نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
دیدنی-خواندنی

زشت ترین اما موفق‌​ترین دختر دنیا

منبع
برترين ها
بروزرسانی
برترين ها/ فکرش را بکن! بيماري نادري در جهان باشد که فقط تو و 2نفر ديگر به آن مبتلا باشيد. فکرش را بکن اين بيماري، تو را از يک آدم معمولي تبديل کند به زشت‌ترين دختر جهان و باز هم فکرش را بکن که در جهاني زندگي کني که وقتي فيلمي 8 ثانيه‌اي از تو، روي شبکه‌هاي مجازي قرار مي‌گيرد، عده زيادي از کساني که فيلم را ديده‌اند، به جاي همدردي و دلگرمي‌ دادن،شيوه‌هاي نادرست را در پيش بگيرند، اما با وجود اين تو بتواني بر همه مشکلات غلبه کني و به يک «الگو» و يک «نمونه» بدل شوي. 3 سالگي 3 ساله بود که پدر او را به پارک مرکز شهر برد. چند نفر او را با دست نشان دادند. چند نفر با ديدن او روي‌شان را برگرداندند. وقتي پدر او را سوار تاب کرد، چند بچه که سوار تاب بودند، با ديدن او گريه کردند و از تاب پايين آمدند. پسري که توپش نزديک پاي او افتاده بود جلو آمد اما وقتي نزديکش رسيد، فرار کرد و توپش را همان‌جا گذاشت. 6 سالگي 6 ساله بود که معلم دستش را گرفت و او را روي صندلي نشاند و به همه معرفي کرد و گفت که دچار يک بيماري است و بدنش نمي‌تواند چربي را جذب کند ولي به تمام تست‌هاي مدرسه جواب داده و دختر خيلي باهوشي است و مي‌تواند دوست خوبي براي تمام آنها باشد. بچه‌هاي کلاس، خودشان را جمع کردند. دختري که کنار او نشسته بود، کيفش را برداشت و 2 نيمکت عقب‌تر نشست. معلم‌ها در برخورد اول، از ديدنش جا مي‌خوردند، توي حياط مدرسه هميشه تنها بود و موقع برگشتن از مدرسه، مردم او را به هم نشان مي‌دادند. 18 سالگي 18 ساله که شد به دانشگاه رفت. باز همان تمسخرها و تنهايي‌ها. بچه‌هاي دانشکده، کنار ديوار صف مي‌کشيدند واو را مورد تمسخر قرار مي‌دادند. تا همين الان هم انگار اين قصه قرار نيست تمام شود. والاسکوئز دختر 23ساله اهل ايالات‌متحده است. دختري که از وقتي راه رفتن را ياد گرفت، فهميد ديگران مسخره‌اش مي‌کنند. از همان سال‌هاي اول زندگي‌اش فهميد بايد فرق عمده‌اي با ديگران داشته باشد و بزرگ‌تر که شد دليل اين همه رفتار غيرعادي را فهميد. او زشت بود، نه يک ذره! او بي‌اندازه زشت بود. کم‌کم ياد گرفت بي‌تفاوت باشد. بعد از آنکه در سايت‌هاي مجازي تصوير او را مسخره کردند و برايش کامنت‌هاي آزاردهنده گذاشتند، به خودش گفت: «طبيعي است ناراحت بشوم چون انسانم، فقط بايد ياد بگيرم چطور نسبت به تمسخر ديگران، بي‌تفاوت باشم.»
والاسکوئز گرفتار بيماري مرموزي است که تنها 2 نفر ديگر در جهان به آن گرفتارند. اين بيماري باعث شده بدن اين دختر هرگز چربي ذخيره نکرده، عضله‌اي نسازد و وزني اضافه نکند. جز اينها يک چشم او نابينا و چشم ديگرش کم‌بيناست در حالي که قرار است سال‌هاي سال با اين بيماري زندگي کند و زنده بماند. او با وجود تمام مراقبت‌هاي پزشکي فقط 26 کيلو گرم وزن دارد و باوجود مصرف 6 وعده غذايي در روز و استفاده از ويتامين و قرص آهن يک ذره چربي هم در بدنش وجود ندارد. شايد خيلي وقت‌ها، فکر خلاصي از اين بيماري، والاسکوئز را به سمت خودکشي برده باشد، شايد بارها و بارها به زمين و زمان بد گفته، گريه کرده، داد زده و از خدا خواسته يک جايي راحتش کند. شايد اگر در عصر تکنولوژي به دنيا نيامده بود، آدم‌هاي کمتري از زشتي‌اش خبردار مي‌شدند و بازخوردهاي کمتري مي‌گرفت؛ اما دنيا عوض شده و هر ثانيه آدم‌هاي زيادي با فشار يک دکمه از کنار تصوير او رد مي‌شوند و با جمله‌هاي ريز و درشت‌شان، روحيه‌اش را خراب مي‌کنند. اما والاسکوئز نمي‌خواست تسليم شود. درست از يک جايي به بعد به اين نتيجه رسيده که او هم حق زندگي دارد و حالا که نمي‌تواند تقديرش را تغيير دهد، بايد نگاه مردم را عوض کند. تصميم گرفت با تمام توانايي‌هايي که دارد، زنده بماند و زندگي کند. او روش مقابله را پيدا کرد: «من يک انسانم و اگرچه اين مسائل به من صدمه مي‌زند اما سعي مي‌کنم نسبت به اين امور بي‌تفاوت باشم.» به‌رغم تمام حرف‌هايي که مي‌شنيد، تمام برخوردهايي که او را آزرده مي‌کرد، رفتار کساني که در کوچه و خيابان و فضاهاي مجازي مسخره‌اش مي‌کردند و با وجود آينده تاريکي که پيش رويش مي‌ديد، از يک جايي به بعد تصميم گرفت 4هدف را در زندگي‌اش دنبال کند: اول اينکه خود را به عنوان يک سخنران توانمند در تشويق ديگران به پيشرفت و زندگي معرفي کند. دوم، تحصيلات عالي داشته باشد. سوم اينکه کتاب بنويسد و دست‌آخر هم براي خودش زندگي تشکيل بدهد و شغل مناسبي داشته باشد. هرقدر بيشتر در کارش موفق شد، تصويرهاي بيشتري از او روي شبکه‌هاي مجازي قرار گرفت و با عکس‌العمل‌هاي بدتري روبه‌رو شد. عبارت‌هايي مثل اين جمله‌ها که: اگر من جاي تو بودم يک ماسک وحشتنــــــاک مي‌خريدم تا مردم کمتر بترسند يا چند مي‌گيري توي خواب من نياي؟ يا تو قبلا بازيگر سـينماي ترسناک نبودي؟ ولي مگر نمي‌خواست زندگي کند؟ خودش مي‌گويد 2 عامل در قدرت گرفتنش نقش داشتند. يکي اينکه خانواده‌اش هيچ وقت تنهايش نگذاشته‌اند. پدر و مادرش هرگز به او به چشم يک دختر زشت نگاه نکرده‌اند و هيچ فرقي ميان او و بچه‌هاي ديگرشان نگذاشتند. والاسکوئز يک خواهر و برادر دارد که قد و وزن طبيعي دارند و خيلي وقت‌ها که براي انجام کارهايشان ترديد دارند سراغش مي‌آيند تا با او مشورت کنند. زندگي در چنين خانواده‌اي، اعتمادبه‌نفس اين دختر را آنقدر بالا برده که احساس مي‌کند هيچ کاري غيرممکن نيست. دومين عامل روزي بود که فهميد خيلي وقت‌ها هدف از نوشتن يک کتاب، پيدا کردن جمله شاهکاري است که در ميان نوشته‌هايش گم شده و او کم‌کم ياد گرفت چطور اين جمله‌ها را شکار کند و در کتاب ديگري جمع‌آوري کند و در زندگي‌اش به کار بگيرد. کتاب اولش منتشر و با استقبال خوبي هم روبه‌رو شده و الان هم روي جلد دوم کتابش کار مي‌کند. والاسکوئز در اين کتاب‌ها، جملات مثبت و عبارت‌هاي ماندگار بزرگان را جمع‌آوري کرده، چون به گفته خودش همين جملات زندگي‌اش را ساخته و به او چگونه نگاه کردن به زندگي را ياد داده است؛ مثل جمله‌اي که به او آموخته بايد براي جبران زشتي‌اش، به زيبايي درون خود بپردازد. هر چه در انتخاب راه زندگي‌اش محکم‌تر قدم برداشت، بيشتر معتقد شد که زيبايي يکي از فاکتورهاي زندگي است، همان‌طور که تحصيلات يا ثروت هم تمام زندگي نيست. به دليل همين از زشتي به عنوان ابزاري براي شناخته شدن استفاده و تلاش کرد تا از همين عامل به‌عنوان ابزاري براي پيشرفت استفاده کند، اين نکته را خيلي زود يعني در اوج سال‌هاي جواني‌اش فهميد. هنوز هم آدم‌هاي زيادي او را مسخره مي‌کنند. خودش مي‌گويد: «دلم مي‌خواهد به مردمي که مسخره‌ام مي‌کنند بگويم دست از مسخره کردن من بردارند وآموختن را شروع کنند. زيرا زندگي پر از حرف‌هاي نگفته است.» او اميدوار است روزي در جايي، درمان بيماري‌اش پيدا شود. به نظرش معجزه‌اي که براي او مي‌تواند اتفاق بيفتد، کشف داروي اين بيماري است اما نمي‌خواهد فقط به انتظار آن روز بنشيند. بلکه مي‌خواهد تلاش کند و به تمام هدف‌هايش برسد. با اين حال قرار نيست اين دختر 23ساله فقط همين‌قدر زشت باشد تا بالاخره همه به ديدنش عادت کنند. اين بيماري پيشرفت مي‌کند و چهره اين دختر، روز به روز زشت‌تر خواهد شد. با اين وجود هرچه مي‌گذرد، بيشتر معتقد مي‌شود که به بيماري‌اش، بايد به چشم يک موهبت نگاه کند. هميشه در مصاحبه‌ها و کارگاه‌هاي آموزشي‌اش مي‌گويد: «به جاي نشستن و پاسخ به ترحم ديگران به اين نتيجه رسيدم که کاري کنم مشکلات را کنار بگذارم و به موفقيت فکر کنم و از ديگران بياموزم و به ديگران ياد بدهم. » زشتي باعث پيشرفتم شد اين دختردر 23 سالگي، به جاي آنکه رو‌به‌روي ديوارهايي که جلويش قد علم کرده‌اند، بايستد و با نااميدي از زمين و زمان بنالد و دنبال مقصر بگردد، توانسته در مدت زمان 7سال، بيشتر از 200 کارگاه آموزشي برپا کند. اين کارگاه‌ها آنقدر کاربردي‌اند که آدم‌هاي زيادي جذب آن شده‌اند و هرکدام از آنها که از کارگاه بيرون مي‌روند به يک بلندگوي تبليغاتي تبديل مي‌شوند و ديگران را براي رفتن به اين کارگاه‌ها تشويق مي‌کنند. او از طريق اين کارگاه‌ها، با خانواده‌هاي زيادي در ارتباط است. به آنها ياد مي‌دهد چطور مشکلات‌شان را براي ديگران، تعريف کنند و راه‌حل‌هاي ديگران را بشنوند و فقط بخواهند تغيير کنند و از آنچه هست فاصله بگيرند. والاسکوئز در حال حاضر، يک پست کارشناسي ارشد در رشته ارتباطات دانشگاه تگزاس دارد. گذشته از اين، او در يک انجمن خيريه کار کرده و براي بچه‌هاي بي‌سرپرست، لباس و مواد غذايي تهيه مي‌کند. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد