۵ دلیل همراهی زنان با امام حسین (ع) در عاشورا
![۵ دلیل همراهی زنان با امام حسین (ع) در عاشورا](https://app.akharinkhabar.ir/images/2020/08/28/5502bf04-b376-497c-801f-0167416f1652.jpeg)
فارس/
به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران جوان، حجت الاسلام سيدتقي قادري: يکي از پرسشهاي عاشورايي و بسيار قابل تأمل و درنگ همراهي زنان، کودکان و اهل بيت (ع) با حضرت سيدالشهدا عليه السلام در واقعه عاشورا اين است که امام عليه السلام باچه استدلال و منطقي با علم و آگاهي از خطراتي که اين سفر به دنبال داشته است تمام اعضاي خانواده به ويژه کودکان و زنان را همراه خود کرده و آنان را درگير با چنين بحراني کرده است؟
تحليل همه جانبه واقعه نشان ميدهد اسرار زيادي در اين تصميم استثنايي امام عليه السلام دخالت داشته است و اگر زنان به ويژه عقيله بني هاشم حضرت زينب سلام الله عليها در اين واقعه حضور نميداشت حماسه حسيني محکوم به شکست بود، براي آشنايي بيشتر با اين اسرار و معرفت يافتن نسبت به چگونگي همراهي اهل بيت عليهم السلام در اين واقعه به چند راز به طور اجمالي اشاره ميشود.
علت همراه شدن بانوان در واقعه عاشورا
نخست علت همراه شدن زنان مذنث بودن واقعه است. به اين معنا سيره و رفتار و تصميم امام عليه السلام نشان ميدهد آن حضرت نميخواست نهضتي به وجود بياورد که از جنس مذکر باشد و تنها مردان در آن نقشآفرين باشند و همچنين نميخواست نهضتي را رهبري و مديريت کند از جنس مؤنث باشد و تنها زنان نقشآفريني کنند.
از آغاز تصميم بر هدايت و رهبري نهضت مذنث داشت، که مردان و زنان باهم نقشآفرينان اين نهضت باشند، چراکه باعلم امامتش ميديد مردان در اين واقعه علت محدثهاند، ولي علت مبقيه زنان و کودکاناند که پيروزي واقعه را در جلوي چشمان خون گرفته فرماندهان جرم و جنايت عبيدالله در کوفه و يزيد بن معاويه در شام رقم ميزنند، چراکه خطبه حضرت زينب سلام الله عليها در هنگام ورود به شهر کوفه که خطاب به مردم کوفه فرمود: فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ أَحْرَى بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِيراً وَاضْحَکُوا قَلِيلًا فَقَدْ أَبْلَيْتُمْ بِعَارِهَا وَمَنَيْتُمْ بِشَنَارِهَا وَلَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً وَأَنَّى تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلِيلُ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَسَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَمَلَاذُ حَرْبِکُمْ وَمَعَاذُ حِزْبِکُمْ وَمَقَرُّ سِلْمِکُمْ وَآسِي کَلْمِکُمْ وَمَفْزَعُ نَازِلَتِکُمْ وَالْمَرْجِعُ إِلَيْهِ عِنْدَ مُقَاتَلَتِکُمْ- وَمَدَرَةُ حُجَجِکُمْ وَمَنَارُ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَسَاءَ مَا تَزِرُونَ لِيَوْمِ بَعْثِکُمُ فَتَعْساً تَعْساً وَنَکْساً نَکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الْأَيْدِي وَخَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَبُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَضُرِبَتْ عَلَيْکُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ أَ تَدْرُونَ وَيْلَکُمْ أَيَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ ص فَرَثْتُمْ وَأَيَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَأَيَّ کَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَأَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْ (الاحتجاج، ج ۲، ۳۰۴).
«زار ميزنيد؟ آري به خدا سوگند که بايد گريه کنيد، پس بسيار بگرييد و کمتر بخنديد. چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنايتي آلودهايد که ننگ و پليدي آن را از دامان خود تا ابد نتوانيد شست و چگونه ميتوانيد ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا (ص)، خاتم پيامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزداييد؟
کسي که پناه مؤمنان شما، فريادرس در بلاياي شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقيقت و ياور شما در هنگام قحطي و خشکسالي بود.
چه بار سنگين و بدي بر دوش خود نهاديد، پس رحمت خدايي از شما دور و دورتر باد؛ که تلاشتان بيهوده، دستانتان بريده، معامله تان قرين زيان گرديده است، خود را به خشم خدا گرفتار نموده و بدين ترتيب خواري و درماندگي بر شما لازم آمده است.
واي بر شمااي مردم کوفه! آيا ميدانيد چه جگري از رسول خدا (ص) دريدهايد؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاري را از خاندان او به کوچه و بازار خوني از آن حضرت بر زمين ريختهايد؟! و چه حرمتي از او شکستهايد؟!.»
و مناظره حضرت زينب (س) که در دارالاماره به صورت ناشناس وارد مجلس شد و در گوشهاى نشست، ابن زياد پرسيد: اين زن کيست؟ پاسخ دادند: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ:اين زن، زينب دختر على است. ابن زياد رو به زينب کرد و گفت «الحمدْ للهِ الذي فَضَحَکُم وَ قَتَلَکُمْ و اکذَبَ احدوثتکم: خدا را سپاس که شما را رسوا ساخت و نادرستى خبرهاى شما را نشان داد!»
زينب (عليها السلام) پاسخ داد: «إِنَّما يَفْتَضِحُ الْفاسِقُ، وَ يَکْذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنا: فقط فاسق رسوا مىشود و انسان فاسد دروغ مىگويد و آن هم ما نيستيم و ديگرى است. ابن زياد گفت: کَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بِأَخيکِ وَ أَهْلِ بَيْتِکِ:کار خدا را نسبت به برادرت و خاندانت چگونه ديدى؟
زينب (با صلابت و قدرت) پاسخ داد: «ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلا، هؤُلاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمُا الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إلى مَضاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللهُ بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتُحاجُّ وَ تُخاصَمُ، فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ يَوْمَئِذ، ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ يَابْنَ مَرْجانَةَ»؛ من جز زيبايى و نيکى نديدم، آنها گروهى بودند که خداوند شهادت را برايشان مقرّر کرد و آنان نيز به آرامگاه خويش شتافتند. به زودى خداوند تو و آنان را [در روز قيامت]گرد خواهد آورد و ميان شما داورى خواهد کرد؛ در آن روز بنگر چه کسى پيروز خواهد بود؟ اى پسر مرجانه! مادرت به عزايت بنشيند.
عبيدالله بن زياد با شنيدن اين سخنان خشمگين شد و گويا آهنگ قتل آن حضرت را نمود که عمر و بن حُرَيث به وى گفت: اى امير! او زن است و نبايد زن را به گفتارش مجازات کرد.
ابن زياد (که درماندگى خود را احساس کرد) ادامه داد: «خداوند قلبم را با کشتن حسين (ع) و خاندانت تشفّى داد».
زينب کبرى (عليها السلام) فرمود: لَعَمْري لَقَدْ قَتَلْتَ کَهْلي، وَ قَطَعْتَ فَرْعي، وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلي، فَإنْ کانَ هذا شِفاؤَکَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ (ا رشاد مفيد، ص ۴۷۳) به جانم سوگند، بزرگ مرا کشتى و شاخه عمرم را قطع کردى و ريشه مرا از جا درآوردى، اگر اين کار مايه تشفّى قلب توست، به خواستهات رسيدى؛ و همچنين خطبه آن حضرت درشام درخرد کردن يزيد بن معاويه که فرمود:
أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ کَمَا تُسَاقُ الْأُسَرَاءُ أَنَّ بِنَا هَوَاناً عَلَيْهِ وَ بِکَ عَلَيْهِ کَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِکَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِکَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً حَيْثُ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَکَ مُسْتَوْثِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَکَ مُلْکُنَا وَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلًا مَهْلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۳)اي يزيد آيا گمان ميبري اين که اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتي و راه چاره را بر ما بستي که ما را به مانند کنيزان به اسيري برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و داراي مقام و منزلت شدهاي، پس خود را بزرگ پنداشته به خود باليدي، شادمان و مسرور گشتي که ديدي دنيا چند روزي به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو ميچرخد و حکومتي که حق ما بود در اختيار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهستهتر.
آيا فراموش کردهاي قول خداوند متعال را گمان نکنند آنان که کافر گشتهاند اين که ما آنها را مهلت ميدهيم به نفع و خير آنان است، بلکه ايشان را مهلت ميدهيم تا گناه بيشتر کنند و آنان را عذابي باشد دردناک.
دومين علت حضور خانواده در اين واقعه امنيتي است. به اين معنا حاکميت بني اميه يکي از روشهاي بسيار کثيفي که داشتهاند اين بود ميدانستند، نقطه مشترک علويون و ولايتمداران غيرتمداري و ناموسپرستي است چراکه آنان تربيت شده پيامبري بودهاند که وي از ابوسفيان با اين که الد الخصام نسبت به حضرت بود اورا در فتح مکه بخشيد و غلام وحشي که جگر حمزه سيد الشهدا (ع) را بيرون آورده بود مورد عفو قرار داد، ولي در ناموسداري آنچنان مظهر غيرت بود وقتي حکم بن عاص را ديد که هر چند بار به خانه پيامبر سرک ميکشد به دليل همين غيرتمندي او را به طائف تبعيد کردند (کنزل العمال، ج ۲، ص، ۳۸۶).
بني اميه، چون علويون و شيعيان را با چنين شناسنامهاي غيرتمندي ميشناختند براي از پا درآوردن آنها زنان را باز داشت ميکردند تا بتوانند مردان را تسليم کنند، از همين رو در گزارش آمده است: وقتي حجاج بن يوسف ثقفي به درک واصل شد، ۳۰۰ هزار زنداني آزاد شدند که ۵۰ هزار مرد و ۳۰ هزار زن که ۱۲ هزار تن از آنان در زندان برهنه بودند، که در زندانهاي او جان باختند.
امام (ع) تمام مردان بني هاشم را که حافظ امنيت زنان بودند با خودش، از مدينه خارج ميکرد براي اين که مبادا زنان به گروگان گرفته شوند و همين موجب شود که امام برگردد به جاي نهضت جهاني در پشت دروازه براي آزادسازي زنان بجنگد خانواده را با خود همراه کرد.
سومين علت همراهي زنان با امام (ع) سياسي است چرا که حاکميت بني اميه براي سر کوب کردن مخالفين از يک قاعده پيروي ميکرد و آن اين بود آنان را اخلالگر، وحدت شکن و آشوبگر معرفي ميکرد و با همين اتهام حجر بن عدي رشيد، قنبر و... را به قتل رساندند امام حسين (ع) براي اين که حاکميت اموي را در اين توطئه ناکام کند، پيش از حرکت از مدينه وصيتنامهاي نوشت و به طور رسمي اعلان فرمود:
من براي شرارت و اخلال ياکسب قدرت، يا براي افساد از مدينه خارج نشدم بلکه براي اصلاح جدم از مدينه خروج کردم. (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹)
علاوه بر اين بيانيه سياسي اهل بيت (ع) را از مدينه خارج کرد تا نشان دهد اگر کسي در مقام جنگ و اخلال باشد با چنين ترکيب و هيئتي که زنان و کودکان همراه باشند حرکت نميکند.
چهارمين علت همراهي همراه خانواده در واقعه عاشورا صميميت اعضاي خانواده است چراکه يک خانواده ايده ال، خانوادهاي است که دو اصل در آن حاکم باشد.
اصل نخست درک متقابل، محبت، يکرنگي و دل دادگي است يعني ممکن است تفاوت اقتصادي، علمي بينشان وجود داشته باشد، ولي اگر هر کدام بپذيرند ديگري نقطه مثبت ديگري دارد که ضعف و تفاوت را براي ادامه زندگي ميپوشاند ديگر جايي براي ناسازگاري باقي نميماند و ديگري گذشت و عفو زوجين از ديگري است که در صورت اختلاف که اقتضاي طبيعت دو انسان است، اين دو اصل درک متقابل وگذشت موجب ميشود خانوادهاي همدل و صميمي به وجود بيايد که در رنج و شادي باهم شريک باشند.
خانواده امام حسين (ع) از اين جهت ايدهالترين خانواده بود که بينشان آنچنان صميميت وجود داشته که نه امام (ع) ميتوانست بدون خانواده اين راه را ادامه دهد و نه خانواده به دليل رنج و سختي ميتوانست قبول کند در مدينه بماند و همين موجب شد که خانوادگي در متن واقعه حضور پيد ا کنند و در تحمل مشکلات نهضت همه سهم داشته باشند.
پنجمين علت همراهي خانواده در نهضت حسيني بصيرت و معرفت بالاي زنان همراه است، به اين معنا زنان همراه در اين نهضت آنچنان سطح معرفتشان بالا است نه تنها از شنيدن شهادت مسلم بن عقيل و لشکر کشي حر در بين راه هيچ گونه اعتراضي نکردند و بهانه برگشت به مدينه را ندادند، بلکه وقتي در مکه عبد الله بن عباس درکنار حجر اسماعيل به امام پيشنهاد ميکند که حداقل زنان را با خودت مبر يکي از زنان همراه وارد وسط مذاکره شد و خطاب به ابن عباس گفت آيا از سرور ما ميخواهي که ما را جا بگذارد وخود تنها برود؟ مگر روزگار جزما براي ما باقي گذاشته است؟ نه به خدا سوگند مرگ و زندگي ماتنها با اوست (مدينه المعاجز، ج ۳، ۴۵۴).
اين زنان کساني هستند که نه تنها مثل حضرت زينب (س) که همه مصيبت را جميل و زيبا ميبيند و ميگويد (ما رايت الا جميلا) بلکه بانويي بلند مرتبه ديگري در اين جمع اهل بيت (ع) وجود دارد وقتي همسرش جناده بن حارث انصاري به شهادت رسيد اين بانو شمشير همسرش را به فرزند ۱۱ سالهاش عمربن جناده داد و از امام عليه السلام اجازه گرفت و او را به ميدان جنگ فرستاد و در جلوي چشمش به شهادت رسيد، وقتي دشمن سر شهيد به سمتش پرت کرد همين مادر سر فرزند شهيدش را گرفت خود به ميدان جنگ رفت (بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۲).
با آگاهي از منزلت و معرفت بالاي زنان ديگر جاي اين پرسش باقي نميماند که چرا امام عليه السلام زنان را به همراه آورده است.