روایتی از آزاده البرزی / اسرا از جهنم بهشت می ساختند

ایرنا/ کرج - ایرنا -«محمدعلی مرواریدی» آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس می گوید: تکتک اسرا با فداکاری و ایثار در جهنمی که بعثیها درست کرده بودند، بهشتی در موصل ساختند که به لحاظ معنوی خاطرات شیرینی از وحدت، رشد و تعالی برایمان به جا گذاشت.
به گزارش ایرنا،این آزاده سر افراز که هشت سالونیم در اسارت نیروهای بعثی بوده است ، افزود: در سال ۱۳۶۱ با چهار نفر از دوستانم که هنرجوی هنرستان بودیم به جبهه اعزام شدیم، آن روزها، روزهای حملات شدید رزمندگان اسلام به دل دشمن بود.
مرواریدی بیان کرد: دشمن بعثی به شدت منطقه جنگی را بمباران میکرد بنابراین گردان ما با عنوان گردان امیرالمومنین (ع) و گروهان سیدالشهدا (ع) در منطقه شلمچه به دشمن حمله کرد و عراقیها با همه ادوات نظامی مقابل ما ایستادند؛ حتی ضدهوایی دشمن شماری از رزمندگان اسلام را به شهادت رساند، شب بسیار سختی بود.
وی گفت: یادم هست صدای «یا زهرا» رزمندهها همه دشت را پر کرده بود. من و چهار همکلاسیام، «احمد زارعی»، «هادی صادقیان»، «احمد عباسی» و «علی طالبی» که با هم به جبهه آمده بودیم در این عملیات بودیم، آنها به شهادت رسیدند و من هم به اسارت درآمدم.
مرواریدی از لحظههای اولیه که متوجه میشود اسیر شده ، این گونه گفت: عراقیها همه ما را جمع کردند. رزمندههایی که توان رفتن داشتند را به راه انداختند. در مسیری که میرفتیم؛ یکی از نوجوانهای رزمنده که زخمی شده بود و توانایی راه رفتن هم نداشت افتاده بود؛ من خواستم کمک کنم که با ما بیاید به من اجازه ندادند و تیر خلاص به او زدند.
بعثی ها خود میترسیدند
وی افزود: بعثیها میگفتند: لاتخف! (نترسید) و مدام تکرار میکردند؛ چون خودشان هم میترسیدند و هر لحظه احتمال میدادند که خودشان هم به رگبار بسته شوند، پشت خاکریز که رسیدیم با مشت و لگد از ما پذیرایی کردند.
این آزاده سر افراز بیان کرد: از ما میپرسیدند: مگر شما مسلمان نیستید چرا با ما میجنگید؟! ما گفتیم: شما آمدید در خاک ما تازه طلبکارم هستید؟! آنجا نمیشد بحث کنیم.
وی یادآور شد: ما حدود ۳۰ نفر بودیم که به اسارت نیروهای بعثی در آمدیم. خرمشهر را آزاد کرده بودیم و پیشروی زیادی داشتیم، حدود ۱۵ هزار نیروی بعثی به اسارت ما در آمدند. شب حمله ما توانسته بودیم عراقیها را سرگرم کنیم تا از آنطرف رزمندگان ما خرمشهر را آزاد کنند. اولین شب، شب سختی بود. ما شب را در یک سنگر ماندیم. شهادتین را به زبان آوردیم تصورمان بر این بود که ما را میکشند. فردا ما را از سنگر خارج کردند. زخمیها را جدا کردند؛ گفتند که برای مداوا میبرند. آنها در بیمارستانهای عراق یا شهید شدند یا به اردوگاهها منتقل شدند، بعد از ۲ روز به ما گفتند که میخواهیم شما را به کربلا ببریم. همه مشتاق بودند؛ حتی زخمیها، به خیالی به سمت کربلا حرکت کردیم. هر چه بیشتر میرفتیم صدای شلیک بیشتر میشد. کمکم متوجه شدیم که قصد فیلمبرداری از ما دارند، میخواهند، بگویند که ما ایرانیها را اسیر کردیم با پخش شدن این گزارش خانوادههای ما متوجه شدند که ما به اسارت درآمدیم.
تصمیمات عراقیها با ضرب و شتم بود
وی با اشاره به شرایط اسارت گفت: بعد از فیلمبرداری شرایط سختی به وجود آمد. ما را به همان سالن برگرداندند. در همان لحظه ورود به یکی از رزمندههای ایرانی مشکوک شدند و او را در گرمای آفتاب انداختند و شکنجه کردند. از آنجا ما را به اردوگاه الانبار بردند. هوای این اردوگاه بسیار گرم و سوزان بود. اسارت در این شرایط بسیار سخت بود. در این اردوگاه اسرای فتح المبین و اسرای عملیات بیت المقدس بودند. حدود ۵۰۰ نفر بودیم. عراقیها حساس بودند و مارا بعد از دو ماه به اردوگاه موصل منتقل کردند. ما هر چه به موصل نزدیکتر میشدیم، هوای موصل خنکتر میشد. به موصل که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم سربازهای عراقی به جان بچهها افتادند. همانجا هم ما را بازجویی کردند. تعدادی از بچهها زخمی شدند. با درد و رنج همه در آسایشگاه پخش شدیم. برای اردوگاه یک فرمانده تعیین کردند که جمشید نریمانی فرمانده شد که در اصل البرزی بود. در اردوگاه موصل آزادههایی بودند که میگفتند: ۲سالی هست که اسیر شده است. خلاصه در اردوگاه با عراقیها سرسازش نداشتیم. بچهها را زیاد میزدند و هر تصمیمی که میخواستند بگیرند با ضربو شتم همراه بود.
تلخترین خاطره رحلت امام (ره) بود
این آزاده دفاع مقدس با بیان اینکه رحلت امام خمینی (ره) بدترین خاطره دوران دفاع مقدس بود، گفت: بعد از رحلت امام خمینی (ره) یادماست یک عکسی از مقام معظم رهبری کشیدند و همه با ایشان بیعت کردند. برای رحلت امام در اردوگاه مراسم برگزار کردیم. دوست داشتیم که آزاد شدیم به خدمت امام برسیم و امام هم داخل یکی از سخنرانی هایش گفته بودند که اگر آزادگان، آزاد شدند و من زنده نبودم؛ سلام من را به آنها برسانید.
این آزاده دوران دفاع مقدس از سختیهای اسارت و تدبیر اسرا نیز افزود: اسارت سخت بود؛ اما با راهنماییهای حاج آقا ابوترابی جهنم اسارت با گذشت و فداکاری به بهشت تبدیل شد؛ مثلا اگر یک نفر مجروح بود به او محبت میکردندو اگر کسی کم سن و سال بود و یا کسی سن بالا داشت با محبت و خدمت به او از سختیهای اسارت او کم و سختیهای اسارت را برای او شیرین میکردیم.
وی بیان کرد: بچهها با گذشت از غذای خود کم میکردند که ضعیفترها بخورند. هر چند که غذای آنها هم خیلی بیکیفیت بود. غذایی که به ما میدادند یا سوپ بود یا نان خمیری بود. بچهها خمیر نان را در میآوردند و با آن چیزهای دیگری درست میکردند. یک لطفی که خدا کرده بود از همه قشرها در اردوگاه بود؛ از چوپان گرفته تا پزشک فوق تخصص در بین ما بود.
مرواریدی ادامه داد: چند نفر از بچهها در اردوگاه زبان آلمانی و فرانسه بلد بودند و برای بچههای دیگر کلاس میگذاشتند. پزشکهایی بودند که در درمان بچهها کمک میکردند. باید زنده میماندیم اسارت سخت بود.
روزهای بعد از اسارت
وی از روز رهایی از اردوگاه بعثی هم اینگونه تعریف میکند: قطعنامه ۵۹۸ بین ایران و عراق منعقد شد. همه خوشحال شدند؛ البته خیلی دوست داشتیم که حزب بعث پاسخگوی جنایتهایش باشد. این قطعنامه منجر به آزادی اسرا شد. بچهها خوشحال بودند؛ فقط یک ناراحتی بود و آن اینکه نمیتوانستیم خدمت امام (ره) برسیم. ما خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم و به ما روحیه دادند.
«محمدعلی مرواریدی» در پایان از روزهای بعد از اسارت هم بیان میکند: بنده بعد از این که آزاد شدم سال ۱۳۶۹ ازدواج کردم و در سازمان تامین اجتماعی مشغول کار شدم و حین کار ادامه تحصیل دادم و لیسانس و فوق لیسانسم را گرفتم و تلاش کردم در این سازمان به نحوه احسنت خدمت کنم و مسوولیتهای مختلفی داشتم. خداوند عنایت کرد به ما سه فرزند داد؛ یک پسر و ۲ دختر که اکنون ۲ نوه دختری هم دارم.