عکاس خونه/ ارسالی از maheila
خسته بودم که پناهم شدحرفی نمیزندنه بازبان که در دلش بلد بود نگران باشد و بدتر از آن نگرانت کندغایب از نظر بود اما خاطرش نزدیک ترین حاضر ضمیر ناخودآگاهم.دامش صید شدن داشت و دلم میل به دام افتادنش.نابلدی کار دستم داد.به روی دلم که خندیدم همچو آهوی چابکی تسلیم صیادش شد.زخم که زد.خاطرش راحت شد.رفت.دلم نگذاشت مرحم بگذارم تا سر سامان بگیرد..با درد صیادش خوش است انگار.میجنگد و میبیند و دم نمیزندصیادی که همچنان تیر میراند و غافل از شکارش.راه منزل در پیش گرفت و رفت کاش یکی به او میگفت صیادی مرام دارد "مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."