خراسان/ پارادوکس اولبرس سوالي ساده که پاسخش نگاه ما را به محدوده و عمر جهان، تغيير داد
در اين پرونده درباره اين که چرا آسمان شب تاريک است و جوابهاي مختلفي که به آن داده شده، صحبت خواهيم کرد و در نهايت به تاثيراتي که طرح اين پرسش بر دنياي علم و نوع نگاه ما به جهان داشت ميپردازيم.
پزشکي که منجمي معروف شد
آشنايي با مردي که جرئت کرد سوالي ساده را بپرسد و نامش در تاريخ ماندگار شود
ندگي اولبرس، پزشک و منجم آلماني شبيه خيلي از ما بود که درگير يک رشته تحصيلي خاص ميشويم و علاقهمان را هم هميشه يک جوري دنبال خودمان ميکشيم. او بيش از پزشکي و داروسازي به سيارکهايي که کشف کرده و پرسش مهم نجومي که مطرح کرده، معروف شده است. گاهي آن چنان محو تماشاي آسمان ميشد که طي شب فقط چهار ساعت ميخوابيد. محصول اين شبزندهداريها و رصدهاي دقيق، کشف سيارک «پالاس» در سال 1802 و سيارک «وِستا» در سال 1807 است. «هنريش ويلهلم اولبرس» حدود سال 1815 دنبالهداري را در آسمان رصد کرد که بعدها به نام خودش ثبت شد. اما تا اينجا هنوز به اندازهاي که امروز شناخته شده است، معروف نشده بود. طي سالها چشم دوختن به آسمان و غرق شدن در مناظر خيالانگيزش يک پرسش ذهن اولبرس را رها نميکرد، چرا آسمان شب تاريک است در حالي که اين همه ستاره در فضا وجود دارد؟ به عبارت درستتر اگر جهان ما جهاني بيکران، ايستا و ابدي-ازلي باشد، راستاي ديد ما در هر طرف بايد در نهايت به ستارهاي ختم بشود پس هيچ نقطه آسمان نبايد سياه و تاريک باشد و اتفاقا ميتواند مثل روز روشن باشد، او از اين قضيه با عنوان يک پارادوکس ياد ميکرد. مدتها ستاره شناسها در حال ايدهپردازي و تحقيق بودند تا پاسخ درست و مشخصي براي اين سوال به ظاهر ساده اولبرس پيدا کنند، آنها جوابهاي مختلفي را مطرح ميکردند تا اين که بالاخره به درک دقيقي درباره علت واقعي اين ماجرا رسيدند. اولبرس در 81 سالگي در «برمن» شهري در نزديکي محل تولدش از دنيا رفت و هيچ وقت جواب سوالش را نگرفت.
4 سکانس تا کشف پاسخ پارادوکس اولبرس
سکانس اول گرد و غبار موجود در فضا اولين جواب براي سوال اولبرس
اولبرس در سال 1823 درست يک سال بعد از مطرح کردن سوال عجيب اش به پاسخي رسيد که اتفاقا هم راستا با نظر دانشمندان همان دوره بود. او فکر ميکرد گرد و غبارهايي که در فضاي بين ستارهها وجود دارد، نور ستارگان را جذب ميکند و مانع رسيدن آنها به به چشم ما ميشود و در يادداشتهايش نوشت: «جاي خوشبختي است که زمين نور ستارگان را از تمام نقاط گنبد آسمان دريافت نميکند! اگرچه حتي در آن صورت، با گرما و نور غير قابل تصوري در حدود 90 هزار بار بيشتر از آنچه ما هماکنون تجربه ميکنيم، مواجه ميشديم.» اين جواب در ابتدا به نظر منطقي ميرسيد اما بعدها با دقت بيشتري که اخترفيزيکدانها به خرج دادند، مشخص شد که اگر واقعا ذرات غبار بين ستارهها، نورهاي رسيده را جذب کنند بعد از مدتي انرژيشان بالا ميرود و آن قدر داغ خواهند شد که خودشان هم ممکن است تابش داشته باشند. به عبارت سادهتر ذرات غبار با جذب نور و انرژي ستارهها دمايشان بالا ميرود و مثل يک تکه چوب در حال سوختن که نور توليد ميکند آنها هم ميتوانند تابش داشته باشند.
سکانس دوم نور ستارهها در راه رسيدن به ما ضعيف ميشود
از آنجايي که با دور شدن ستارهها از ما نور کمتر و ضعيفتري هم به ما ميرسد و گاهي اين نور آنقدر کم انرژي و ضعيف ميشود که ديگر در محدوده چشم ما قرار نمي گيرد ، دانشمندها تا سالها قبل از پاسخ کلوين، فکر ميکردند همين مسئله است که باعث ميشود فضا به نظر تاريک بيايد و نور بسياري از ستارهها به چشم ما نرسد. به اين اتفاق انتقال به سرخ گفته ميشود چون نور مرئي ستارهها به دليل مسافت طولاني که طي ميکنند تا به ما برسند ، انرژي از دست ميدهند و از محدوده مرئي به محدوده فرو سرخ ميروند و ديگر قابل مشاهده نيستند که اين موضوع ميتواند عامل تاريکي فضا باشد. ولي بعد از گذشت زمان کمي متوجه شدند به همان اندازه که نور مرئي ستارهها ضعيف ميشود، پرتوهاي پر انرژي فرابنفش که بعضي ستارهها منتشر ميکنند تا به ما برسد افت انرژي پيدا ميکند و در محدوده مرئي قابل ديدن ميشود. پس اين دو اتفاق، اثر يکديگر را خنثي مي کنند و اين ماجرا نميتواند پاسخ درستي براي سوال اولبرس باشد.
سکانس سوم باورکردني نيست اما يک شاعر پاسخ را پيدا کرد
شايد هيچوقت به ذهن کسي خطور نميکرد سرنخهاي پاسخ اصلي اين سوال به ظاهر ساده اما بسيار پيچيده، اولين بار توسط يک شاعر ارائه شود نه يک دانشمند ستارهشناس. «ادگار آلنپو»، شاعر و نويسنده آمريکايي در سال 1848 اولين کسي بود که در کتاب شعرش ايده جالبي درباره پارادوکس اولبرس مطرح کرد ، گرچه شايد خيلي جدي گرفته نشد ولي در هر حال نبايد از خلاقيت و دقت آلنپو غافل باشيم چرا که او واقعا به هدف زد و به نکته بسيار مهمي براي رسيدن به پاسخ سوال اشاره کرد. او در کتاب «اورکا»ي خود شعري نوشت با اين مضمون که اگر جهان ما جهاني غيرايستا(متغير و در حال انبساط يا انقباض) با ابعاد و عمري کراندار(محدود) باشد، پارادوکس اولبرس هم حل ميشود چراکه دراين صورت براي تعداد و عمر ستارگان نهايتي وجود دارد. به عبارت سادهتر يعني جهان نامحدود نيست و عمر ستارگان هم حد معيني دارد پس در هر نقطه ديد ما الزاما ستارهاي وجود ندارد تا فضا را کاملا روشن نگه دارد. به هر حال آلنپو شاعر بود و تخصصي در نجوم و فيزيک نداشت بنابراين حرفش مورد توجه جوامع علمي قرار نگرفت چون با روش علمي و مبناي مشاهداتي و محاسباتي همراه نبود. سالها بعد، کيهانشناسي با نام «ادوارد هريسون»، براي اولين بار دريافت که آلنپو پارادوکس اولبرس را حل کرده و درباره او نوشت: «زمانيکه من اولين بار شعر آلنپو را خواندم، متحير شدم. چگونه يک شاعر که در بهترين حالت ميتواند يک دانشمند آماتور باشد، توانسته بود 140 سال پيش، به توضيح صحيح اين پارادوکس دست يابد، درست زمانيکه در دانشگاههاي ما هنوز توضيحات غلط تدريس ميشود.»
اپيزود پاياني و اما جواب اصلي از زبان يک فيزيکدان
سال 1901 اتفاق ويژهاي افتاد ؛ «لرد کلوين» که فيزيکدان برجسته و معروفي بود توضيحي داد که به نظر ميرسيد پاسخ دقيق و علمي اين پرسش مهم است. او يادآوري کرد زماني که به آسمان نگاه ميکنيم در واقع شاهد آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، هستيم نه آنچه در زمان حال در فضا در حال رخ دادن است. اما چگونه؟ چون سرعت نور، اگرچه در مقياس زميني بسيار زياد است، اما به هر حال محدود است و براي رسيدن نور از ستارگان دوردست به زمين، زمان لازم است. پس آنچه از ستارگان ميبينيم مربوط به گذشته آنهاست و با توجه به اينکه نزديک هستند يا خيلي دور، تصويرشان هم ميتواند جديدتر يا خيلي قديميتر باشد. کلوين محاسبه کرد براي اينکه آسمان شب درخشان باشد، جهان بايد صدها تريليون(يک تريليون برابر است با هزار ميليارد يعني 12 صفر جلوي عدد يک) سال نوري گستردگي داشته باشد ولي از آنجا که جهان چنين سني ندارد، بنابراين آسمان ضرورتا سياه خواهد بود. البته يک دليل ديگر هم وجود دارد و آن هم اين است که عمر ستارگان محدود است و درنهايت چند ميليارد سال سن دارند. غيرايستا بودن جهان تنها در صورتي با کراندار بودن ابعاد و عمر آن سازگاري دارد که فرض بگيريم جهان از وضعيتي بسيار کوچک متولد شده است و با گذشت زمان، بر ابعاد آن افزوده شده به طوري که هم اينک نيز در حال بزرگتر شدن است. پاسخ کلوين دقيقترين پاسخي بود که تا آن زمان به اين سوال داده شد و حالا به طور دقيقتر مي توانيم بگوييم که اگر فرض کنيم جهان بينهايت است بايد بدانيم که بينهايت پير نيست! يعني آنقدر عمر ندارد که نور ستارههاي دوردستش به ما برسد و فضا را روشن کند. سرعت نور محدود است و ما هر اتفاق را تنها بعد از رسيدن نورش ميتوانيم ببينيم. چند سالي است فهميدهايم که جهان 13.8 ميليارد سال سن دارد. بنابراين بيشترين فاصلهاي که ما از آن نور دريافت ميکنيم، از 13.8ميليارد سال نوري دورتر از زمين است. بخش دوم پاسخ هم به اين برميگردد که ستارهها عمر بي نهايت ندارند. آنها بعد از مدتي خاموش ميشوند و زندگيشان به پايان ميرسد. ترکيب اين دو دليل باعث ميشود ما هيچ وقت نتوانيم نور ستارههاي دور و نزديک را همزمان در همه جهات ببينيم.
نويسنده : مريم ملي/| دانش آموخته رشته اختر فيزيک
div id='news_content'>
بازار