نماد آخرین خبر

نقدی بر فیلم «٥٠ کیلو آلبالو»؛ دشواری تقلید

منبع
شرق
بروزرسانی
نقدی بر فیلم «٥٠ کیلو آلبالو»؛ دشواری تقلید
شرق/ در روزگاري که هنوز نام‌ها مي‌توانند متضمن کيفيت نسبي يک ساخته سينمايي باشند، کمتر پيش مي‌آيد که بدون درنظرگرفتن شهرت فيلم‌ساز و سابقه او به تماشاي فيلمي برويم. براي همين، سرخوردگي حاصل از تماشاي «٥٠ کيلو آلبالو» بيشتر از هرچيز به ساختار فيلم مربوط مي‌شود که در قياس با ظاهر خوش‌آب‌ورنگ فيلم قبلي ‌ماني حقيقي؛ «اژدها وارد مي‌شود» شايد به تعمد فيلمي بدساخت و بي‌نمک از آب درآمده است. فيلمي که به گفته کارگردان قرار بوده يک فيلم مفرح با الهام از کمدي-رمانتيک‌هاي دهه ٣٠ و ٤٠ سينماي آمريکا و مشخصا فيلم‌هاي هاوارد هاکس باشد، ملغمه‌اي از قصه‌اي کليشه‌اي و تکراري، شوخي‌هاي تاريخ‌مصرف‌گذشته و صحنه‌پردازي و فيلم‌برداري سردستي‌شده که بيشتر از يادآوري کمدي‌هاي کلاسيک، ساختار ابتدايي نمايش‌هاي روحوضي و فيلم‌هاي چندپرده‌اي قديمي ايراني را به يادمان مي‌آورد. مشکل فيلم آسان‌گرفتن الهام‌پذيري از کلاسيک‌ها و فيلم‌هاي مهم، بدون درنظرگرفتن امکانات دوباره‌سازي و زمينه‌هاي اجتماعي، فرهنگي و حتي سياسي شکل‌دهنده اين آثار است. براي مثال کسي که با وامگيري از هاکس و براي مثال فيلم «آتشپاره» او مي‌خواهد در سينماي ايران فيلم کمدي بسازد، متوجه تفاوت‌هاي ميان صنعت سينماي آمريکا و سينماي ايران است؟ تا چه اندازه مي‌توان روابط ميان زن و مرد، شوخي‌ها و... را در فيلم‌هاي ايراني به کار برد که فيلم به محاق نرود؟ فراموش نکنيم که يکي از موفق‌ترين فيلم‌هاي کمدي بعد از انقلاب يعني «اجاره‌نشين‌ها» عملا شوخي‌هايش را به بنگاه و دلالي و بنايي و ساخت‌وساز و کلک‌زدن و روابط ساکنان يک ساختمان محدود کرد و حتي اگر صحنه‌هاي بزن‌بکوب داشت (دعواي اکبر عبدي و انتظامي با کلنگ و لوازم بنايي) آن را مرتبط با موضوع اصلي قرار مي‌داد و از مسيرش خارج نمي‌شد. قياس ساده ميان يک نمونه درست از کمدي‌رمانتيک يعني «آتشپاره» که حقيقي علاقه فراوان به آن دارد و فيلم «٥٠ کيلو آلبالو» مي‌تواند گوياي اين معضل باشد. فيلم هاکس قصه خارج‌شدن استاد زبان انگليسي از محل سکونتش است که به‌همراه چند استاد ديگر، چندسالي است که آنجا روي فرهنگ‌نامه‌اي کار مي‌کنند. استاد براي به‌روزکردن مدخل زبان عاميانه و اصطلاحات کوچه و بازار به شهر مي‌رود و با زن خواننده پرشروشوري آشنا مي‌شود که کلام عاميانه‌اش منبع مهمي براي کار استاد است. قصه ماجراهاي متعدد ديگري دارد اما فيلم‌نامه درخشان بيلي وايلدر و چارلز براکت اين رابطه عاشقانه غريب را محور اتفاقات بعدي قرار مي‌دهد. شيفتگي استاد به زن نه‌فقط يک کشش جنسي، بلکه علاقه‌اي برآمده از ميل او به دانستن اصطلاحاتي است که از زن مي‌آموزد و همين تفاوت زباني منبع مهمي براي شوخي‌هاي خلاقانه فيلم است که هنوز هم بعد از سال‌ها بيننده را مي‌خنداند. حواشي اين رابطه اصلي که سرچشمه‌اش در کهن‌الگوي «پيگماليون» است، چنان دقيق طراحي شده که حضور هر يک از شخصيت‌هاي فرعي مانند استادان سال‌خورده که شبيه کوتوله‌هاي داستان «سفيدبرفي» هستند، به موضوع محوري شاخ‌وبرگ مي‌دهد. اگر تصادفي در داستان است، با بازي‌هاي کلامي و مجموعه‌اي از اصطلاحات خاص که فيلم‌نامه‌نويسان به دقت آنها را در فيلم گنجانده‌اند و لحن شوخ فيلم يکي مي‌شود تا احساس باورپذيرنبودن به تماشاگر دست ندهد. کارگرداني هاکس و فيلم‌برداري گرگ تولند و طراحي صحنه فيلم هم در به‌تصويرکشيدن ظرايف فيلم‌نامه به شکلي نظام‌مند عمل مي‌کنند. آيا اين پيوند ارگانيک، در فيلم ماني حقيقي هم وجود دارد؟ قصه تکراري آشنايي تصادفي دختر و پسري در يک عروسي و‌ گيرافتادنشان و به دروغ اعلام‌کردن اينکه زن و شوهر هستند و مسائل بعدي چه چيز تازه‌اي دارد که در قياس با فيلمي که ٧٠سال پيش ساخته شده، کهنه به نظر نرسد؟ حتي اجراي فيلم هم بيشتر از آنکه ساده باشد، به‌شدت معمولي و گاه شلخته است. کمبود يا نبود خلاقيت در فيلم‌نامه و ايده‌اي مرکزي که بتواند حول آن شوخي‌ها را متمرکز کند، در نهايت دست و پاي سازنده را به شکلي در اجرا مي‌بندد که به لودگي و شوخي‌هاي فيزيکي پيش‌پاافتاده بسنده کند. مشکل سينماي ايران و مشخصا سينماي کمدي همين کمبود خلاقيت و ايده‌هاي نو است. براي مثال تفاوت زبان در فيلم هاکس (همسو با ايده مرکزي) در هر شخصيت بنا بر دانش و روحيه‌اش، جلوه‌هاي متفاوتي دارد اما در فيلم ماني حقيقي به غير از لحن گفتن حرف‌ها، همه عين هم حرف مي‌زنند و اين تيپ‌ها هستند که با قيافه‌هاي مسخره و گريم مضحک و حرکات اغراق‌شده جولان مي‌دهند. شوخي‌هاي فيلم هم در سطح دويدن مرد گُنده‌اي به‌سوي جوان اول لاغر فيلم که سيني پر از آب‌آلبالو در دستش گرفته و برخورد با او، پسري که لخت مانتوي زنانه مي‌پوشد و زني که با صورت کرم‌مالي‌شده از حمام بيرون مي‌آيد و ديگران را مي‌ترساند، مي‌ماند. اين احتمال هم که کارگردان تعمدا خواسته يک فيلم مسخره و به‌اصطلاح «زي‌مووي» بسازد از اساس غيرقابل‌درک است. در ساخته‌شدن فيلم‌هاي درجه‌‌سه‌ سينماي ايران و جهان، به‌ندرت تعمدي براي مسخره‌بودن آنها وجود داشته و کيفيت پايين اين فيلم‌ها ماحصل نابلدي سازندگان، بودجه حداقلي و شرايط توليد است. آنونس فيلمي به نام «نخلستان هوس» که حقيقي در فيلمش با نمايش آن تيزر فيلمفارسي‌هاي قديمي را دست مي‌اندازد، خود گوياي بي‌نتيجه‌بودن تقليد از فيلم‌هاي درجه‌سه و زي‌مووي‌سازي است. چرا ما به اندازه تماشاي آنونس واقعي فيلمفارسي‌ها از ديدن آنونس ساختگي «نخلستان هوس» خنده‌مان نمي‌گيرد؟ چون مضحک‌بودن آن آنونس‌ها و کلام و لحن گوينده تعمدي نبوده و اگر عنصري در فيلمفارسي است که به نظر ما خنده‌دار مي‌آيد، نه بخش‌هاي کمدي آن بلکه بخش‌هاي جدي اين‌گونه فيلم‌هاست که از فرط بدشکلي و بي‌قاعدگي به شوخي شبيه شده‌اند و آنونس‌هاي آن دوران جلوه اين بدويت و سطحي‌نگري هستند. تقليد از جهل و فيلمفارسي‌ساختن به نظر ساده مي‌آيد اما همان‌گونه که با تغيير شرايط، نمي‌توان به دوران گذشته برگشت، به‌راحتي هم نمي‌توان تعمدا فيلمفارسي ساخت. آن تلاشي که براي ساخته‌شدن «اژدها وارد مي‌شود» به کار رفته، بايد خيلي بيشتر براي ساختن يک کمدي درست‌وحسابي به کار برود تا محصولش چيزي نشود که غلام حيدري به‌درستي آن را «تراژدي سينماي ايران» ناميد. ياشار نورايي با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد