حوزه/ در يک منطقه کوهستاني مستقر بوديم و براي جابجايي مهمات و غذا به هر يگان الاغي اختصاص داده بودند.
از قضا الاغ يگان ما خيلي زحمت مي کشيد و اصلا اهل تنبلي نبود.
يک روز که دشمن منطقه را زير آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بيچاره از ترس يا موج انفجار چنان هراسان شد که به يکباره به سمت دشمن رفت و اسير شد!
چند روزي گذشت و هر زمان که با دوربين نگاه مي کرديم متوجه الاغ اسير مي شديم که براي دشمن مهمات و سلاح جابجا مي کرد و کلي افسوس مي خورديم.
اما اين قضيه زياد طول نکشيد و يک روز صبح در ميان حيرت بچه ها، الاغ با وفا، در حاليکه کلي آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد يگان شد.
الاغ زرنگ با کلي سوغاتي از دست دشمن فرار کرده بود.
بازم دم الاغه گرم تا فهميد اشتباه رفته برگشت اما بعضي ها هم هستند که اشتباهي يا عمدي رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن سواري ميدهند! و قصد برگشتن هم ندارند!
خاطرهاي از رزمنده عباس رحيمي
بازار