رکنا/ کارم به جايي رسيده بود که همسرم را در سرقت هايش همراهي مي کردم تا از اين طريق بتوانيم آينده بچه هاي مان را بسازيم. اوايل مقاومت کردم اما شوهرم با هزار ترفند و چرب زباني من را وادار کرد تا در سرقت هايش از کسبه و بازاريان همراهش شوم.
زن نادم درباره ماجراي زندگي اش مي گويد: 17سال با بود و نبود همسرم ساختم و صاحب سه فرزند قد و نيم قد شديم اما تا اين ماجراي آخر اين قدر تحقير نشده و تحت فشار قرار نگرفته بودم. شغل همسرم آزاد بود و به زور زندگي مان را اداره مي کرديم اما دست به سوي کسي دراز نمي کرديم.
مدتي بود که به کارهاي همسرم مشکوک شده بودم زيرا با وجود نداشتن شغل مناسب هميشه جيب اش پر پول بود. هر وقت از او درباره منبع درآمدش سوال مي کردم جواب درستي به من نمي داد و با سر هم کردن داستان هاي تخيلي و باورنکردني به قول خودش من را قانع مي کرد.
يقين پيدا کردم که کاسه اي بايد زير نيم کاسه باشد. بعد از اين که همسرم را تحت فشار قرار دادم بالاخره همه چيز را لو داد و گفت که مدتي است به خاطر بيکاري و البته طمع دست به سرقت مي زند.
با شنيدن اين جملات خيلي عصباني شدم و قصد ترک خانه را داشتم اما همسرم آن قدر در گوشم خواند و از آينده بچه ها گفت تا اين که راضي و خام حرف هاي پوچش شدم و نه تنها کارش را تاييد کردم بلکه همراهش شدم. روزها و ماه ها با همدستي شوهرم از مغازه ها و کسبه و گاهي نيز به تنهايي از آرايشگاه هاي زنانه لوازم آرايشي، گوشي و کيف پول سرقت مي کردم . چنان مزه پول باد آورده سرقت زير دندانم مزه کرده بود که با وجود به دنيا آمدن بچه ام دست از سرقت بر نمي داشتم.
يک روز به همراه بچه شيرخواره ام راهي بازار شدم تا روزي حرام کسب کنم.
وقتي داخل مغازه اي رفتم ناگهان چشم ام به يک گوشي روي پيشخوان افتاد، سريع به دور از چشم صاحب مغازه آن را برداشتم و فرار کردم. اما اين بار دستم رو و صاحب مغازه با خبر شد و دنبالم راه افتاد.
هر چقدر دست و پا زدم که فرار کنم اما به خاطر بچه اي که در بغل داشتم سرعتم کند شد و خيلي زود گير افتادم. زماني که صاحب مغازه مچم را گرفت از خجالت دلم مي خواست زمين دهان باز کند و در آن فرو بروم ولي اين گونه خوار و خفيف نشوم. با التماس از شاکي درخواست کردم که من را ببخشد. وقتي مرد عصباني بچه شيرخواره را در بغل ام ديد کمي آرام شد و گفت: به خاطر بچه از سر تقصيرم مي گذرد و من را تحويل پليس Police نمي دهد. به من گفت از نوزادم خجالت بکشم که او را در اين کارهاي زشت ام شريک مي کنم. وقتي به خانه برگشتم خيلي به حرف هاي مرد فروشنده فکر کردم و به نوعي حرف هايش از صد بار زندان Prison رفتن بيشتر روي من تاثير گذاشت. بعد از آن اتفاق تلخ با همسرم اتمام حجت کردم که ديگر همراهي اش نمي کنم.
با خودم فکر کردم شايد در آينده اي نزديک شوهرم درخواست هاي نامشروع ديگري از من بکند براي همين تصميم گرفتم به دادگاه خانواده بيايم تا با جدا شدن از او به زندگي ام خاتمه دهم.
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در ايتا
https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5
آخرين خبر در آي گپ
https://igap.net/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در بله
https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار