فصلی گمشده از حضور زنان در جنگ تحمیلی
رسالت/ مستند ننه قربون پاي صحبت زناني مينشينند که در پشت جبهه، مشغول تدارکات براي رزمندگان به منظور مقابله همه جانبه با دشمن متجاوز فعاليت ميکردند. بخش هايي از اين مستند به تهيه کنندگي سيد سليم غفوري و کارگرداني ياسر عرب را در ويدئو ببينيد.
از ياسر عرب، مستندساز، کارگردان، فيلمنامهنويس و نويسنده جوان کشورمان کارهاي متعددي پخششده است که از آن جمله ميتوان به «ماهيها در سکوت ميميرند»، «مهدکودک، آري يا خير»، «ننه قربون»، «نان جنگ»، «کدام مسجد» و … اشاره کرد. او در حوزه ادبيات کودک و نوجوان نيز کتابهاي مختلفي نوشته است و عنوان برگزيده جشنواره مردمي فيلم عمار و فانوس اين جشنواره را در کارنامه خود دارد.
اما موضوعي که اين روزها او را دوباره بر سر زبانها انداخته،#رشتوهايي (رشته توييترهاي پيدرپي) است که در توييتر از او به نمايش درآمده تا داستاني واقعي از گمنامان سالهاي دفاع مقدس را يکبار ديگر براي مردم بهويژه نسل جوان بازتعريف کند.
مستند «ننه قربون» دستمايه توييت هاي عرب است که با بازخواني مجاهدتهاي زنان بيادعاي اين مرزوبوم نشان ميدهد که مردي، به جنسيت نيست و مردانگي در جايجاي زندگي اين زنان مستند «ننه قربون» بهوضوح ديده ميشود.
وي در گفتوگو با «رسالت» بابيان اينکه داستان اين زنان شجاع بهصورت کاملا اتفاقي و از طريق نقلقول يکي از دوستان مطرح شد، گفت: براي من جالب بود که بيش از دوهزار نفر از بانوان اين مرزوبوم سالها در يکي از سختترين مقاطع جنگ تحميلي در اهواز از جان و مال و زندگي خود بگذرند و به شست و شوي لباسهاي رزمندگان بپردازند.
وي ادامه داد: داستان فيلم «ننه قربون» روايت اين زنان است که مظلومانه و بدون هيچ حمايتي در طول سالهاي دفاع مقدس به انواع و اقسام بيماريها و مشکلات روحي و رواني مبتلا شدند، اما دست از پا ننشسته و با اعتقادي که به کار خود داشتند به مسير خود ادامه دادند.اين مستندساز جوان با اشاره به اين موضوع که تنها داشته ما از اين واقعه، آلبوم عکس اين عزيزان و تنها 10 دقيقه از يک نواز 90 دقيقهاي فيلم بود که در انبار خانه يکي اين خانمها پيدا کرديم و به دليل گذشت زمان خرابشده بود گفت: اين تصاوير نشان ميدهد که اين زنان تا چه اندازه جنگ را با پوست و گوشت خود حس کردند و حالا که تعداد زيادي از آنها در بين ما نيستند و گروهي نيز به سن کهولت و پيري رسيدهاند نياز است تا بار ديگر رشادتهاي آنان موردتوجه قرار گيرد و در کتابهاي درسي بچههاي اين سرزمين به نمايش درآيد.
عرب با بيان اينکه اين فيلم در سال 91 از شبکه افق پخششده و بهجز يکي، دو نوبت بازپخش، از سوي رسانه ملي موردعنايت قرار نگرفته تأکيد کرد: در اين سالها خيلي تلاش کردم تا در برنامههايي مانند ماهعسل و ديگر برنامههاي پربيننده سيما از اين واقعه نام ببرم و يادي را به نمايش بگذارم اما متأسفانه هيچ علاقهاي براي مطرحشدن نام اين عزيزان در رسانه ملي نبود و تا امروز نيز نشانهاي ديده نميشود.وي ادامه داد: نميدانم به چه دليل اجازه روايتهاي اجتماعي جنگ مانند فداکاري اين زنان مظلوم و بااراده در رسانهها داده نميشود و يا به آن بيتوجهي ميشود. اکثر مديران و متوليان حوزه فرهنگ و رسانه به دنبال نمايشهاي خارقالعاده و قهرمان سازيهاي هاليوودي هستند، درحاليکه نهايت استقامت، ايثار و گذشت و حتي اقتصاد مقاومتي در سالهاي حضور اين بانوان در جنگ قابلرؤيت است و به نظر من ارزش اين را دارد که بارها و بارها روايت شده و ديده شود.
عرب در پايان صحبتهايش گفت: انتظار باقيمانده اين بانوان اين است که يادماني از اين منطقه و فضا در محل فعلي آنان ايجاد شود تا ايثارگريهاي آنان به نحوي ديده شود، اما متأسفانه متوليان اين حوزه در استان خوزستان هنوز بعد از 30 سال قدمي براي آن برنداشتهاند. سخن در مورد اين روايت بسيار است و دغدغهها و گلايههاي عرب نيز بسيار، اما به نظر ميرسد با نگاهي به توييت هاي اين مستندساز و همچنين ديدن دوباره مستند«ننه قربون» بتوان به اين بخش از تاريخ جنگ تحميلي رجوعي دوباره کرد و خواستههاي سازندگان خاطرات آن روزگاران را اجابت نمود. در ادامه بقيه داستان را در قالب توييت هاي ياسر عرب ميخوانيد. داستان مهمي از تاريخ جنگ تحميلي که خواندن و ديدنش اين روزها بسيار توصيه ميشود
سخن از «مديريت جنگ» بالاگرفته و صداي «اداره جنگ»، اما بازهم شنيده نميشود! براي بازنمايي آنچه بايد بهجاي اين #رشتو در «کتابهاي درسي» بچههاي اين سرزمين باشد و نيست! از خدا ياري ميخواهم و از شما برادر و خواهر گرامي درخواست تأمل دارم ...
در ماههاي ابتدايي جنگ آتشسوزي به شکل منظم (هفتگي) در سهراه اهواز- خرمشهر به پا شده و مردم را نگران کرده بود. با مراجعه نيروهاي انقلابي، مشخص ميشود اين اقدام توسط بچههاي سپاه بهقصد سوزاندن لباسهاي پاره، خوني، يا مستعمل رزمندگان به پا ميشود. حجم لباسها در تصوير...
با ديدن اين وضعيت تعدادي از خانمهاي اهوازي به اين رفتار اعتراض کرده و خواستار تحويل اين لباسها (و اقلام ديگر) ميشوند تا آنها را شستشو داده، وصله، رفو و رنگ کرده و بازسازي نمايند. خبر اين اقدام بهسرعت در شهر پيچيده و مادر شهيد حسين
علم الهدي سرپرستي آن را بر عهده ميگيرد.
کار بهسرعت بالاگرفته و مکاني که عموم مردم آن زمان به نام «چايخانه» ميشناسند (در کنار کارون) براي کار خانمها و تقسيم اقلام بين آنها انتخاب ميشود. اين مکان قبل از انقلاب عشرتکده بود و در حين کار به احترام حضور مادر شهيد حسين علم الهدي تغيير اسم ميدهد.
خودشان ميگويند در شروع کار سه اسم براي دستههاي عملياتيمان انتخاب کرديم 1/ نيروي زميني (تفکيک لباسها و اقلام) 2/ نيروي دريايي (خون شويي و شستشو) 3/ نيروي هوايي (پهن کردن روي پشتبامهاي چايخانه).
ميخنديد که «واحد دندانپزشکي هم داشتيم! خانمهايي که دانهدانه دندانههاي زيپهاي خراب را ترميم ميکردند و براي دوخت مجدد، به خياطخانه ميفرستادند.» حجم وسايلي که براي بازسازي ميآمد آنقدر زياد شد که برخي مسئول جوراب شدند و فقط روزي يک وانت جوراب پاره، بازسازي ميشد!
حالا وقت «برکت حضور» است از سراسر ايران... از تبريز تا اصفهان از مشهد تا تهران از زاهدان تا سمنان،اندکاندک جمع مستان ميرسند!
وقتي حجم لباسها بسيار زياد بود بعضا آنها را در ديگهاي بزرگ ميريختند و با پا، اول خيسشان ميدادند تا خون خشکشدهشان باز شود. يک روز پاي يکي از خانمها ميبرد و با بيرون ريختن محتويات، با نيمه کاسه سر يکي از شهدا مواجه ميشوند..
و بعد هرروز قطعهاي از بدن شهدا درون لباسها پيدا ميشود! خانمها قطعاتي که استخوان داشت را آبزده و غسل داده و در همان مکان بهتدريج شروع به دفن کردن ميکنند و اينگونه عجيبترين مزار کشورمان در آن مکان ايجاد ميشود. قبرستاني از بدن انسانها! (400 قطعه)
کدام روايت را برايت بگويم؟ داستان مادري که هنگام شستشوي لباسها پيراهن گلدوزي شده فرزند خودش را پيدا ميکند و ميفهمد که به شهادت رسيده! يا آن يکي که خبر ميشود فرزندش شهيد شده و ميگويد «لباسها مانده کار دارم خودتان برويد تشييع اش کنيد» يا آن يکي را که آب برد!
آمادهاي برويم فصل بعد؟ تعدادي از خانمها ناگهان فوت ميکنند. آنها نميدانند لباسها شيميايي بوده و هنگام شستن لباسها شيميايي شدهاند تا اينکه چند روز بعد عوارض پوستي خود ش را نشان ميدهد! برخي از خانمها هنوز گرفتار اين عوارض هستند.
(به رهبري گفتم دستور پيگيري داد)
در اين ميان اما بودند خانمهايي که طي اين سالها با بيماري شيميايي دستوپنجه نرم کردند، اما مورد بيتوجهي مسئولين قرار گرفتند! نمونهاش خانم کبري افسري بود که تا هنگام فوت، جانباز اعلام نشد اما بعد از فوت شهيد اعلام شد! قبل شهادت توفيق ديدار او را داشتم.
از يکي از خانمها پرسيدم «مادر جان! شما آن زمان چطور ميفهميديد لباسهايي که شستهايد ديگر شيميايي نيستند و رزمندگان با پوشيدن اينها آسيب نميبينند؟» گفت: «بعد خشک شدن يکي،يکي لباسها را به پوست صورتمان ميسابيديم اگر پوستمان نميسوخت ميفهميديم لباس شيميايي نيست!»
چه حسي دارد ضعف شديد از گرسنگي؟ چه حسي دارد وقتي ببيني خانمها براي شام، دل و جگر گرفتهاند؟ چه حسي دارد وقتي مشتاقانه براي شستشو و کباب کردنش پا پيش بگذاري؟ و چه حسي دارد وقتي بفهمي اين دل و جگر يکي از شهداست! يکي از خانمها 30 سال است گوشت نخورده!
خسته شديد؟ ما از خواندن سرفصلهاي حجم کار اين بانوان خسته ميشويم و آنها اما هشت سال در گرماي اهواز (که نميدانيم چيست؟) پس چگونه طاقت آوردهاند؟ بگذار با تصوير اين مادر شهيد «نابينا» که وظيفه شستشوي لباسها را بر عهده داشته فصلي عوض کنيم!
از دلاوريهاي زينب گونه اين بانوان يکي ديگر ماجراي «کاروان زينب» است. خانمها بين کارها دلجويي از جانبازان و سر زدن به رزمندگان بستري درون بيمارستان را نيز جلو برده و وظيفه سنگين رساندن خبر شهادت رزمندگان به خانواده آنها را نيز عهدهدار ميشوند!
داستانهاي هشت سال کار اين خانمها در «پايگاه شهيد علم الهدي/ ستاد بازسازي اقلام جبهه جنوب/ چايخانه» آنها در زير بمباران آنقدر زياد است که درونش گم ميشويم... خلاصه، کار اينقدر بالا ميگيرد که رئيسجمهور وقت (آيتالله خامنهاي) شخصا براي تشکر از ايشان به پايگاه ميروند!
سخن بسيار است و بايد کوتاهش کنم! جنگ تمام و پايگاه يکي، دو سال بعد تعطيل ميشود،اما از خانمها «هيچ» تقديري صورت نميگيرد تا روزي که بنده براي مستندسازي رفتم «هيچ کجا» اسمشان نبود، الا در دفتر حضرت حق! بانواني که صلوات را ارجح ميدانستند به سنوات! اما آنها خواستهاي دارند.
پس از جنگ سپاه اهواز اين مکان را رستوران ميکند. بر روي مزاري از قطعات بدن شهدا تالار عروسي ميسازد! نامش را عوض مي کند و با بوي کباب و ماهي و نوشابه پرش ميکند. وقت زدودن چهره کريه جنگ بود! مگر نه؟ پايگاه شهيد علم الهدي به «بهشت هويزه» تغييرنام ميدهد!
خانمها آتش ميگيرند! نامهها مينويسند به مسئولين اما بيپاسخ و در ادامه، دردشان را روي پيراهن شهيدي مينويسند و براي رهبر ميفرستند! آنها ميخواهند اين مکان يادماني براي اين حماسه بينظير باقي بماند و در ابعاد اصلي بازسازي شود تا نسل بعد بدانند آنها چگونه ايستادگي کردهاند؟
هيچ نهادي به ايشان لبيک نگفته. سپاه اهواز دو اتاقک را چرخخياطي گذاشته و سَمبُل را سَمبَل کرده است. ميگويند در اصل زمين بين راهآهن و سپاه اختلاف است و صد بهانه بني اسرائيلي ديگر که مانع کسب نيست به لطف خدا! من فيلم مستندي از اين ماجرا ساختهام.
اين فيلم مستند «ننه قربون» نام دارد. خانمي که در اخلاق و معنويت زبانزد بانوان بوده و 8 سال بهجاي دستگاه «بالابر» روي پشتبام ايستاده و لباس بالا کشيده و اينک جز تصوير زير، هيچ نام و نشاني از او باقي نيست. تمام.