برای محسن شریفیان که جایزه خلاقیت جشنواره موسیقی فجر را از آن خود کرد

عصر ایران/ از این دیدگاه است که میپندارم و باور دارم محسن شریفیان و همانند او، گرانمایهاند و باید بر صدر نشینند. آدمهایی حسابی که هنر را اسباب هنر کردهاند نه ابزار نان و نام! هراسی ندارم بهپاس اینهمه جهد؛ محسن شریفیان را «سفیر نوای بوشهری» خطاب کنم.
عصرایران ؛ حسین دلیر - دوشنبهشب گذشته -۲۹ بهمن- سرانجام و پس از هفت روز رامشگری هنرمندان؛ نُتهای پایانی چهلمین جشنواره موسیقی فجر در تالار وحدت تهران نواخته شد.
جایزه «باربَد» این رقابت هنری در بخش «خلاقیت و نوآوری» به محسن شریفیان و گروه لیان تقدیم گشت. بهپاس نوآوری در آموزش موسیقی نواحی و برای طراحی ساز «لیانیک؛ نیانبان الکترونیک» در آموزش موسیقی. افتخارآفرینی تازه گروه لیان دستاویز نوشتن همین یادداشت شد و البته ادای دِین ناچیزی به محسن شریفیان و یاران موافقش که چون بسیاری دیگران، رنجور از تنگنظری بوده و هستند. در این مجال موسیقایی و برای درکپذیری بیشتر از این رخداد هنری به پنج نکته پرداختهام.
یک؛
سالهاست شریفیان و گروه لیان در فضایی که از هر سو تحدید شده؛ توانستهاند جانانه و جسورانه موسیقی بوشهر را داستان کنند. او و هزاران پاسدار فرهنگ و هنر پرمایه این سرزمین نه درجهای دارند، نه جامهای نظامی و نه تفنگی بر دوش. سلاح این جماعت؛ افزار هنر است و تنپوش و درجه هر کدامشان، هنری است که میآفرینند و تاثیری است که برجای میگذارند. تا از داشتههای ناملموس این میهن پاسداری کنند.
چه دوگانه عجیبی است و جای افسوس دارد که شریفیان و گروه لیان در دیار خودشان مجوز اجرا ندارند! او یکی از ارجمندترین کنشگران هنر و فرهنگ بوشهر و حتی جنوب است و بهتر از بسیاری دیگران، کوشیده نام بوشهر را در هرکجا طنینانداز کند. با اینهمه در موطن خویش از سوی برخی مسئولان چونان غریبهای دیرآشنا با او رفتار میشود. وضعی پردریغ که آدمی را بیدرنگ به یاد مصرعی شاهکار از صائب تبریزی میاندازد؛ «کامل هنران در وطن خویش غریباند».
دو؛
در این آشفتگی اقتصادی و معیشتی چه چیز به قدر هنر میتواند حال این جامعه ملول را اندکی بهبود بخشد. شرط دوراندیشی و خرد است به گاه چنین سختیها بر بهتر شدن روح و روان همگانی همت گماشتن. دریغا درک منزلت هنر این سرزمین برای عدهای خردهگیر سختپندار اندکی دشوار است. بیشترشان بیهنرهایی هستند که هنرمند را بهسان مجری ابتذال و منشأ انحراف میبینند، اگرچه به تعارف و شاید بیم از واکنش ستایشهای دیگری از او دارند!
هنر بهترین راهحل را همواره در ترمیم اعتماد و تقویت سرمایه اجتماعی عرضه میدارد. مرسوم است در هر جامعه که فاصله ملت-دولت (شهروندان و مسئولان) افزایش یافته، هنر را به کار گیرند تا بازیابی و بازسازی اجتماعی به بهترین شیوه میسور شود.
به برخی مسئولان، تصمیمگیران و حتی پردهنشینان موثر که مانع هنر هستند رهنمودی دلسوزانه دارم. تاکنون مجموع کوشش و اندیشه دلسوزانه جنابتان؛ کمتر توانسته اسباب خوشحالی هممیهنان را فراهم سازد. دستکم بگذارید آنها که میتوانند؛ با هنرمندیشان از درد و رنج جاری جامعه ولو بهقدر لحظهای بکاهند. وقتی نمیتوانیم در نشاطآفرینی مردم کاری از پیش ببریم چرا مانع ادای چنین ماموریتی توسط دیگران میشویم؟!
سه؛
زیر سایه قرائتهای استفتایی و متاثر از برخی نگرههای فقهی، جشنواره موسیقی فجر توانسته به چهلسالگی برسد. اگرچه هنرمندان بر هر دورهاش کموبیش نقد و نظری داشتند، وانگهی صِرف برگزاری هرساله بزرگترین رویداد موسیقی؛ کوشش کمارجی نیست. پشتکار وزارت فرهنگ و ارشاد در زنده نگاه داشت این مسابقه ستودنی است.
رخداد ویژه این دوره جشنواره اما حضور پرشمار کارگزاران دولتی، نمایندگان مجلس، مدیران استانی، سفرای دیگر کشورها و متولیان دستگاههای فرهنگی در اجراهای موسیقی بود. اینکه شرایطی فراهم گردد تا مسئولان؛ مخاطب فیلم و تئاتر و موسیقی شوند رخدادی بس اثربخش برای اهل هنر است. تا مادامی که مخاطب هنر نباشی، از اساس هیچ رهیافت و ادراکی از ماهیت «هنر» نخواهی داشت! نگرش بسیاری از دلواپسان مانعتراش به هنر، برساخته از تعابیر تریبونی و بولتنی است که شوربختانه بیشترشان سازمانیافته به سمع و نظر ایشان میرسد. همین جماعت اهل رأی و حکم هر چه بیشتر در پیوند با هنرمندان قرار گیرند بهمرور اندیشه و نگاهشان، متاثر از پدیدههای هنری خواهد شد.
اهمیت این رویکرد از این نظر است که در این دیار همه بر کار هنر وارد میشوند و حکمی صادر میکنند جز خود هنرمندان و متولی اصلی که باید میداندار باشد! آرمانشهر هنر آنجاست که برای هنرمندان تنها یک کارگزار تصمیمگیر اجازه اظهار و اعمالنظر داشته باشد و هیچ شخص دیگر پیش یا پس دیدگاه آن متولی، بیش یا کمی نگوید. چه میشد اگر بر بود و نبود و حرمت «هنر» تنها و صرفا اهل هنر نظر میدادند و این وادی از مصیبت انواع قرائت و تفسیر غیر هنرمند رهایی مییافت. بهسان همان فضیلتی که برای جماعت وکیل، پزشک و مهندس در درازنای زمان قائل بودهاند.
چهار؛
بوشهر، سرمایهای بهمراتب گرانتر از هر زیرساخت اقتصادی و صنعتی داراست. موسیقی ویژهای دارد که در همنوایی با هویت فرهنگی و جاذبههای اقلیمی؛ میتواند این استان را به یگانه مقصد گردشگری جنوب تبدیل کند. خواستگاهی برای آنها که از گذار در انواع پاساژ، مال و جاذبه بیهویت به ستوه آمده و میخواهند درون تاریخ و در همکنش با هنر، لحظه بگذرانند. تا داخل شدن تدریجی آوای دریا و طبیعت به نوای موسیقی را به چشم گوش نظاره کنند. دریابند چگونه از نِیمهخوانی دریانوردان و نقشمایههایی از فرهنگهای گوناگون، موسیقی بوشهری و جنوبی پدید آمده است.
موسیقی بوشهر شگفتآور است و پرراز؛ با نوایش میگریند، میخندند، خاطرهبازی میکنند و سنتها را بیآنکه واکنشی برانگیزد به اشتراک میگذارد. نوع عجیبی موسیقی که از گذشته تا هماکنون، همواره هوشمندانه عمل میکند. هیچ کجا بدین اندازه موسیقی با زیست آدمهایش آمیزش نداشته و چنین فرمهای گوناگونی نیافریده است. مردمانی که آوای حزن و سوگ را متفاوت از دیگران نواخته و توانستهاند در پس سدهها، موسیقی را چنان منعطف کنند که به گاهِ سوگواری هم درخور نواختن باشد. با چنین واقعیتهایی جز این است که بوشهر را باید بزرگترین موزه خنیاگری و بلکه پایتخت موسیقی بپنداریم!
پنج؛
هر یک از نامآوران موسیقی، ادبیات و ورزش بوشهر بهسان نمادهایی هستند که شناسه میراث و چیستی این سرزمیناند. همانگونه که استان بوشهر را به پارس جنوبی، نیروگاه اتمی، برخی فرآوردههای کشاورزی و آبزیپروری میشناسند باید برای مفاخر این دیار هم جایگاهی بلند قائل بود؛ حتی بیش از نمادهای صنعتی و اقتصادی!
از این دیدگاه است که میپندارم و باور دارم محسن شریفیان و همانند او، گرانمایهاند و باید بر صدر نشینند. آدمهایی حسابی که هنر را اسباب هنر کردهاند نه ابزار نان و نام! هراسی ندارم بهپاس اینهمه جهد؛ محسن شریفیان را «سفیر نوای بوشهری» خطاب کنم. به محسن جان و برگرفته از نوشتهی خودش که چندی پیش درباره محمد بحرانی عزیز نوشته بود؛ مینویسم:
حالِ خوب موسیقی جنوب یک «نشانه» است! از کوچهها و قهوه خانههایش، از نخلها، باراندازها، لنجها و آفتاب داغش! ساز که میزنی، بوشهر پیدا میشود. با همان شور و شرجی و گرما! و این حالِ خوب، آنجا به جادو میرسد که محسن شریفیان درست در هنگامهای که تنگنظران تصور میکنند او خسته گشته و از پا درآمده؛ با انرژی بیشتری ساز را برای دمی دوبارهای کوک میکند.
انرژی محسن میماند! اصل بقا، همین است!
او مطرب عشقی است که با همه هیجانش اما ساز و نوایی عجب روحافزا، دلانگیز و آرامبخش دارد. به عندلیبی میماند که بر نخلهای جنوب مدام میپرد و نغمهخوانی میکند.