نماد آخرین خبر

قصه کودکانه «نقاشی جدید سارا»

منبع
خراسان
بروزرسانی
قصه کودکانه «نقاشی جدید سارا»

خراسان/  سارا نقاشي کشيدن را خيلي دوست داشت.
 او هر چيزي را مي‌ديد، جلويش مي‌نشست، با دقت آن را نگاه مي‌کرد و بعد آن‌ را نقاشي مي‌کرد. يک‌بار گل‌هاي شمعداني را کشيد. يا مثلا يک روز ديگر دوچرخه‌ برادرش را از پشت پنجره ديد و کشيد.
 اما سارا اين‌بار مي‌خواست يک آدم بکشد؛ يک آدم واقعي.
 براي همين هم دفتر و مداد‌رنگي‌هايش را برداشت و به هال رفت. او مي‌خواست مادربزرگش را بکشد. آخر مادربزرگ هميشه مي‌خنديد و سارا هم مطمئن بود وقتي مادربزرگ خندانش را بکشد، نقاشي‌اش خيلي زيبا خواهدشد، اما مادربزرگ به پشتي تکيه داده بود و خوابش برده بود. 
سارا با ناراحتي با خودش گفت: «مادربزرگ که توي خواب نمي‌خنده». پس به دنبال نفر بعدي که بتواند او را نقاشي کند، راه افتاد. 
مامان را توي آشپزخانه ديد، خواست نقاشي‌اش را بکشد ولي مامان مدام از اين‌طرف به آن‌‌طرف مي‌رفت. سارا نمي‌توانست مامان در حال حرکت را نقاشي کند. 

سارا دوباره به اطرافش نگاه کرد. علي برادر بزرگ ترش را ديد. او آرام يک‌جا نشسته بود. سارا خوشحال شد و پيشش رفت، اما علي خم شده بود و داشت توي دفترش چيزي مي‌نوشت. 
سارا گفت: «علي صاف بشين. مي‌خوام نقاشي‌ات رو بکشم». علي همان‌طور که سرش توي دفترش بود، گفت: «نمي‌تونم. دارم تکاليف رياضي‌ام‌ رو حل مي‌کنم». سارا‌ نااميد به اتاقش رفت. کسي را پيدا نکرده بود تا نقاشي‌اش را بکشد.
 ناگهان چشمش به عکس پدربزرگ که روي ديوار بود، افتاد. سارا با خودش گفت: «نقاشي پدربزرگ رو مي‌کشم». بعد هم با خوشحالي دست به کار شد.
 سارا يک نقاشي زيبا از پدربزرگ را کشيد، که خيلي شبيه عکس روي ديوار بود، اما پدربزرگ توي دفتر سارا‌ لبخند زيباتري داشت.  
 
نويسنده : غزاله صفدري   

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره