نماد آخرین خبر

زندگی از فیزیک تا متافیزیک

منبع
هوپا
بروزرسانی
زندگی از فیزیک تا متافیزیک
هوپا/ در دوران امر بين فيزيک و متافيزيک،کمتر پديده اي را مي توان يافت که به صورت کامل فيزيکي و يا به صورت کامل متافيزيکي باشد. چنين مي نمايد که سرشت و سرنوشت تمام يا بسياري از پديده ها وقوع در طبيعت و عروج به سوي ماوراي طبيعت است، چيزي که در زبان فلسفي رايج، براساس حفظ و پاسداشت مرزهاي فهم و فکر بيش از آنکه با عبارت طبيعت و ماوراي آن بيان شود، با تعبير فيزيک و متافيزيک ادا مي شود. در اين ميان زندگي را مي نگريم که به مثابه يک پديده هرگز از اين دو حوزه جدا نمي گردد، از آن رو که زندگي با خلأ بيگانه است و هم از آن رو که خلأ گريزي از نخستين اوصاف زندگي به شمار مي آيد.گفتگو با دکتر مهدي گلشني ـ ـ استاد محترم فيزيک دانشگاه صنعتي شريف ـ ـ ـ ابعادي ديگر از زندگي را به بحث نهاده ايم،تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.اولين سوٌال تعريفي است که شما از زندگي ارائه مي دهيد. براي اينکه بدانيم تعريف زندگي چيست، اول بايد بدانيم که هدف از زندگي انسان و پيدايش انسان و به طور کلي هدف حيات انسان چيست؛ آيا کاملاً بي هدف است، آنطورکه بعضي از تئوريهاي رايج روز مي گويد و فضلاي روز تکرار مي کنند يا هدف دارد؟ ما که مسلمان هستيم، به پيروي از قرآن معتقديم که هيچ چيز بي هدف نيست و همه چيز هدف دار است از جمله آفرينش انسان که هدف دار است .هدف از زندگي رسيدن به آن مقام شامخ انساني است که انسان در عبادت خداوندي مستغرق شود و آثار خداوندي را بفهمد و به عظمت خداوند پي ببرد. خواهشي اندر جهان، هر خواهشي را در پي است خواستي بايد که بعد از آن نباشد خواستي از اين رو از نظر من هدف زندگي رسيدن به مقام عاليه اي است که براي انسان فرض شده است و انسان را از حيوان متفاوت مي کند. البته اين مستلزم اين است که از اول، در مراحل تربيت به افراد انسان گفته شود که هدف چيست تا با آن آشنا شوند و خودشان با بررسي به اين موضوع پي ببرند به نظر من خود زندگي يعني گذراندن اوقات. زندگي عبارتست از: گذراندن اوقات. آن وقت اگر اين گذراندن اوقات با حاصل باشد، اين زندگي را موفق مي دانيم ولي اگر بدون حاصل باشد، ناموفق مي دانيم. منتها بايد ببينيم با چه معياري مي سنجيم که حاصل خوب است يابد؟به نظر شما در دوران امر بين اينکه زندگي تا چه حد فيزيکي و تا چه حد متافيزيکي است، زندگي فيزيکي است يا متافيزيکي؟ اين دو با هم مخلوط است. من چون با فيزيک انس زيادي داشته ام، راحت به شما مي گويم که اگر شما با دقت به موضوع فيزيک و متافيزيک نگاه کنيد، به سختي مي توانيد آن دو را از يکديگر جدا کنيد. شما فيزيکي را پيدا کنيد که در درون آن متافيزيک نباشد. ما وقتي متافيزيک را تعريف مي کنيم، مي گوييم: متافيزيک عبارتست از: احکام عام وجود. شما وقتي به سراغ فيزيک مي آييد، يک سلسله آزمايش هاي خاص انجام مي دهيد. يعني حوزه هاي بسيار خاصي را در نظر مي گيريد و رويش تجربه مي کنيد. اين تجربه بسيار محدود است. آن وقت شما نتايج اين تجربه را تعميم مي دهيد. به عنوان مثال چند سيم را حرارت مي دهيد و مي بينيد که طول آنها در اثر حرارت زياد مي شود.بعد به اين اکتفا نمي کنيد که اين سيم خاص يا اين سيم مسي اينگونه است، بلکه مي گوييد: فلزات چنين هستند که وقتي حرارت داده مي شوند، منبسط مي شوند. چرا شما اين تعميم را انجام مي دهيد؟ آيا شما مجاز به اين تعميم هستيد؟ معمولاً اين کار را انجام مي دهيد. تکيه گاه باطني شما در اعتماد و اطمينان به اين تعميم چيست؟ به عقيده من تکيه گاه همه اين تعميم ها متافيزيک است. افراد فکر مي کنند که کاري که مي کنند، صرفاً آزمايش است. اگر فقط چيزي را حرارت دهند و عددهايي را يادداشت کنند، آنچه بر جاي مي ماند و حاصل مي شود، مجموعه اي از کاتالوگهاي اعداد مي شود، ولي شما اين اعداد را ربط مي دهيد و قوانين عام مي سازيد و بعد به آن اکتفا نمي کنيد و مي گوييد: اگر عين قضيه در کره مريخ هم انجام شود، نتيجه همين است. اينها تعميم هايي است که واقعاً فوق فيزيک است. فيزيک با حواس و آزمايش ها و نتيجه گيري سروکار دارد ولي شما در مقام نتيجه گيري، هميشه از جزئيات به کليات منتقل مي شويد و نتايجي که شعور را با فيزيک بيان کنيم. ممکن است هيچ وقت نتوانيم اين کار را بکنيم. ممکن است شعور را حتي نتوانيم به زبان رياضي بيان کنيم. يعني: واقعاً شعور مرموزترين بخش قابل تفسير جهان است. توجه بفرماييد که قرآن صريحاً مي فرمايد: يسئلونک عن الروح. قل الروح من امر ربي. اين آيه به صورتهايي مختلف تفسير و تعبير شده است. چون آيه در ادامه مي فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً. از نظر بنده مفهوم اين آيه اين است که معلوم نيست که ما بالاخره بفهميم شعور يا روح چيست. ما به روح خيلي نزديک هستيم و خيلي از ابعاد آن را مي فهميم و ممکن است از بسياري از خواص آن استفاده کنيم ولي اين که آيا مي توانيم بفهميم خودش چيست؟ اين معلوم نيست.من ذهن را بُعدي از روح مي دانم ولي در واقع زندگي آن چيزي است که انسان مي فهمد و اين بُعد روحي زندگي ما را نشان مي دهد. شما غذايي را مي خوريد که در آن لحظه بسيار خوشمزه است ولي آن تمام مي شود. آنچه که مي ماند، خاطراتي است که مي ماند و احياناً آن را چند ساعت بعد يا چند سال بعد نقل مي کنيد که بُعد روحي قضيه است. آن چيزي که انسان با آن زندگي مي کند، ابعاد روحي زندگي است؛ چيزهايي است که با روح سرو کار دارد. بقيه حواس هم به عنوان ابزار در خدمت روح و زندگي هستند. بويايي، بويي را حس مي کند و در اختيار ما مي گذارد که لحظه اي است و مي گذرد. آن چيزي که مي ماند، با روح سروکار دارد، ولي روح به تفسير نياز دارد. مهمترين مسئله زندگي براي انسان به طور عام چه چيزي مي تواند باشد؟ اين که بفهمد که در اين دنيا چه کاره است. اينکه بدانيد از کجا آمده ايد چه کار مي کنيد و به کجا مي رويد، بزرگترين و مهمترين مسئله زندگي است.آن وقت شما اگر اين موضوعات را واقعاً با تمام وجودتان درک کنيد، تمام اعمال شما با آن تطبيق مي کند و همواره مواظب هستيد که اشتباه نکنيد و کار خطا انجام ندهيد.