نگاهی به سریال Task /زن، قدرت، سکوت

سلام سینما/ در نگاه نخست شاید Task دربارهی قانون و جرم باشد، اما در واقع دربارهی چگونگی حذف و سرکوب صدای زن در دل همین قانون است.
اختصاصی سلام سینما – فریبا جمور: در ظاهر، Task یک درام جنایی آمریکایی است دربارهی مردان خسته، مأموران سابق، و تبهکاران گرفتار در دور باطل گناه و رستگاری. اما زیر سطح این روایتِ بهظاهر مردانه، جهان دیگری جریان دارد: جهان زنان خاموشی که ساختارهای مردسالار قدرت آنها را به حاشیه راندهاند. در نگاه نخست شاید Task دربارهی قانون و جرم باشد، اما در واقع دربارهی چگونگی حذف و سرکوب صدای زن در دل همین قانون است.
سریال، با هوشمندی، زن را نه از طریق قهرمانی فعال بلکه از طریق غیابش نشان میدهد. زنان در Task اغلب در حاشیهی قابها حضور دارند: همسران، مادران، دختران، قربانیان، یا کسانی که باید «درک» کنند. در حقیقت، آنان مرکز اخلاقی داستاناند، اما بهندرت اجازهی سخن گفتن دارند. این سکوت، همانگونه که سیمون دوبووار در «جنس دوم» مینویسد، شکل پنهان سلطه است: زن نه بهعنوان «سوژه»، بلکه بهمثابهی «دیگری» تعریف میشود؛ دیگریای که وجودش فقط در نسبت با مرد معنا دارد.
شخصیتهای زن در Task (همسر تام، دختر نوجوانی که میان پدر و سیستم گرفتار شده، و زنی که قربانی شبکهی جرم میشود) هرکدام بازتاب وجهی از این دیگریبودناند. آنها نه در سطح روایت بلکه در سطح اخلاقی حضور دارند: تماشاگر پیدرپی احساس میکند زنان نمایندهی وجدان خاموشی هستند که مردان از آن جدا شدهاند. این همان چیزی است که جودیت باتلر آن را «سوژگیِ ناممکن» مینامد — وضعیتی که در آن، زنان در نظام مردسالار تنها میتوانند از خلال شکست و طرد شدن معنا پیدا کنند.
تام، مأمور سابق افبیآی، تلاش میکند «نظم» را بازگرداند، اما این نظم، نظمی مردانه است: نظامی که قانونش بر کنترل استوار است. از نگاه فمینیستی، قانون در Task همان ساختار فوکویی قدرت است که بدن زن را، حتی در غیاب فیزیکیاش، در اختیار دارد. زن باید محافظت شود، اما توسط همان ساختاری که او را حذف کرده است. در نتیجه، زنان یا باید قربانی باشند، یا نجاتیافتهای که مردان بهجایش تصمیم میگیرند.
بااینحال، سریال هوشمندانه این سکوت را به استعاره بدل میکند. صحنههایی که زنان فقط حضور دارند — بدون گفتوگو، بدون کنش آشکار — بیش از هر چیز حرف میزنند. در نگاه کارگردانی، استفاده از کلوزآپهای بلند از چهرهی زنان، و تأکید بر نگاههای خاموش آنها، نشان میدهد که سکوتشان فقط نشانهی ضعف نیست؛ بلکه نوعی مقاومت است. سکوت به سلاح بدل میشود: شکلی از کنش منفی در برابر ساختار گفتاریِ مردانه.
در همینجا، Task با فلسفهی لوس ایریگاری همخوانی پیدا میکند: زن درون زبان مردانه نمیتواند سخن بگوید، اما میتواند از خلال سکوت، بدن، و حضورش معنای تازهای بسازد. در سریال، زنان با کنشهای کوچکشان (نگاه، امتناع، بخشش یا کنارهگیری) تعادلی اخلاقی ایجاد میکنند که مردان از درکش ناتواناند. آنان دیگر «دیگریِ مطیع» نیستند، بلکه آینهایاند که ضعف نظام مردانه را برملا میکنند.
از سوی دیگر، سریال تصویر مردان را هم نقد میکند: مردانی که میان قدرت و ضعف در نوساناند و نمیدانند چگونه با احساس گناه و مسئولیت کنار بیایند. در جهان مردسالار Task، مردان خود نیز اسیر همین ساختارند؛ قربانی ایدههایی که از قدرت و کنترل ساختهاند. در نتیجه، نقد فمینیستی در اینجا به تقابل زن و مرد خلاصه نمیشود، بلکه به نقد کلی نظامی میرسد که هر دو جنس را از انسانیت تهی میکند.
در پایان، Task بیش از هر چیز دربارهی زنانی است که دیده نمیشوند، اما وجودشان همهجا حس میشود. در جهانی که قانون از آنِ مردان است، زن همچنان تنها حامل اخلاق و وجدان است. اما همین حضور خاموش، شکلی از اعتراض است: اعتراض به ساختاری که میخواهد همهچیز را نامگذاری کند، حتی حقیقت را.


















