نماد آخرین خبر

فرنگیس بعد از سیاوش نماد امید و استقامت

منبع
به دخت
بروزرسانی
فرنگیس بعد از سیاوش نماد امید و استقامت
به دخت/ يکي از زنان خردمند اسطوره اي شاهنامه فرنگيس است. او دختر افراسياب، همسر سياوش و مادر کيخسروست که هر سه اسطوره هايي در پيوند با خرد يا بي خردي اند. او در شاهنامه زيبا، خردمند و نيرومند توصيف شده و به هر دو جنبه ي زيبايي دروني و بيروني ستوده شده است. البته زندگي فرنگيس، بسيار سخت و دلخراش است، منتها او با قدرت و اميدواري روزهاي سخت و اتفاقاتي چون مرگ همسر و دوري از فرزند را پشت سر مي گذارد و موفق مي شود از غم هاي زندگي اش عبور کرده، به ساحل آرامش برسد. شخصيت فرنگيس ويژگي هاي شخصيتي و زيبايي هاي دروني فرنگيس ترکيبي از خرد و اسطوره است. يکي از مهم ترين نقش هاي او مادري کيخسرو و دارنده ي نقش محوري و نتيجه ي پيوند با سياوش است. او نه يک زن، همسر، مادر به مفهوم عادي، بلکه پيک و اميدواري و نشانه ي استقامت است. در آغاز داستانِ پيوند سياوش با او در شاهنامه آمده است: يکي روز پيران به به روزگار سياوش را گفت کاي نامدار اگر چند فرزند من خويش توست مرا غم ز بهر کم و بيش توست فرنگيس مهتر ز خوبان اوي نبيني به گيتي چنان روي و موي فرنگيس، بعد از سياوش با کشته شدن سياوش، ناله و نفرين فرنگيس بر آسمان بلند مي‌شود و خشم افراسياب ( پدر فرنگيس) برانگيخته مي‌گردد. او که هنوز بعد از کشتن سياوش از او سخت خشمگين است، فرمان مي‌دهد گيسوي فرنگيس را بريده و جامه برتنش بدرند و آنقدر به شکمش تازيانه بزنند که کودکش سقط شود. پيلسم ماجرا را به پيران خبر مي‌دهد اما پيران وقتي مي‌رسد که سياوش کشته شده و دژخيمان درحال تازيانه زدنِ فرنگيس هستند. پيران فرنگيس را نجات مي‌دهد و به نزد شاه مي‌رود. او افراسياب را سرزنش مي ‌کند که چرا سياوش را بيگناه کشتي و کينه ي ايرانيان را به جان خريدي؟ لااقل ازخون فرزند سياوش و نوه ي خودت بگذر و آتش کينه را بيش از اين، شعله‌ور نکن. بعد از آن پيران، فرنگيس را به خانه ي خود برده و او را به دست همسرش گلشهر مي‌سپارد. کيخسرو به دنيا مي آيد هنگامي که پسر سياوش به دنيا مي‌آيد، پيران خبرش را به افراسياب مي‌دهد و از او مي‌خواهد نوه‌اش را چون فرزند خويش بپرورد. اما افراسياب مي‌گويد: «به اين شرط از خون پسرسياوش مي‌گذرم که او را دور از مادرش پرورش دهي و نداند کيست و از چه نژادي است». پيران به ناچار کودک را، که کيخسرو ناميده مي‌شود، به شبانان مي‌سپارد که در کوهستان پرورش يابد. کيخسرو به نوجواني مي‌رسد اما شباهتي به چوپان‌زادگان ندارد و به جاي نگهداري گوسفندان، به فکر شکاراست. فرنگيس و ديدار فرزند شبانان به پيران پيغام مي‌دهند که اين جوان دائم در حال شکار و نبرد است. کيخسرو ابتدا به شکار آهو مي‌رفت، ولي حالا قصد شکار شير و پلنگ مي‌کند و ما برجان او ايمن نيستيم. پيران به ديدار کيخسرو مي‌رود و از ديدن چهره‌ي زيبا و قامت برومند او به ياد سياوش مي افتد. پيران تصميم مي‌گيرد او را به شهر بياورد و از افراسياب اجازه بگيرد که کيخسرو را به دست مادرش بسپارد. افراسياب با ديدن کيخسرو چشمانش پر از اشک مي‌شود و بعد از پرسش‌هايي از او، چون به اين نتيجه مي‌رسد از گذشته خبري ندارد و به فکر انتقام نيست، اجازه مي‌دهد او را به نزد مادرش ببرند. رستم در تلاطم مرگ سياوش وقتي خبر کشته شدن سياوش به ايران مي‌رسد، کشور سراسر در غم و ماتم فرو مي‌رود. کاووس نيز با بزرگان ايران‌زمين، به سوگ سياوش مي‌نشيند. اما وقتي خبر به زابلستان مي‌رسد، جز ماتم و سوگ، خشم رستم نيز برانگيخته مي‌شود و به پايتخت مي آيد و سودابه را به کيفر هوس ناپاکش که باعث مرگ سياوش شد، مي‌کشد. بعداز سوگواري، ايرانيان به کين‌خواهي سياوش به توران حمله مي‌کنند و سال‌هاي طولاني جنگ‌هايي بين دو کشور بر پا مي‌شود؛ جنگ‌هايي که حاصلي جز کشته شدن از دو لشکر، و خرابي و ويراني ندارد. پس از سال‌ها جنگ و خشکسالي، ايرانيان به اين نتيجه مي‌رسند که تنها راه پيروزي در جنگ اين است که کيخسرو را از توران به ايران بياورند و به جاي کاووس بر تخت بنشانند. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد