سايت ستاره/ در مجموعهاي که پيش رو داريد شاهد منتخبي از اسامي پسرانه خاص هستيد که شامل اسم هاي پسر خاص، تک، زيبا و جديد ميشود و کار شما را براي انتخاب نام فرزند پسرتان آسان خواهد کرد.
اسم پسر خاص و زيبا با الف
آبان
معني: آبها، (در گاه شماري) ماه هشتم از سال شمسي، (در قديم) نام روز دهم از هر ماه شمسي، (در اعلام) نام فرشته ي موکل آب و تدبير امور مسائل آبان ماه
ريشه: فارسي
آبتين
معني: اسم پدر فريدون پادشاه پيشدادي و از شخصيتهاي شاهنامه فردوسي، به معني روح کامل، انسان نيکوکار
ريشه: اوستايي - پهلوي
آترابان
معني: نگهبان آتش، پيشواي ديني
ريشه: اوستايي - پهلوي
آذرباد
معني: (تلفظ: āzar bād) پابنده و نگهبان آتش، (در اعلام) نام موبدي که باني آذربايجان بوده است، نام آتشکدهاي در تبريز، آذرپناه يا کسي که آتش نگهدار اوست، نام موبدي که باني آذربايجان بوده است، نام يکي از شخصيتهاي منظومه ويس و رامين
ريشه: فارسي
آراد
معني: (تلفظ: ārād) (در اعلام) نام فرشتهي موکل بر دين و تدبير امور و مصالحي که به روز آراد متعلق است، نام روز بيست و پنجم ماه شمسي، (در پهلوي) آراي، آراينده، آراج، نام روز بيست و پنجم از هر ماه شمسي در ايران قديم که در اين روز نو پوشيدن را مبارک و سفر را شوم ميدانند .
ريشه: فارسي
آراز
معني: ارس؛ (اَعلام) قهرمان منسوب به طايفهي آس
ريشه: ترکي
آران
معني: (تلفظ: ārān) (در اعلام) نام پادشاه آذربايجان در عهد باستان، نام شهري در کاشان، نام شهري است که قباد آن را بنا کرده است، نام سرزميني در شمال غربي ايران و مغرب درياي خزر (کشور آذربايجان)ّ دراي طبيعت گرم، همچنين اسم شهري قديمي که قباد ان را بنا کرد
ريشه: کردي
آرتا
معني: پاک، نام پهلوان ايراني، ارتا (به فتح الف) در اوستا به معناي مقدس آمده است.
ريشه: فارسي
آرتين
معني: (تلفظ: ārtin) منسوب به آرت، پاکي و تقدس، (به مجاز) پاک و مقدس، (در اعلام) هفتمين پادشاه ماد، آرش، عاقل و زيرک، از شخصيتهاي شاهنامه، نام پهلوان نامدار ايراني در زمان منوچهر پادشاه پيشدادي که در تيراندازي بسيار توانا بوده است.
ريشه: فارسي
آرسام
معني: (تلفظ: ārsām) گونهاي ديگر از واژهي آرشام، خرس، زورمند، داراي زور خرس پسر آريارمنه و پدر ويشتاسب از خاندان هخامنشي
ريشه: فارسي
آرسان
معني: اسم پسر اردشير دوم پادشاه هخامنشي
ريشه: فارسي
آرسين
معني: پسر آريايي
ريشه: فارسي
آرشان
معني: (تلفظ: āršān) به معني نر، (به مجاز) مرد، نام پسر اردشير دوم پادشاه هخامنشي
ريشه: فارسي
آرکا
معني: آرخ، مايه اطمينان و پيشتگرمي
ريشه: ترکي
آرمين
معني: (تلفظ: ārmin) (در اعلام) نام چهارمين پسر کيقباد سردودمان کياني، نژاد آرمين کي آرمين، از شخصيتهاي شاهنامه، نام چهارمين پسر کيقباد، مرد هميشه پيروز
ريشه: فارسي
آروشا
معني: روشنايي، نور خورشيد، آرامش
ريشه: سنسکريت
آروين
معني: (تلفظ: ārvin) امتحان و آزمايش و تجربه، آزموده و آزمايش شده
ريشه: فارسي
آريا
معني: (تلفظ: āriyā) آزاده، نجيب، شعبهاي از نژاد سفيد که از روزگاران بسيار قديم در ايران، هند و اروپا ماندگار شدهاند، نژاد هند و اروپايي؛ نژاد هندوارپائيان که در عهدي بسيار کهن با هم زندگي مي کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسيم شدند گروهي به هند و ايران آمدند و گروهي به اروپا رفتند. نام ميهن عزيز ما ايران از اين کلمه گرفته شده است.
ريشه: فارسي
آرياراد
معني: (تلفظ: āriyā rād) آريايي شجاع و دلير، آريايي جوانمرد و بخشنده - آريا+راد (جوانمرد بخشنده دانا شجاع) آريايي جوانمرد آريايي شجاع آريايي دانا، نام پسر اردشير دوم پادشاه هخامنشي
ريشه: فارسي
آريو
معني: (تلفظ: āriu) (آري = آريا + او/، u/ (پسوند نسبت و شباهت))، منسوب به قوم آريايي، شبيه آريائيان، آريايي، نام يکي از سرداران بزرگ ايراني زمان داريوش سوم پادشاه هخامنشي در نبرد با اسکندر مقدوني
ريشه: فارسي
اَرَشک
معني: پسر و جانشين اردشير سوم
ريشه: فارسي
اَردوان
معني: نگهبان درستکاران؛ نام پنج تن از شاهان ايراني از سلسلهي اشکاني
ريشه: فارسي
اَرسام
معني: به معناي آرشام
ريشه: فارسي
اَرشام
معني: پسر آرتاشس دوم و برادر تيگران اول، نخستين شاه از شاخهي دوم سلسلهي اشکانيان.
ريشه: فارسي
اَرشيا
معني: تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت.
ريشه: فارسي
اَوستا
معني: اساس، بنياد، پناه، ياوري؛ کتاب مقدس ايرانيان باستان و زرتشتيان، قديميترين متنهاي موجود به يکي از زبانهاي ايراني.
ريشه: اوستايي - پهلوي
اُسامه
معني: اَعلام نام چند تن از صحابيان پيامبر اسلام(ص) از جمله اسامه ابن زيد، به تعبيري اين واژه به معني شير بيشه، اسد (به مجاز) دلير و شجاع مي باشد.
ريشه: عربي
اِرميا
معني: اسم پسر و دختر به معني بزرگ داشته شده، نام يکي از پيامبران بني اسرائيل، همچنين لقب حضرت خضر نبي و لقب حضرت علي (ع)
ريشه: عبري
اروند
معني: تند، تيز، چالاک، دلير، فر، شکوه، شأن و شوکت، نام رودِ دجله، نام پدر سهراب شاه که نسب وي به کي قباد ميرسد، نام رودي در ايران
ريشه: فارسي
اليا
معني: الياس، خداي من يهوه است، نام يکي از پيامبران بني اسرائيل و در اسلام يکي از چهار پيامبر جاويدان
ريشه: عبري
اميرسام
معني: (عربي - اوستايي) نام مرکب از امير و سام
ريشه: اوستايي - پهلوي
اميرصدرا
معني: پادشاه و اميري که بزرگ و مهتر است، امير والامقام.
ريشه: عربي
اميرکسرا
معني: (عربي - فارسي) نام مرکب از امير و کسرا.
ريشه: عربي
ايليا
معني: خداوند خداي من است؛ در تورات از انبياي بني اسرائيل که در عهد عتيق، عهد جديد و قرآن (= الياس) از او ياد شده است؛ (در سُرياني) نام اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب(ع)
ريشه: عبري
ايليار
معني: (ترکي ـ فارسي) دوست و رفيق ايل، يار و ياور ايل، کسي که همدم و مونس ايل و طايفه است، کمک کننده به ايل، محافظ خانواده
ريشه: ترکي
اسم پسر تک و زيبا با ب
بَرديا
معني: دومين پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجه (سومين پادشاه هخامنشي) است که در اوستايي به معناي بلند پايه است.
ريشه: فارسي
بَرزين
معني: بالنده (بالنده مهر) فشردهي آذر برزين مهر؛ نام يکي از آتشکدههاي بزرگ ايران.
ريشه: اوستايي - پهلوي
بَرسام
معني: آتش بزرگ مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش )، نام يکي از سرداران يزگرد ساساني، از نامهاي شاهنامه؛ فرزند بيژن فرمانرواي سمرقند که با يزدگرد جنگيد.
ريشه: فارسي
بَشير
معني: مژده دهنده در مقابل نذير، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ از القاب پيامبر اسلام(ص)
ريشه: عربي
بُرنا
معني: جوان؛ شاب، ظريف، خوب، نيک، دلاور
ريشه: فارسي
بِهداد
معني: در کمال عدل و داد
ريشه: فارسي
بِهراد
معني: جوانمرد نيکو
ريشه: فارسي
بِهنود
معني: از کلمات دساتيري به معني پسر عزيز، نام پادشاهان هند
ريشه: سنسکريت
بِهنيا
معني: نيک نژاد، داراي اصل و نسب، اصيل، شريف
ريشه: فارسي
بِهينا
معني: (بهين + الف نسبت)، منسوب به بهين
ريشه: فارسي
باراد
معني: نام کسي که در زمان شاپور يکم پادشاه ساساني زندگي کرده ونام او در کتيبه کعبه زرتشت آمده است.
ريشه: فارسي
باربد
معني: پسوند محافظ يا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پردهدار؛ نوازنده و موسيقي دان معروف دربار خسرو پرويز
ريشه: فارسي
بامداد
معني: مدت زماني از هنگام روشن شدن هوا تا طلوع آفتاب و يک يا دو ساعت بعد از آن، صبح، صبا؛ اسم پدر مزدک
ريشه: فارسي
باهر
معني: درخشان، تابان
ريشه: عربي
بهدين
معني: پيرو آيين زرتشتي
ريشه: فارسي
بهشاد
معني: نيکوي شاد؛ مرکب از به (بهتر يا خوب) + شاد
ريشه: فارسي
بهنام
معني: داراي نام نيک
ريشه: فارسي
اسم پسر زيبا و خاص با پ
پارسا
معني: آن که از ارتکاب گناه و خطا پرهيز کند، پرهيزگار، زاهد، متقي، ديندار، متدين، مقدس؛ عارف، دانشمند
ريشه: فارسي
پارسان
معني: (پارس + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به پارس، پارسي، اهل پارس، از مردم پارس - نام روستايي در نزديکي سيرجان.
ريشه: فارسي
پارسيا
معني: منسوب به پارسي، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسي، اهل پارس، از مردم پارس.
ريشه: فارسي
پدرام
معني: آراسته؛ نيکو؛ خوشدل، شاد؛ سرسبز وخرم؛ مبارک، فرخ، خجسته؛ شادي، خوشحالي.
ريشه: فارسي
پَرشان
معني: رزمجو
ريشه: اوستايي - پهلوي
پَرهام
معني: فرشته خوبي، همچنين به معني پير همه (پدر همه) ميباشد. معادل عبري آن آبراهام ميباشد. نامي است پارسي باستاني و معرب آن ابراهيم است، صورت فارسي ابراهيم
ريشه: فارسي
پرهان
معني: لقب حضرت ابراهيم و نامي در پارسي باستان
ريشه: فارسي
پريام
معني: در افسانه هاي قديم يونان، آخرين پادشاه تروا که شهر وي به دست يونانيان افتاد.
ريشه: يوناني
اسم پسر جديد و خاص با ت
تکين
معني: پهلوان دلاور
ريشه: ترکي
توحيد
معني: يگانه دانستن خدا؛ اقرار به يگانگي خداوند، يکتا پرستي؛ اخلاص
ريشه: عربي
تيام
معني: چشمانم؛ عزيز و گرامي
ريشه: لري
اسم پسر خاص و تک با ث
ثاقب
معني: (تلفظ: sāqeb) (عربي) هوشيار، تند دريابنده (ذهن، فکر )، روشن، فروزان
ريشه: عربي
ثامر
معني: ميوه دهنده، ثمردهنده
ريشه: عربي
ثامن
معني: (در قديم) هشتم، هشتمين. [اين نام به اعتبار ثامن الائمه، امام هشتم شيعيان، علي بن موسي الرضا(ع) انتخاب ميشود]
ريشه: عربي
اسم پسر تک و زيبا با ج
جانيار
معني: ياري دهنده جان، نام مورخي از مردم بخارا
ريشه: فارسي
جاويد
معني: هميشگي، ابدي
ريشه: فارسي
جويا
معني: جستجو کننده، جوينده
ريشه: فارسي
جويان
معني: جوينده، از شخصيتهاي شاهنامه، نام دلاوري مازندراني در زمان کيکاووس پادشاه کياني
ريشه: فارسي
جهانيار
معني: ياور و ياور مردم جهان
ريشه: فارسي
اسم پسر خاص و تک با چ
چاوه
معني: عزيز
ريشه: کردي
چکاد
معني: بالاي کوه، قله
ريشه: فارسي
چهرآذر
معني: آذرچهر، داراي چهره اي چون آتش
ريشه: فارسي
اسم پسر تک و زيبا با ح
حَنيف
معني: درست و پاک، راستين؛ معتقد به يگانگي خداوند، خداپرست پيش از ظهور اسلام
ريشه: عربي
حِسام
معني: شمشير تيز و برنده
ريشه: عربي
حِسان
معني: بسيار نيکو، بسيار خوب، نيکروي
ريشه: عربي
حافظ
معني: آن که مراقبت يا حفاظت از کسي، جايي يا چيزي را بر عهده دارد. نگهبان؛ شمسالدين محمّد شيرازي از عارفان و شاعران بنام ايران در قرنِ 8 هجري ملقب به لسان الغيب و ترجمان الاسرار
ريشه: عربي
حامي
معني: منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ آن که پشتيبان و نگهبان کسي يا چيزي است، حمايت کننده، پشتيبان.
ريشه: عربي
حانان
معني: رحيم، نام يکي از دلاوران در زمان داوود
ريشه: عبري
اسم پسر خاص و تک با خ
خاوين
معني: پاک سرشت
ريشه: کردي
خرمشاد
معني: با طراوت و شاداب
ريشه: فارسي
خوشنود
معني: خشنود
ريشه: فارسي
خوشيار
معني: دوست و يار شاد و شادمان.
ريشه: فارسي
اسم پسر جديد و زيبا با د
داتام
معني: (تلفظ: dātām) آفريننده و مخلوق، نام يکي از فرماندهان پارسي کاپادوکيه
ريشه: فارسي
داتيس
معني: (تلفظ: dātis)، سرداري از مردم ماد و از سرداران داريوش هخامنشي.
ريشه: فارسي
دادمهر
معني: عدالت دوست؛ نام چند تن از امير زادگان و شاهزادگان در تاريخ.
ريشه: فارسي
دارا
معني: برخوردار از چيزي يا در اختيار دارندهي چيزي، صاحب، مالک، ثروتمند؛ (به مجاز) خداوند
ريشه: فارسي
داراب
معني: دارنده؛ در شاهنامه نام شاه ايران از سلسلهي کياني، نام شهرستاني در جنوب شرقي استان فارس.
ريشه: فارسي
دارمان
معني: از شخصيتهاي شاهنامه، نام يکي از سرداران خسروپرويز پادشاه ساساني
ريشه: فارسي
دارنوش
معني: نام يکي از وزيران بخت نصر
ريشه: فارسي
داريوش
معني: دارا، دارندهي نيکي (بهي)؛ نام سه تن از شاهان ايراني از سلسلهي هخامنشي.
فارسي
دامون
معني: دشت و صحرا؛ از حکماي قديم يونان و از فيثاغوريان.
ريشه: فارسي
دانا
معني: داراي عقل و تجربه، خردمند، عاقل، داراي علم و آگاهي، عالم، عليم.
ريشه: فارسي
دانيار
معني: دارندهي دانش و آگاهي؛ آگاه
ريشه: فارسي
دانيال
معني: قضاوت خدا، يا خدا حاکم من است؛ يکي از چهار پيغمبر بزرگ بنياسرائيل
ريشه: عبري
داويد
معني: داوود
ريشه: عبري
دايان
معني: سرافرازي، تکيه گاه
ريشه: ترکي
اسم پسر خاص و تک با ذ
ذاکر
معني: آنکه خدا را ستايش ميکند، آن که ذکر خدا ميگويد؛ ياد کنندهي خدا؛ ياد کننده
ريشه: عربي
ذکا
معني: هوشمندي، تيزهوشي، خورشيد
ريشه: عربي
اسم پسر جديد و خاص با ر
رَسام
معني: رسم کننده، طراح، نقاش
ريشه: عربي
رَها
معني: اسم پسرانه و دخترانه به معني نجات يافته و آزاد، با آزادي، آزادانه، رهايي
ريشه: فارسي
رُهام
معني: در شاهنامه پهلوان ايراني، (در عربي) پرندهاي که شکار نکند.
ريشه: فارسي
راتين
معني: رادترين، نام يکي از سرداران اردشير دوم پادشاه ساساني
ريشه: فارسي
رادان
معني: مرکب از راد به معني جوانمرد و پسوند نسبت، انکه منسوب به جوانمردي است.
ريشه: فارسي
رادمان
معني: رادمنش، کريم، با سخاوت، نام سرداري معاصر خسرو پرويز ساساني
ريشه: فارسي
رادمهر
معني: خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد
ريشه: فارسي
رادوين
معني: جوانمرد کوچک
ريشه: فارسي
رادين
معني: بخشنده، جوانمرد
ريشه: فارسي
راستين
معني: حقيقي، واقعي، راست قامت
ريشه: فارسي
رامان
معني: نام ناحيهاي است در شهرستان اهواز، منسوب به رام
ريشه: فارسي
رامبد
معني: رئيس رامشگران؛ آرامش دهنده، فرشته
ريشه: فارسي
رامتين
معني: رامسين، رامين، نوازنده، سازنده؛ نام شخصي که واضع چنگ بوده
ريشه: فارسي
رامسين
معني: گونهي کهنه رامتين به معني سازنده و نوازنده است.
ريشه: فارسي
رايا
معني: نام پسرانه و دخترانه به معني آنکه مورد توجه خداوند است، فکر و انديشه
ريشه: عبري
رايان
معني: نام پسرانه و دخترانه به معني باهوش و دانشمند، نگهبان آسمان، در عربي نام کوهي در حجاز و نام شهري و روستايي است.
ريشه: فارسي
رايبد
معني: به ضم ب، دانشمند، حکيم، دانا، خداوندگار خرد، مرکب از راي به معناي دانش و خرد و بد پسوند ملکيت
ريشه: فارسي
رزين
معني: محکم استوار باوقار
ريشه: عربي
رستاک
معني: (تلفظ: rastāk)، نام پسرانه و دخترانه به معني شاخهي تازهاي که از بيخ درخت برآيد، زادهي درخت مو
ريشه: فارسي
رودين
معني: فرزند پسر
ريشه: فارسي
روزبه
معني: خوشبخت، سعادتمند، بهروز
ريشه: فارسي
روزبهان
معني: روزبه
ريشه: فارسي
روزمهر
معني: مهر تابناک، مهر و عشق روشن و تابنده، خورشيد روز، درخشان
ريشه: فارسي
روهينا
معني: آهن و فولاد جوهردار، جنسي از پولاد قيمتي، آهن گوهر دار، گوهر آهن
ريشه: فارسي
اسم پسر زيبا و خاص با ز
زامياد
معني: رامياد، نام روز بيست و هشتم از هر ماه شمسي در قديم
ريشه: فارسي
زانيار
معني: يار دانا و دانشمند
ريشه: کردي
زاهد
معني: پارسا، پرهيزکار
ريشه: عربي
زکريا
معني: زکرياي نبي از پيامبران بني اسرائيل
ريشه: عبري
زهير
معني: از شخصيتهاي شاهنامه، نام دلاوري ايراني در سپاه کيخسرو پادشاه کياني
ريشه: فارسي
اسم پسر جديد و خاص با ژ
ژابيز
معني: نام گياهي و دارويي گياهي که به بومادران (بوي مادران) معروف است، اشک آتش
ريشه: کردي
ژاييز
معني: ژاييژ، شراره آتش
ريشه: فارسي
ژيار
معني: شهرنشيني، تمدن؛ زندگي شهروندان
ريشه: کردي
ژيوار
معني: زندگي
ريشه: کردي
اسم پسر تک و خاص با س
سَرمد
معني: پايدار، پيوسته، هميشگي، به طور دائم
ريشه: عربي
سَمير
معني: داستان پرداز، قصه گو
ريشه: عربي
سُروش
معني: پيام آور؛ فرشتهي پيام آور، فرشته؛ پيامي که از عالم غيب برسد، الهام
ريشه: فارسي
ساتيار
معني: از نامهاي زرتشتي که گونهي ديگر آن به نظر ميرسد ساديار باشد، نام يکي از سرداران داريوش.
ريشه: اوستايي - پهلوي
ساشا
معني: مدافع و محافظ مردان
ريشه: يوناني
سامان
معني: سرزمين، ناحيه، محل، مکان؛ ترتيب و روش چيزي يا کاري، ثروت، دارايي، قوت، توانايي؛ صبر، آرام و قرار
ريشه: فارسي
ساميا
معني: نام ماه يازدهم از سال ايرانيان در دورهي هخامنشي.
ريشه: فارسي
ساميار
معني: ثروتمند
ريشه: فارسي
سانيار
معني: داراي عزت و قدرت و کيفيت
ريشه: فارسي
سبحان
معني: پاک، منزه؛ از نامهاي خداوند
ريشه: عربي
سپنتا
معني: پاک و مقدس
ريشه: اوستايي - پهلوي
سپهر
معني: آسمان؛ روزگار
ريشه: فارسي
سپهراد
معني: جوانمرد سپاه و لشگر، شجاع و دلير
ريشه: فارسي
سدرا
معني: نام درختي در آسمان هفتم بهشت
ريشه: فارسي
سورنا
معني: سُرنا، سردار دلير پارتي معاصر اشک سيزدهم
ريشه: فارسي
سوما
معني: (تلفظ: sumā) ماه، نور ماه، (به مجاز) زيبا، در گويش مازندران نهر آب
ريشه: فارسي
سيروان
معني: عربي ساربان، نام رودي در غرب ايران که از استانهاي کردستان و کرمانشاه ميگذرد.
ريشه: کردي
سينا
معني: به معني دانشمند است که در ايران باستان خانوادههاي دانشمند را سئنا مي گفتند، نام جد ابن سينا پزشک و دانشمند نامدار ايراني
ريشه: فارسي
اسم پسر جديد و تک با ش
شَنتيا
معني: نام حضرت علي (ع) در زبور داوود، پيروز
ريشه: فارسي
شادمهر
معني: ويژگي آن که داراي شادي و مهرباني است.
ريشه: فارسي
شاديار
معني: شاد و خوشحال
ريشه: فارسي
شارونا
معني: سرزمين پربار و حاصلخيز
ريشه: آشوري
شانيا
معني: کسي که در تصميم و نظر خود پابرجاست، مصمم
ريشه: هندي
شاهارا
معني: حافظ شبهاي روزه داران
ريشه: آشوري
شاهديس
معني: مانند شاه
ريشه: فارسي
شاهين
معني: نوعي پرندهي شکاري از خانوادهي باز؛ برج ميزان
ريشه: فارسي
شايان
معني: شايسته، سزاوار، در خور؛ فراوان
ريشه: فارسي
شايگان
معني: ارزشمند، ممتاز، عالي، شايسته
ريشه: فارسي
شروين
معني: نام قلعهي شروان؛ نام انوشيروان دادگر
ريشه: فارسي
شهاب
معني: پديدهاي به شکل خطي درخشان که به علت برخورد سنگ آسماني با جو زمين و سوختن سريع آن به طور ناگهاني در آسمان ديده ميشود، بزرگي و جلال
ريشه: عربي
شهراد
معني: پادشاهِ جوانمرد
ريشه: فارسي
شهرداد
معني: زادهي شهر، شهري
ريشه: فارسي
شهنور
معني: نور شاه و به تعبيري نور خدا
ريشه: فارسي
شهياد
معني: مرکب از شه (شاد) + ياد (خاطره)
ريشه: فارسي
شهيار
معني: همدم، همنشين و مونس شاه؛ نظير و همتاي شاه؛ (به مجاز) بلند مرتبه
ريشه: فارسي
شهير
معني: معروف، نام آور، نامدار
ريشه: عربي
شيانا
معني: پاداش دهنده جزا دهنده مرکب از شيان (جزا و پاداش) + الف فاعلي
ريشه: فارسي
اسم پسر خاص و تک با ص
صابر
معني: صبور، صبر کننده، شکيبا؛ از نامهاي خداوند
ريشه: عربي
صبور
معني: آنکه در برابر سختيها و رنجها بردبار است، صبر کننده، شکيبا؛ از نامهاي خداوند
ريشه: عربي
صوفي
معني: اخترشناس، پيرو يکي از فرقههاي تصوف، درويش
ريشه: عربي
اسم پسر خاص با ض
ضُحا
معني: معني: (تلفظ: zohā) زماني پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه، آفتاب، خورشيد، سوره نود و سوم قرآن کريم
ريشه: عربي
اسم پسر تک و زيبا با ط
طَهورا
معني: از واژههاي قرآني به معني پاک کننده، تطهير کننده؛ (به مجاز) پاک و پاکيزه.
ريشه: عربي
طاها
معني: طه، نگارش فارسيانه طه ميباشد.
ريشه: عربي
طوفان
معني: هياهو(معرب از يوناني)، توفان؛ جريان هواي بسيار شديد و معمولًا همراه با بارش باران، برف، تگرگ يا رعد و برق؛ (به مجاز)
ريشه: يوناني
اسم پسر خاص و زيبا با ظ
ظافر
معني: ظفريابنده، پيروزي يابنده
ريشه: عربي
ظهير
معني: پشتيبان، ياور
ريشه: عربي
اسم پسر خاص و تک با ع
عِصام
معني: بند، ريسمان، طناب؛ حفظ، نگه داري؛ شرافت و شخصيت اکتسابي.
ريشه: عربي
عادل
معني: با انصاف
ريشه: عربي
عارف
معني: آن که از راه تهذيب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست مييابد، دانا، آگاه، نام شاعر ايراني قرن چهاردهم، عارف قزويني
ريشه: عربي
عاصم
معني: نگهدارنده، محافظ
ريشه: عربي
عرشيا
معني: ملکوتي آسماني، مرکب از عرش + الف نسبت
ريشه: عربي
عماد
معني: (تلفظ: emād) ستون، (به مجاز) آن که بتوان بر او تکيه کرد، نگاه دارنده، تکيه گاه
ريشه: عربي
عميد
معني: عاشق و بي قرار، همچنين بزرگ قوم، سرور و تکيه گاه طايفه
ريشه: عربي
عيسي
معني: معرب از عبري، نجات دهنده، نام پيامبر مسيحيت
ريشه: عبري
اسم پسر تک و خاص با غ
غَدير
معني: آبگيري است بين مکه و مدينه در ناحيهي جحفه؛ روز يا واقعه غدير که در ميان مسلمانان حائز اهميت است.
ريشه: عربي
غياث
معني: فريادرس؛ فريادخواهي؛ از صفات و نامهاي خداوند
ريشه: عربي
اسم پسر جديد و خاص با ف
فاتح
معني: پيروز
ريشه: عربي
فاران
معني: معرب از عبري، موضع مغازهها، نام دشتي که بني اسرائيل در آن جا گردش ميکردند.
ريشه: عبري
فاطر
معني: آفريننده، خالق، از نامهاي خداوند، نام سوره اي در قرآن کريم
ريشه: عربي
فربد
معني: داراي شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند، مناعت، بزرگي، نام پسرانه زيبا
ريشه: فارسي
فربود
معني: راست و درست
ريشه: فارسي
فرحان
معني: شادان، خندان
ريشه: عربي
فرداد
معني: فر + داد، داده شکوه، زيبايي و جلال
ريشه: فارسي
فرزاد
معني: زاده شکوه و جلال
ريشه: فارسي
فرزام
معني: لايق، درخور، شايسته
ريشه: فارسي
فرزان
معني: فرزانه، خردمند، عالم، دانشمند
ريشه: فارسي
فرزين
معني: وزير در بازي شطرنج
ريشه: فارسي
فرسام
معني: داراي شکوه و عظمتي چون سام
ريشه: فارسي
فرشاد
معني: شا دمان، مسرور، خوشحال، هم چنين به معني روح و عقل، کره مريخ
ريشه: فارسي
فرشيد
معني: داراي شکوه و عظمتي چون خورشيد، درخشانتر، نام برادر پيران ويسه
ريشه: فارسي
فرنام
معني: داراي نام باشکوه و زيبا، نام يکي از سرداران شاپور
ريشه: فارسي
فرنود
معني: برهان، دليل
ريشه: فارسي
فرنور
معني: مرکب از فر به معناي شکوه و جلالي که ديگران را به شگفتي وا مي دارد بعلاوه نور، کسي داراي چهره اي بسيار نوراني و باشکوه است.
ريشه: فارسي
فرهاد
معني: از شخصيت هاي شاهنامه و از پهلوانان ايراني جزو سپاه کيکاووس پادشاه کياني، عاشق افسانهاي شيرين
ريشه: فارسي
فرهام
معني: نيک انديش، تغيير يافته واژه اوستايي فرايوهومت
ريشه: اوستايي - پهلوي
فرهود
معني: پرهود، صداقت و راستي در دين، هم چنين فلزي که رنگ آن به علت حرارت دگرگون شده است را گويند.
ريشه: فارسي
فرهوش
معني: داراي هوش و ذکاوت
ريشه: فارسي
فريمند
معني: صاحب زيبايي و شکوه
ريشه: فارسي
فرينام
معني: داراي نام با شکوه و زيبا
ريشه: فارسي
فؤاد
معني: دل، قلب
ريشه: عربي
اسم پسر خاص با ق
قائد
معني: آن که جمعي از مردم را رهبري ميکند، رهبر، پيشرو، پيشوا؛ رئيس قافله، کاروان سالار
ريشه: عربي
قباد
معني: محبوب، شاه محبوب، سرور گرامي؛ در شاهنامه پهلوان ايراني
ريشه: فارسي
قدير
معني: توانا، قادر؛ از نامها و صفات خداوند
ريشه: عربي
اسم پسر جديد و خاص با ک
کارن
معني: اسم پسرانه به معني شجاع و دلير، نام فرزند کاوه آهنگر و هم چنين اسم سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکاني که عليه اشک بيستم (گودرز) قيام کرد.
ريشه: فارسي
کامران
معني: آن که در هر کاري موفق است، چيره، مسلط
ريشه: فارسي
کامروا
معني: آن که خواسته و آرزويش رسيده است، موفق
ريشه: فارسي
کاميار
معني: کامياب، آنکه کام و نشاط دوست اوست، کامروا و پيروز
ريشه: فارسي
کاوه
معني: از شخصيتهاي شاهنامه، اسم آهنگري ايراني در زمان ضحاک و برپادارنده پرچم ايران (درفش کاوياني) و رهبر قيام عليه ضحاک ماردوش
ريشه: اوستايي - پهلوي
کسرا
معني: کسري، معرب از فارسي، عربي شدهاسم فارسيخسرو، نام انوشيروان پادشاه ساساني، فرزند قباد
ريشه: فارسي
کورش
معني: کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشي، کورش کبير از مقتدر ترين پادشاهان ايران که تخت جمشيد را بنا نهاد.
ريشه: فارسي
کوشا
معني: ساعي، تلاشگر
ريشه: فارسي
کوشان
معني: کوشا، ساعي، تلاشگر
ريشه: فارسي
کياراد
معني: پادشاه جوانمرد، مرکب از کيا به معناي سلطان و پادشاه و راد به معناي جوانمرد
ريشه: فارسي
کيارخ
معني: کياچهر، آن که داراي چهره و صورتي شاهانه است.
ريشه: فارسي
کيارش
معني: از شخصيتهاي شاهنامه فردوسي، نام دومين پسر کيقباد پادشاه کياني، مرکب از کي + آرش، آرش پادشاه
ريشه: فارسي
کياشا
معني: شاهنشاه، شاه شاهان، مرکب از کيا (به معني حاکم، سلطان، فرمانروا) + شا (مخفف شاه)
ريشه: فارسي
کيانمهر
معني: مرکب از کيان (به معناي سرزمين يا جمع کي به معني شاه) + مهر به معني (محبت يا خورشيد) دوستي شاهانه، محبت بزرگوارانه، خورشيد سرزمين، آنکه در تمام سرزمين برجسته و نوراني و محبوب است است.
ريشه: فارسي
کيانوش
معني: نام يکي از دو برادر فريدون در شاهنامه، اسم پسر فارسي به معني بسيار شيرين
ريشه: فارسي
کيوان
معني: ستاره زحل، نام يکي از بزرگان دربار بهرام گور پادشاه ساساني
ريشه: فارسي
کيهان
معني: جهان، دنيا، گيتي
ريشه: فارسي
اسم پسر خاص و تک با گ
گرگين
معني: از شخصيتهاي شاهنامه، نام پهلواني ايراني پسر ميلاد در زمان کيکاووس پادشاه کياني
ريشه: فارسي
گلباد
معني: کلباد، از شخصيتهاي شاهنامه، نام پسر ويسه برادر پيران پهلوان توراني
ريشه: فارسي
گوشيار
معني: نام حکيمي از فارس
ريشه: فارسي
اسم پسر تک و جديد با ل
لاوان
معني: لابان، عبري از عربي، لين، سفيد، نام پدر همسر يعقوب (ع)
ريشه: عبري
ليبرا
معني: آزاده، رها (به کسر ب)
ريشه: لاتين
اسم پسر زيبا و خاص با م
مِهداد
معني: (مِه = مِهتر، بزرگتر + داد = داده) (به مجاز) بزرگزاده
ريشه: فارسي
مَهديار
معني: (مَهد = (به مجاز) سرزمين، کشور، ميهن + يار (پسوند محافظ و مسئول))، محافظ و نگهبانِ سرزمين و ميهن
ريشه: فارسي - عربي
مَهيار
معني: ماهيار
ريشه: فارسي
مِهراب
معني: دارندهي جلوهي آفتاب و کسي که تابش مهر دارد.
ريشه: فارسي
مِهراد
معني: (مِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد)، جوانمرد مِهتر و بزرگتر
ريشه: فارسي
مِهران
معني: به معني دارندهي مهر
ريشه: فارسي
مِهربُد
معني: محافظ يا نگهبان مهرباني و محبت؛ (به مجاز) شخصِ مهربان
ريشه: فارسي
مِهرتاش
معني: (مِهر = مهرباني، محبت + تاش (ترکي))، روي هم به معناي هم مهر؛ (به مجاز) با محبت و مهربان
ريشه: فارسي
مِهرداد
معني: دادهي مهر، آفريده شدهي مهر؛ نام چهار تن از شاهان اشکاني
ريشه: فارسي
مِهرزاد
معني: زادهي مهر
ريشه: فارسي
مِهزاد
معني: بزرگ زاده، شاهزاده
ريشه: فارسي
مِهياد
معني: (مِه = مِهتر، بزرگتر + ياد)، تداعيگر مِهتري و بزرگي؛ (به مجاز) مِهتر و بزرگتر
ريشه: فارسي
مارتيا
معني: آدمي، انسان
ريشه: اوستايي - پهلوي
ماکان
معني: آنچه بوده است.
ريشه: عربي
مانا
معني: (صفت از ماندن) ماندني، پايدار؛ (در پهلوي) مانند و مانند بودن.
ريشه: فارسي
ماني
معني: انديشمند
ريشه: فارسي
ماهان
معني: نام پسر کيخسرو، پسر اردشير، پسر قباد، نام يکي از شهرهاي استان کرمان
ريشه: فارسي
ماهور
معني: (پسرانه و دخترانه) تابناک، نوعي گل، نوايي در موسيقي
ريشه: کردي، (در برخي منابع ريشه ماهور کردي ذکر شده است)
متين
معني: داراي پختگي، خردمندي و وقار، داراي متانت؛ استوار، محکم؛ از نامها و صفات خداوند
ريشه: عربي
محراب
معني: جايي از مسجد (معمولًا با معماري خاص) در سمت قبله که امام جماعت هنگام نماز خواندن در آنجا ميايستد؛ بخشي از يک عبادتگاه که هنگام عبادت در آنجا ميايستند يا رو به آن قرار ميگيرند؛ (به مجاز) عبادتگاه، قبله؛ درعرفان هر مطلوب و مقصودي که دل متوجه بدان باشد آن را محراب گويند.
ريشه: عربي
مزدک
معني: (تلفظ: mazdak) (= مژدک)، از شخصيتهاي شاهنامه، نام مردي خردمند و آورنده آيين مزدکي؛ از انقلابيون زمان قباد ساساني که ادعاي پيامبري کرد و به دستور انوشيروان او و پيروانش را کشتند.
ريشه: فارسي
مهرآيين
معني: داراي مهر و محبت و دوستي، داراي مهرباني، داراي آيين و روش دوستي و مهرباني.
ريشه: فارسي
مهرسام
معني: پسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معناي مهرباني يا خورشيد و سام به معناي آتش است.
ريشه: فارسي
مهرشاد
معني: خورشاد، شادمهر، خورشيد هدايت کننده
ريشه: فارسي
ميثاق
معني: پيمان و عهد
ريشه: عربي
ميشا
معني: هميشه جوان، هميشه بهار
ريشه: فارسي
ميعاد
معني: محل قرار ملاقات، وعدهگاه؛ زمان قرار ملاقات، زمان وعده
ريشه: عربي
ميکائيل
معني: مقرب، نام فرشتهي روزيها
ريشه: عبري
اسم پسر جديد و خاص با ن
نادين
معني: در جريان، پويا و پرتحرک، الهه رودخانه، جاري
ريشه: فارسي
نامور
معني: نام آور، مشهور
ريشه: فارسي
نامي
معني: منسوب به نام، معروف، مشهور
ريشه: فارسي
ناهيرا
معني: روشنايي، نور
ريشه: آشوري
نشاط
معني: شادي، خوشي، سرزندگي
ريشه: عربي
نصيرا
معني: نام يکي از دانشمندان و شعراي قرن يازدهم
ريشه: عربي
نوشيار
معني: يار شيرين چون عسل، يار بي مرگ، نام پسرعموي گرشاسپ در گرشاسپ نامه
ريشه: فارسي
نويد
معني: مژده، خبرخوش، بشارت
ريشه: فارسي
نهاد
معني: سرشت، اساس، ضمير دل، طبيعت، بنياد، قاعده، مقام و جايگاه
ريشه: فارسي
نياوش
معني: پسري که شبيه احداد و نياکان خود است، مرکب از نيا و پسوند مشابهت
ريشه: فارسي
نيکان
معني: منسوب به نيک
ريشه: فارسي
نيوان
معني: مرد دلير، شجاع، پهلوان
ريشه: کردي
نيهاد
معني: نهاد، سرشت، طبيعت، بنياد، ضمير دل،اساس، مقام و جايگاه، قاعده
ريشه: کردي
اسم پسر زيبا و جديد با و
واتيار
معني: سخنگو
ريشه: کردي
واران
معني: نامي که مورخان يوناني به پادشاهان ايراني که نامشان بهرام بوده دادهاند.
ريشه: يوناني
وارتان
معني: نام پسر بلاش اول پادشاه اشکاني
ريشه: ارمني
واروژان
معني: کبوتر نر
ريشه: ارمني
والا
معني: بالا عزيز، گرامي، محترم، داراي ارج و اهميت، اصيل، نژاده
ريشه: عربي
ورازمهر
معني: از نامهاي زمان ساسانيان
ريشه: فارسي
ويوان
معني: نام حاکم رُخّج در زمان داريوش پادشاه هخامنشي
ريشه: فارسي
اسم پسر تک و خاص با ه
هابيل
معني: معرب از عبري، نفس يا بخار، نام پسر آدم (ع)
ريشه: عبري
هادان
معني: معرب از عبري، نام پدر ساوه همسر ابراهيم (ع)
ريشه: عبري
هامون
معني: زمين هموار و بدون پستي و بلندي، نام درياچهاي در سيستان
ريشه: فارسي
هامي
معني: سرگشته و حيران
ريشه: فارسي
هستيار
معني: احساس کننده، اديب
ريشه: کردي
همام
معني: داراي مقام و منزلت و فضايل، ارجمند، نام يکي از شعرا و سخنگويان مشهور در آذربايجان
ريشه: عربي
همايون
معني: خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصيتهاي شاهنامه، نام پهلوان ايراني مشهور به زرين کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کياني
ريشه: فارسي
هوداد
معني: نيک آفريده، داده خوب، داده نيک
ريشه: فارسي
هوراز
معني: دوست صميمي
ريشه: کردي
هوريار
معني: يار و دوست خورشيد
ريشه: فارسي
هوفر
معني: مرکب از هو به معناي خوب بعلاوه فر به معناي شأن و شکوه و شوکت، شأن و شکوه نيک، شان و شوکت خوب
ريشه: فارسي
هومان
معني: از شخصيتهاي شاهنامه، نام پسر ويسه برادر پيران و از سپهسالاران افراسياب توراني
ريشه: فارسي
هومن
معني: نيک انديش
ريشه: فارسي
هونام
معني: خوشنام، نيک نام
ريشه: فارسي
هيرسا
معني: پارسا
ريشه: فارسي
هيوا
معني: اميد
ريشه: کردي
اسم پسر جديد و خاص با ي
يارتا
معني: همتاي يار، همچون يار
ريشه: فارسي
ياسان
معني: لايق و سزاوار، نام يکي از پيغمبران باستاني ايران، در دساتير کتابي به نام نامه شت و خشور به او نسبت داده شده است.
ريشه: فارسي
ياسر
معني: شترکُش که گوشت قسمت کند، آسان، چپ، طرف چپ، نام پدر عمار، از ياران خاص پيامبر
ريشه: عربي
ياسين
معني: نام سورهاي در قرآن کريم
ريشه: عربي
ياشا
معني: به معني زنده باد!، آفرين! زنده باشي
ريشه: ترکي
ياشار
معني: جاويدان، هميشه زنده، زندگي کننده
ريشه: ترکي
يزداد
معني: نام پسرانوشيروان پادشاه ساساني
ريشه: فارسي
يزدان
معني: خداوند، ايزد، در مذاهب ثنوي، خداي خير و نيکي، ايزد مقابلِ اهريمن است.
ريشه: فارسي
يزدانمهر
معني: خداوند خورشيد
ريشه: فارسي
يزدانيار
معني: آن که خداوند يار و ياور اوست.
ريشه: فارسي
يکتا
معني: (ترکي - فارسي) يگانه، بي نظير، تنها، يکي از نامهاي خداوند، بيهمتا
ريشه: فارسي
يورام
معني: خداوند بر من است.
ريشه: عبري
يونا
معني: به معني خداوند ميدهد، نام ديگر حضرتِ يونس (ع)
ريشه: عبري
اگر اسم خاص، جديد و زيبايي در نظر داريد که فکر ميکنيد بهتر است به اين فهرست اضافه شود آن را در قسمت نظرات با ما در ميان بگذاريد.
بازار