بهدلیل افت کیفیت یا تکرار، از چشم افتادند.
اکنون و در ادامه همین پرونده، به سراغ مهران مهام رفتهایم؛ تهیهکنندهای که نامش با برخی از بهیادماندنیترین کمدیهای تلویزیون گره خورده است. مهام در دهه هشتاد با ساخت آثاری چون «خانه به دوش»، «متهم گریخت» و «بزنگاه»، نه تنها بهترین کارهای رضا عطاران را در قاب تلویزیون ثبت کرد، بلکه الگویی تازه از کمدیهای اجتماعیِ مناسبتی بهویژه در ماه رمضان به مخاطبان ارائه داد؛ آثاری که هنوز هم در حافظه جمعی مردم بهعنوان نمونههای موفق طنز تلویزیونی باقی ماندهاند.
اما یکی دیگر از تجربههای متفاوت او، سریال «دردسرهای عظیم» بود؛ مجموعهای که با بازی جواد عزتی توانست در دو فصل پیاپی بهعنوان یکی از نمونههای نادر کمدی دنبالهدار تلویزیون، نظر مخاطبان را جلب کند. این تجربه در کنار موفقیتهای قبلی مهام، جایگاه او را در عرصه کمدی تثبیت کرد و نشان داد که ادامهسازی، اگر بر پایه شخصیتپردازی درست و قصهپردازی منسجم باشد، میتواند نتیجهای درخشان داشته باشد.
افزون بر این، نباید فراموش کرد که مهام تجربه تولید یکی از اولین سریالهای ۹۰ شبی تلویزیون، یعنی «نرگس» را هم در کارنامه دارد؛ مجموعهای که نهتنها به دلیل قصه و شخصیتهایش، بلکه بهخاطر قالب تولید و پخش طولانیمدتش، نقطه عطفی در تاریخ سریالسازی تلویزیون ایران به شمار میرود.
گفتوگوی ما با مهران مهام، فرصتی است برای مرور این تجربههای گوناگون؛ از کمدیهای تکفصل و پرمخاطب تا مجموعههای چندفصلی که مسیر تازهای را در تلویزیون گشودند. پرسش اصلی این است: چرا برخی آثار کمدی و درام توانستند در ادامه راه جان بگیرند و محبوب بمانند، و چرا برخی دیگر، با وجود شروعی درخشان، در فصلهای بعدی به تکرار و فرسودگی رسیدند؟
چرا با وجود سرمایهگذاریهای کلان، حضور بازیگران چهره و ابزارهای گسترده تولید، کمدیهای نمایشخانگی اغلب نتوانستند مخاطب را جذب کنند؟
کمدی یک کار جمعی است، نه فردی. متأسفانه در نمایشخانگی بیشتر نگاهها اقتصادی و تجاری بود، نه فرهنگی و هنری. تهیهکنندهها فکر میکردند با سرمایه زیاد و چند چهره شناختهشده میتوانند مردم را بخندانند، درحالیکه واقعیت این است که هیچ پول و شهرتی جای متن و تیم حرفهای را نمیگیرد.»
یک کار کمدی موفق نیاز به اتاق فکر، نویسندههای خلاق و هماهنگی بین کارگردان و بازیگران دارد. وقتی اینها کنار گذاشته میشوند، نتیجه تنها شوخیهای دمدستی، تقلید صدا و حرکات اضافی است. این نوع محتوا نه تنها خنده واقعی ایجاد نمیکند، بلکه باعث دلزدگی مخاطب و بیاعتمادی به ژانر کمدی میشود.
کارهایی دیدم (نمایشخانگی) که میلیاردها تومان هزینه شده بود، بازیگران چهره در آن حضور داشتند، اما متن و تیم پشت آن ناقص بود. مخاطب سریع متوجه ضعف کار میشود؛ شما نمیتوانید با پول و چهره، کمبود خلاقیت را جبران کنید.
برخی معتقدند ساخت کمدی راحتتر از درام یا پلیسی است. شما با این نظر موافقید؟
اصلاً! کمدی سختترین ژانر است و خیلیها آن را دستکم میگیرند. وقتی درام یا پلیسی کار میکنید، یک نقشه و مسیر مشخص دارید: تعلیق، حادثه و کشمکش. اما در کمدی همه چیز به ظرافت و زمانبندی وابسته است. بازیگر باید کاملاً در شخصیت حل شود، نه اینکه از خودش چیزی اضافه کند. حتی یک حرکت اضافه یا یک شوخی ناهمخوان میتواند کل ریتم صحنه را بهم بریزد.
کارگردان باید شب تا صبح فکر کند که فردا چه موقعیتی خلق کند، ریتم شوخیها چگونه باشد، کجا مکث و کجا انفجار خنده رخ دهد. هیچ فرصتی برای شانس و تصادف وجود ندارد. متأسفانه امروز خیلی از کمدیها به شوخیهای دمدستی، دیالوگهای سخیف و حتی الفاظ نامناسب رسیدهاند. اینها مردم را نمیخنداند، بلکه بیشتر دلخور میکند و باعث دلزدگی مخاطب میشود.
به یاد دارم یک بار طرحی آماده کردیم که فکر میکردیم خیلی خندهدار است. اما وقتی بازیگران وارد صحنه شدند، متوجه شدیم اگر فقط به حرکات و شوخیهای سطحی تکیه کنیم، ریتم داستان از دست میرود و خنده مصنوعی میشود. مجبور شدیم همه چیز را دوباره بنویسیم و از صفر شروع کنیم.
شما با رضا عطاران آثاری ساختید که هنوز هم پرطرفدارند. رمز موفقیت آن همکاریها چه بود؟
همهچیز برمیگشت به متن. خانهبهدوش، متهم گریخت و بزنگاه فیلمنامههای محکم و قصههای واقعی داشتند. حتی بزنگاه با وجود فشارها، محدودیتها و توبیخهای متعدد ساخته شد، اما دیالوگها و صحنههایش هنوز در فضای مجازی دستبهدست میشود و مردم آن را به یاد دارند.
رضا عطاران استعداد بینظیری دارد، اما اگر متن قوی نبود، حتی او هم نمیتوانست معجزه کند. یادم هست در بزنگاه، صحنهای بود که چندین بار آن را بازنویسی کردیم تا ریتم دیالوگها درست شود و لحظه خنده واقعی خلق شود. بازیگر بدون فیلمنامه و کارگردانی درست نمیتواند چنین اثر ماندگاری بسازد.
یک بار در متهم گریخت، وقتی صحنهای را با عطاران ضبط میکردیم، او ایدهای برای تغییر یک دیالوگ داشت که واقعاً لحظه را زنده کرد. اما این اتفاق تنها وقتی ممکن شد که متن و چارچوب داستان محکم بود. یعنی خلاقیت بازیگر وقتی اثرگذار است که زیرساخت فیلمنامه فراهم باشد.
آقای مهام، از ساخت خانهبهدوش خاطره جالبی دارید که هنوز بهیاد شما مانده باشد؟
بله، یکی از تجربههای جالب و در عین حال کمی پرریسک، مربوط به یکی از سکانسهای اولیه سریال بود. رضا عطاران ایدهای داد که اصلاً در فیلمنامه نبود و ما حتی فکرش را هم نمیکردیم. صحنهای که قرار بود بسیار ساده اجرا شود، ناگهان با ایده او رنگ و بوی تازهای گرفت.
در آن لحظه تیم ما خندید، اما من کمی نگران بودم که این خلاقیت ممکن است ریتم صحنه را خراب کند یا با داستان اصلی همخوانی نداشته باشد. اما وقتی نتیجه نهایی را دیدیم، همان لحظه به یکی از ماندگارترین صحنههای سریال تبدیل شد و هنوز هم مردم آن را به یاد دارند.
این تجربه به من نشان داد که گاهی اعتماد به بازیگر و خلاقیت او، مهمتر از کنترل مطلق کارگردان است. وقتی فضا برای نوآوری باز باشد و بازیگر بتواند شخصیت را به شکلی واقعی و زنده اجرا کند، نتیجه میتواند فراتر از انتظار باشد. به یاد دارم، همان سکانس در شبکههای اجتماعی و خاطرات مخاطبان هنوز دستبهدست میشود و این حس رضایتبخشی است برای همه عوامل.
شما یکی از معدود کمدیهای دنبالهدار تلویزیون یعنی دردسرهای عظیم را ساختید. تجربه آن چطور بود؟
دردسرهای عظیم با جواد عزتی واقعاً تجربهای خاص بود. او در آن سریال تازه خودش را پیدا کرد و شخصیتهایش به شکلی واقعی و زنده شکل گرفتند. فصل اول موفق شد چون قصه کشش داشت و شخصیتها جان گرفته بودند.
اما ادامه کار، یعنی ساخت فصل دوم، همیشه دشوارتر از شروع یک کار جدید است. وقتی مخاطب با فصل اول همراه میشود، انتظار دارد همان حس و فضا حفظ شود و در عین حال چیز تازهای هم به او ارائه شود. این تعادل خیلی سخت است. ما باید هم به فضای فصل اول وفادار میماندیم و هم ایدههای تازه و موقعیتهای خندهدار جدید خلق میکردیم.
یادم هست در یکی از جلسات نوشتن فصل دوم، تیم نویسندگان ساعتها روی یک صحنه بحث کرد که آیا شوخی جدید با شخصیت جواد تناسب دارد یا نه. حتی یک تغییر کوچک در دیالوگ میتوانست کل ریتم صحنه را تحت تاثیر قرار دهد. اینجا بود که اهمیت برنامهریزی دقیق و هماهنگی تیمی را بیش از پیش حس کردیم.
تجربه دردسرهای عظیم نشان داد که دنبالهسازی موفق نیازمند فیلمنامه قوی، شخصیتهای درست و تیمی هماهنگ است. وقتی این عوامل با هم جمع شوند، نتیجه میتواند مثل فصل اول به یادماندنی و ماندگار شود.
شما تجربه تولید سریال «نرگس» را هم داشتید. آن تجربه چه تفاوتی با امروز داشت؟
نرگس یک اتفاق بزرگ بود؛ جزو اولین سریالهای ۹۰ شبی تلویزیون ایران. کار فوقالعاده سخت و چالشبرانگیز بود، اما نشان داد مردم چقدر به دنبال قصههای پیوسته و دنبالهدار هستند. هر شب مخاطب با ما درگیر بود، بازخورد میداد و ما بلافاصله آن را بررسی میکردیم و اصلاحات لازم را انجام میدادیم.
در آن زمان ما مجبور بودیم بسیار سریع عمل کنیم. نویسندهها و کارگردانان باید شب تا صبح روی قسمت بعد فکر میکردند و هماهنگی بین گروه بسیار حیاتی بود. حتی گاهی ایدههایی از بازیگران میآمد که ما خودمان از آن غافل بودیم و صحنهها را تغییر میداد. این تعامل مستقیم با مخاطب و تیم تولید باعث شد سریال پیوستگی و جذابیت خودش را حفظ کند.
امروز هم تلویزیون میتواند چنین تجربههایی داشته باشد، ولی شرطش برنامهریزی دقیق، تیم منسجم و اتاق فکر واقعی است. بدون اینها، ساخت یک سریال ۹۰ شبی موفق تقریباً غیرممکن است.
در سریال «دردسرهای عظیم» هم خاطراتی دارید که هنوز یادتان مانده باشد؟
قطعاً! وقتی فصل دوم را میساختیم، جواد عزتی شبها با متن تمرین میکرد و حتی پیشنهادهایی میداد که نویسندهها از آن غافل بودند. یک روز صحنهای که ما فکر میکردیم ساده است، با ایده او تبدیل شد به یکی از صحنههای خندهدار و معروف سریال. همه تیم از نتیجه شگفتزده شد و این نشان داد که در دنبالهها، همکاری و تعامل نزدیک بین بازیگر و نویسنده اهمیت حیاتی دارد.
علاوه بر جواد، بقیه بازیگران هم ایدههایی داشتند که گاهی حتی ریتم داستان را تغییر میداد. وقتی این ایدهها با فیلمنامه منسجم و برنامهریزی دقیق ترکیب میشود، نتیجه کار بسیار طبیعی و جذاب میشود و مخاطب احساس میکند شخصیتها زنده هستند.
یادم هست یک بار در فصل دوم، یک دیالوگ کوتاه باعث شد کل صحنهای که فکر میکردیم ساده است، ساعتها خنده و هیجان در گروه ایجاد کند. این نشان میدهد که جزئیات کوچک چقدر میتواند در موفقیت یک سریال دنبالهدار تاثیرگذار باشد.
بزرگترین مشکل امروز سریالسازی در تلویزیون و نمایشخانگی چیست؟
روزمرگی. ما تیم نویسندگان منسجم نداریم، اتاق فکر نداریم و معمولاً افراد به شکل سنتی و فردی کار میکنند. در دنیا برای هر پروژه، گروهی از نویسندهها روی طرح کار میکنند، بازخورد مخاطب را میسنجند، متن را اصلاح میکنند و حتی لحظه به لحظه قصه را بهروزرسانی میکنند. ما هنوز سنتی کار میکنیم، نتیجهاش هم همین سریالهای نصفهنیمه یا تکراری است.
حتی برخی مدیران میخواهند سریع نتیجه بگیرند و به فکر بازاریابی و تبلیغاتاند، اما به کیفیت قصه و تیم پشت صحنه توجه نمیکنند. وقتی نگاه اقتصادی و کوتاهمدت جای خلاقیت و برنامهریزی را میگیرد، طبیعی است که مخاطب بعد از فصل اول دلسرد میشود.
یک بار تیم نویسندهای برای پروژهای گرد هم آمده بود، اما بعد از چند هفته همه چیز متوقف شد چون مدیری تازه آمد و نظرش تغییر کرد. همه انرژی و فکر تیم به هدر رفت و نتیجه فقط سریالی نیمهتمام شد.
تجربه «نرگس»، یکی از اولین سریالهای ۹۰ شبی، چه لحظاتی بهیادماندنی داشت؟
سختیهای زیادی داشتیم، به خصوص در فصلهای پایانی که خستگی تیم بالا رفته بود. یک شب یادم است که یکی از بازیگران اصلی بیمار شد و مجبور شدیم تغییراتی فوری در فیلمنامه بدهیم. همه اعضای تیم با هم تا صبح کار کردند تا صحنه بعدی آماده شود.
هنوز وقتی به آن دوران فکر میکنم، به شدت به همکاری و پشتکار تیمی افتخار میکنم. آن زمان فهمیدم که سریالسازی ادامهدار بدون هماهنگی و تعامل نزدیک تیم، غیرممکن است. حتی کوچکترین تغییر در دیالوگ یا موقعیت میتواند روند تولید را تحت تأثیر قرار دهد.
با وجود خستگی و مشکلات، همه با هم خندیدیم و تلاش کردیم صحنه را بهتر از قبل بسازیم. آن شب نشان داد که در پشت صحنه، عشق به قصه میتواند همه سختیها را پشت سر بگذارد.
شما همیشه بر کمدی سالم تأکید کردهاید. دلیل این حساسیت چیست؟
چون میخواهم کاری که از من میماند، سالم باشد. من دوست ندارم آخر عمر کاریام کارهایی از من بماند که پر از شوخیهای مبتذل یا ناسالم باشد. کمدی باید از دل زندگی بیاید، از موقعیتها و شخصیتهای واقعی شکل بگیرد، نه از شوخیهای دمدستی یا رقص و حرکات اضافه.
وقتی یک اثر پر از شوخیهای سطحی یا حرکات نامناسب میشود، دیگر کمدی نیست، ابتذال است. مردم دنبال خنده واقعیاند، خندهای که بعد از دیدنش حس خوبی داشته باشند، نه چیزی که لحظهای سرگرمشان کند و بعد دلشان را بزند.
به همین دلیل همیشه روی فیلمنامه و موقعیتهای واقعی تمرکز میکنم. یک شوخی درست، شخصیتمحور و موقعیتمحور میتواند سالها در ذهن مخاطب بماند، اما حرکات سطحی و بیربط هیچ وقت چنین جایگاهی پیدا نمیکنند.
آیا خاطرات گذشته با وضعیت امروز تلویزیون و نمایشخانگی تفاوت دارد؟
خیلی فرق دارد. آن زمان، هر چالش فرصتی بود برای خلاقیت و یادگیری. حتی وقتی با کمبود منابع روبهرو میشدیم یا فشار زمانی داشتیم، تلاش میکردیم راهحلی خلاقانه پیدا کنیم و بهترین نتیجه را ارائه بدهیم.
یادم هست در سریالی مثل «بزنگاه»، حتی وقتی مشکلات مالی داشتیم و بودجه به شدت محدود بود، همه اعضای تیم از صبح تا شب با انگیزه کار میکردند. هر ایدهای که یکی از بازیگران یا نویسندگان میآورد، بررسی و اصلاح میشد و در نهایت صحنهای ساخته میشد که مخاطب هنوز بعد از سالها آن را به یاد دارد.
امروز اما شرایط متفاوت است. گاهی مسائل اقتصادی و فشارهای سریعنتیجه باعث میشود تیمها فرصت فکر کردن و پرورش خلاقیت نداشته باشند. خیلی وقتها پروژهها فقط برای پر کردن جدول پخش یا جذب سریع مخاطب تولید میشوند و فرصت خلق کار ارزشمند و ماندگار از دست میرود.
خیلیها هنوز دوست دارند ادامه «خانهبهدوش» یا «متهم گریخت» ساخته شود. آیا چنین چیزی شدنی است؟
خیلی سخت است. بعضی بازیگرها از دنیا رفتهاند، بعضی شرایطشان تغییر کرده و حتی فضای رسانهای و سلیقه مخاطب فرق کرده است. با این حال، میدانیم که دنبالهها امروز نه فقط یک خواسته دلخواه، بلکه نیاز واقعی تلویزیون و پلتفرمها هستند. اما اگر از ابتدا برنامهریزی درست و تیم حرفهای پشت پروژه نباشد، نتیجه تنها شکست است. حتی هیچ بازیگر مشهور یا بودجه کلان هم نمیتواند ضعف فیلمنامه را جبران کند.
ساخت دنبالهها، چه در تلویزیون و چه در نمایشخانگی، تنها زمانی موفق خواهد بود که تیم نویسندگی قوی، اتاق فکر منسجم و نگاه فرهنگی پشت پروژه باشد. خاطرات من از «بزنگاه»، «نرگس» و «دردسرهای عظیم» نشان میدهد که حتی با همه مشکلات، اگر متن درست و برنامهریزی دقیق داشته باشیم، هنوز هم میتوان سریالهایی خلق کرد که سالها در ذهن مردم بماند و به یادگار بماند.
این یعنی اهمیت واقعی فیلمنامه؛ بدون آن، حتی بازیگران درجه یک و سرمایههای کلان هم نمیتوانند کاری ماندگار بسازند.