آزمایشهایی که تاریخساز شدند

شرق/ امروز شايد خيلي از پرسشهاي مهم و رايج دهها و صدها سال قبل برايمان به بديهيات تبديل شده باشد. پرسشهايي که براي رسيدن به پاسخهايشان مسيري عجيب و گاه طولاني را طي کردهاند، گاهي با آزمون و خطا و سالها تحقيق توسط دانشمندان مختلف به نتيجهاي مشخص رسيدند و گاهي هم با جرقهاي ذهني و ناگهاني راه خود را پيدا کردهاند. مسير بسياري از آزمايشهاي علمي شايد حتي از نتيجه اصلي هم شگفتانگيزتر باشد؛ مسيري که در آن نه يک نفر که مردمي به وسعت يک تاريخ نقش داشته و به پيشبردش کمک کردهاند. در اين بين آزمايشهاي علم فيزيک از بابت ابعادشان هميشه جالب توجه هستند، آزمايشهايي که هم گستره دنياي زيراتمي را شامل ميشود و هم گستره وسيعي مثل آسمان بالاي سرمان را، بعضيهايشان در محيط آزمايشگاه با کلي دقت و وسواس و شرايط خاص انجام ميشوند و برخي هم در اتاق کوچکي درون خانه دانشمندان به وقوع ميپيوندند. آزمايشهايي که دنياي فيزيک را به جايي که امروز هست، رساندهاند و بدون آنکه بدانيم در گوشهگوشه زندگي ما نقشي غيرمستقيم داشتهاند از درک حرکت چرخشي زمين به دور خودش براي ساخت و طراحي فناوريهاي فضايي گرفته تا شناخت دقيق نور و طيف الکترومغناطيسي که کمکم در حوزه پزشکي و تشخيص بيماريها راه خودش را باز کرد. در اين پرونده با هم مروري خواهيم داشت بر تعدادي از مهمترين آزمايشهاي تاريخ علم فيزيک و روندي که براي کشف پديدهها و يافتن پاسخ پرسشهاي مهم تا امروز طي شده است.
رفتار عجيب نور در عبور از شکافها
«نيوتن» در رسالهاي که درباره نور نوشته بود آن را مجموعهاي از ذرات توصيف ميکرد که از يک منبع نور نشر ميشوند. در سال 1803 «توماس يانگ» تصميم گرفت آزمايشي دراينباره ترتيب دهد. او سوراخي را در پردهاي ايجاد کرد و آن را با يک مقوا پوشاند. سپس روي مقوا را با سوزن کوچکي شکاف داد. در ادامه نوري را که از اين شکاف عبور ميکرد با استفاده از يک آينه منحرف کرد. «يانگ» ورقه نازکي را که فقط يک ميليمتر ضخامت داشت، بهطور دقيق در مسير عبور نور قرار داد تا پرتو نور را به دو قسمت تقسيم کند. آنچه مشاهده ميشد غيرقابل پيشبيني بود: نوارهاي متناوب روشن و تاريک بر پرده نقش بستند؛ نتيجهاي که صرفا با موجيبودن نور قابل توجيه بود. نوارهاي روشن وقتي ايجاد ميشوند که دو قله موج با يکديگر همپوشاني داشته و يکديگر را تقويت کنند و نوارهاي تاريک ماحصل ترکيب يک قله موج با موج مخالف آن است که درنهايت باعث خنثيشدن يکديگر ميشوند. اين آزمايش، سالهاي بعد با استفاده از يک مقوا که در آن دو شکاف براي تقسيم نور به دو پرتو ايجاد شده بود، تکرار شد و به همين دليل به آزمايش دو شکاف يانگ نيز مشهور است. حدود يک قرن بعد از آزمايش «يانگ»، ايدههاي «ماکس پلانک» و آزمايش مهم «اينشتين» نشان داد که نور هم خاصيت موجي دارد و هم خاصيت ذرهاي. اين آزمايشها شبيه تکههاي پازل نتايج کار دانشمندان قديميتر را کامل ميکردند تا اينکه سرانجام همه نتايج در کارهاي نهايي به فيزيک کوانتوم رسيد و انقلابي در فيزيک بر پا کرد.
پردهبرداري از مقدار بار الکترونها
وقتي موهايتان را شانه ميزنيد حتما تجربهاش کردهايد، الکتريسيته ساکن! چيزي که امروز برايمان اينقدر واضح و بديهي است روزي پرسشي بزرگ در دنياي علم بود. در دوران قديم حتي رعد و برق هم براي مردم و اهالي دانش، پديده شگفتانگيزي بود که پاسخ دقيق و درستي برايش وجود نداشت. سال 1879 سال مهمي در تاريخ علم به حساب ميآيد چراکه پاسخ اين پرسشها تا حدودي روشن شد. فيزيکداني به اسم «جوزف تامسون» اثبات کرد که الکتريسيته از ذراتي داراي بار منفي ايجاد ميشود و پس از آن دانشمندان زيادي وقتشان را صرف شناخت و بررسي رفتار اين ذرات باردار يا همان الکترونها کردند. يکي از آزمايشهايي که در اين حوزه انجام شد آزمايش جالب قطره روغن بود که به اندازهگيري بار اکترونها منجر شد. «رابرت ميليکان» فيزيکدان آمريکايي بود که حوالي سال 1909 اين آزمايش مهم و جذاب را انجام داد و برخلاف تصور خيليها که فکر ميکنند براي محاسبه بار الکتريکي الکترونها احتمالا از ابزارهاي خاص و پيچيدهاي استفاده شده، «ميليکان» اين کار را با روشي کاملا ساده و البته مملو از خلاقيت انجام داد. او به کمک يک عطرپاش، قطرههاي ريز روغن را به درون يک اتاق اسپري کرد. در بالا و پايين اين اتاق کوچک صفحههاي فلزي قرار داد که به باتري متصل بودند و در نتيجه يکي از صفحهها داراي بار مثبت و صفحه ديگر منفي بود. وقتي قطرههاي روغن در حال عبور از هواي بين اين دو صفحه بودند داراي بار الکتريکي ميشدند و اين امکان فراهم ميشد تا «ميليکان» با تغييردادن ولتاژ صفحههاي فلزي، سرعت سقوط قطرهها را پيدا کند. طبق قوانين فيزيک زماني که نيروهاي وارد بر يک جسم با هم برابر باشند آن جسم در حال تعادل قرار ميگيرد. به قطره روغن در شرايط آزمايش دو نيرو وارد ميشود، يکي نيروي گرانش که به سمت پايين است و ديگري نيروي الکتريکي که آن را به سمت صفحه فلزي ميکشاند. زمانيکه نيروي الکتريکي بهطور دقيق با نيروي گرانشي برابر شود، قطرههاي روغن در هوا کاملا معلق باقي ميمانند. «ميليکان» ولتاژ را تغيير داد و شرايط قطرهها را بررسي کرد و بعد از چندبار آزمايش به اين نتيجه رسيد که بار الکتريکي يک مقدار مشخص و ثابت دارد و اتفاق اعجابانگيز اين بود که کوچکترين بار اين قطرهها همان مقدار بار الکتريکي الکترونهاست.
ردپاي چرخش زمين در حرکت يک آونگ
شايد نام پاندول فوکو به گوشتان خورده باشد، آزمايشي متفاوت که نتايج عجيب و تأملبرانگيزي در پي داشت. سال 1851 پاريس ميزبان اتفاق مهمي در تاريخ علم شد، آزمايشي تأثيرگذار که در اوايل قرن 21 در قطب جنوب دوباره تکرار شد. «جين برنارد فوکو»، دانشمند فرانسوي، ابزارهايش را به يک کليساي بزرگ برد تا در آنجا آزمايشش را انجام دهد. او يک گلوله آهني 30کيلوگرمي را با يک مفتول از سقف کليسا آويزان کرد و به اين ترتيب يک آونگ ساخت. سپس يک قلم را به انتهاي گلوله وصل کرد و زير محل نوسان را ظرفي بزرگ از شن و ماسه قرار داد تا با هر حرکت رفت و برگشتي گلوله ردي از آن روي ماسهها به جا بماند، اما چرخش آونگ و نوع حرکتش براي حضار شوکآور بود. همه حيران و متعجب به مسيرهاي حرکت آونگ چشم دوخته بودند، مسيري که در هر تناوب با مسير قبلي تفاوت داشت. چيزي شبيه يک شعبدهبازي در حال وقوع بود. بعد از مدتي تحقيق و بررسي «فوکو» نشان داد که اين کف کليساست که بهدليل حرکت زمين به دور محور خودش در حال جابهجايي است. نتايج تکميلکننده اين آزمايش نشان ميداد که در عرض جغرافيايي پاريس، آونگ در هر 30 ساعت يک چرخش کامل را در جهت عقربههاي ساعت انجام ميداد؛ در نيمکره جنوبي همين آونگ خلاف جهت عقربههاي ساعت حرکت ميکرد و در نهايت روي خط استوا حرکت در اصل چرخشي نبود. بعدها اين آزمايش در قطب جنوب هم انجام شد و زمان تناوب چرخشي آونگ برابر 24 ساعت به دست آمد.
يافتن دقيق مقدار ثابت گرانش
«نيوتن» در توضيح گرانش نشان داده بود که قدرت جاذبه بين دو جسم با حاصلضرب دو جرم نسبت مستقيم و با مجذور فاصله آنها نسبت معکوس دارد، اما اين سؤال پيش آمد که قدرت جاذبه گرانشي چقدر است؟ در سال 1798 «هنري کاونديش»، دانشمند انگليسي، يک ترازوي پيچشي بسيار حساس ساخت که بعدها در آزمايشي جالب از آن استفاده شد. اين وسيله متشکل از يک ميله افقي به طول دو متر با دو گلوله کوچک سربي در دو انتها بود (شبيه يک دمبل) و از وسط توسط سيم پيچشي آويزان بود. دو گلوله سربي را که حدود 160 کيلوگرم جرم داشتند، به توپهاي کوچک دو سر ميله چوبي نزديک کرد تا نيروي گرانشي لازم براي جذبکردن آنها ايجاد شود. گلولهها حرکت کردند و در نتيجه سيم، تاب برداشت. در واقع نيروي جاذبه بين گلولهها سيم را در يک جهت ميپيچاند و اين نيرو با نيروي پيچشي سيم به تعادل ميرسيد. در آزمايش ديگر، نيروي لازم براي پيچش سيم، با اندازهگيري نوسان آزاد ميله حول محور سيم، به دست ميآمد. «کاونديش» براي اينکه بتواند مقدار جاذبه گرانشي زمين را حساب کند، اين آزمايش را طراحي کرد و با اتصال يک قلم کوچک در دو طرف ميله، توانست ميزان جابهجايي ناچيز گلولهها را اندازه بگيرد. او ترازوي پيچشياش را درون محفظهاي قرار داد تا از جريان هوا دور بماند و در نهايت توانست با کمک اين آزمايش، مقدار جاذبه را با دقت بسيار زيادي به دست بياورد. سپس با داشتن اين مقدار چگالي و جرم زمين را هم محاسبه کرد.
کشف هسته اتم
دانشگاه منچستر در سال 1911 ميزبان دانشمندي اثرگذار بود. فيزيکداني به نام «ارنست رادرفورد» مدتها در حال آزمايش روي مواد راديواکتيو بود. تا آن زمان تصور بر اين بود که اتم شبيه يک کيک کشمشي (مدل اتمي تامسون) است؛ به اين شکل که بارهاي مثبت همان مواد کيک هستند و بارهاي منفي هم مثل کشمشها در کل کيک پراکنده شدهاند. «رادفورد» آزمايشي طراحي کرد تا نظريه استاد خود يعني «جوزف تامسون» را بررسي کند. او و دستيارانش ذرات باردار مثبتي را به سمت ورقهاي از جنس طلا تاباندند و در کمال شگفتي مشاهده کردند که بيشتر ذرات باردار از ورقه طلا عبور ميکنند. البته تعداد زيادي از ذرات باردار با زاويه کمي از مسير اوليه منحرف شدند و «رادرفورد» نتيجه گرفت که يک ميدان الکتريکي قوي در اتم برقرار است و در نهايت، تعداد بسيار اندکي از ذرههاي آلفا با زاويه بيش از 90 درجه از مسير اوليه انحراف پيدا کردند که از ديدگاه «رادرفورد» ميتوانست به اين معنا باشد که اتم طلا هسته بسيار کوچک و سنگيني دارد و به اين ترتيب مدل اتم هستهدار خود را ارائه داد. اين نتيجه باعث شد مدل اتمي تامسون که اتم را مجموعهاي از بار مثبت و چندين بار منفي پراکنده ميدانست، مردود اعلام شود و مدل جديدي از اتم شناخته شود؛ مدلي که طبق آزمايش فضاي خالي قابل توجهي داشت. با وجود تغييرهايي که نظريه کوانتوم در آن ايجاد کرد، اين تصوير از اتمها هنوز هم به قوت خود باقي است.
نورهاي رنگي از دل نور سفيد بيرون ميآيند
سالي که «گاليله»، فيزيکدان شهير ايتاليايي درگذشت، پسري با جثه بسيار کوچک در انگليس به دنيا آمد. او «ايزاک نيوتن» بود. زماني که «نيوتن» از کالج کمبريج فارغالتحصيل شد، بيماري طاعون دنيا را پر کرده بود و او مجبور بود در قرنطينه خانگي بماند و کتاب بخواند و به آزمايش بپردازد. در همين اثنا بود که «نيوتن» به اين فکر افتاد که نور سفيد چه ويژگيهايي دارد؟ آنچه از صحبتهاي «ارسطو» به جا مانده بود نشان ميداد که نورهاي رنگي تغييرشکليافته نور سفيد هستند. «ايزاک» به فکر آزمايش اين ماجرا افتاد. او نور سفيد خورشيد را به يک وجه منشور شيشهاي با قاعده مثلثي تاباند و ديد پرتوهاي خارجشده از سمت ديگر منشور به هفت رنگ تقسيم شدند. مردم سالها رنگينکمان را در آسمان ديده بودند، اما هيچوقت تفسير درستي از نور سفيد و ارتباطش با هفت رنگ رنگينکمان نداشتند. «نيوتن» از آنچه ديد يک نتيجهگيري علمي و دقيق ارائه داد و گفت رنگهاي قرمز، نارنجي و... تا رنگ بنفش، تشکيلدهنده نور سفيد هستند. او علت واقعي تجزيهشدن نور را تفاوت در ضريب شکست نورهاي رنگي مختلف اعلام کرد و از آنجا فصل تازهاي درباره بررسي نور و خواصش آغاز شد.
ماجراي کتابداري که اهل محاسبه بود
«اراتوستن» کتابداري در کتابخانه اسکندريه بود که زمانهاي زيادي از روز را مشغول خواندن کتابهاي مختلف ميشد. او در يکي از کتابها با چنين محتوايي روبهرو شد: «در يک ظهر داغ تابستاني در منطقهاي از کشور مصر که امروزه اسوان ناميده ميشود خورشيد مستقيم ميتابد طوري که اجسام هيچ سايهاي ندارند و نور خورشيد تا انتهاي يک چاه عميق نفوذ ميکند». «اراتوستن» به فکر افتاد که با نکتهاي که درباره سايه اشيا متوجه شده احتمالا ميتواند اطلاعات جالبي درباره ابعاد زمين به دست بياورد. مدتي بعد فهميد تمام اطلاعات مورد نياز براي محاسبه محيط زمين را در اختيار دارد. او با کاشتن يک چوب ساده در زمين در هنگام ظهر مشاهده کرد که پرتوهاي خورشيد در اسکندريه تا حدودي مايل بوده و حدود هفت درجه از خط عمود انحراف دارد. «اراتوستن» هندسه ميدانست و به خاطر داشت که محيط دايره 360 درجه است. اگر زمين را گرد در نظر ميگرفت و با توجه به آزمايشي که انجام داده بود اختلاف فاز شهر خودش يعني اسکندريه و اسوان را هم هفت درجه در نظر ميگرفت ميتوانست بگويد که اين دو شهر به اندازه هفت سيصدوشصتم يا يکپنجاهم دايرهاي کامل از هم فاصله دارند. پس محيط زمين ميبايست 50 برابر فاصله اسکندريه تا اسوان باشد. به اين شکل محيط زمين به دست آمد و پس از آن «اراتوستن» قطر زمين را محاسبه کرد که فقط ۱۵۰ کيلومتر با ميزان فعلي تفاوت دارد. در ادامه او موفق شد محيط زمين را هم به دست بياورد.
پَر زودتر به زمين ميرسد يا سنگ؟
«گاليلئو گاليله» دانشمند ايتاليايي سالهاي زيادي از زندگياش را وقف تحقيق درباره ويژگيهاي نور، حرکت اجسام و گرانش کرد، اما در اين ميان يکي از آزمايشهايش مدتها محل بحث و مجادله محققان و مردم بود. «گاليله» يک سؤال طرح و سعي کرد با آزمايشي ساده پاسخش را پيدا کند؛ اجسام سنگينتر سريعتر سقوط ميکنند يا اجسام سبکتر؟ اين سؤال را «ارسطو» سالها قبل از «گاليله» اينطور پاسخ داده بود که هرچه اجسام سنگينتر باشند سريعتر سقوط ميکنند چون وزن در پايينافتادنشان تأثير دارد. در قرن شانزدهم در ايتاليا يعني درست زماني که «گاليله» آزمايش خودش را انجام داد هنوز مردم به عقايد «ارسطو» و نظرياتي که در زمان يونان باستان رايج بود، باور داشتند. «گاليله» براي کشف واقعيت به برج پيزا رفت و چند توپ با وزنهاي مختلف را همراه خودش برد، وقتي توپها را از برچ پايين انداخت مشاهده کرد که هر دو همزمان به سطح زمين رسيدند و اين چيزي بود خلاف ادعاي «ارسطو» و باور مردم. او اين آزمايش را با اجسام مختلف مانند گلوله، توپ و تفنگ و مواد متفاوتي همچون، طلا، نقره و چوب تکرار کرد و همواره به يک نتيجه جالب رسيد: همه اجرام چه سبک و چه سنگين، از هر جنسي که باشند، با هم به زمين ميرسند. بنابراين «گاليله» توانست يک قانون مهم را کشف کند: شتاب گرانش بر هر جسمي با هر جرم، چگالي و از هر مادهاي که باشد، يکسان خواهد بود. به گفته او يک پر آهستهتر از سنگ به زمين برخورد ميکند چون مقاومت هوا با سقوط آن باعث کندشدن پر ميشود. چندين سال بعد در آزمايشگاهها محفظه خلأ ساخته شد و آزمايش سقوط اجسام با وزنهاي متفاوت در آن انجام و مشخص شد که اختلاف زمان سقوط اشيائي مثل پر به دليل مقاومت هوا بوده است. جالب اينجاست که وقتي دانشمندان مأموريت آپولو-15 به ماه رفتند آزمايش پر و سنگ را انجام دادند و نتيجه مطابق همان چيزي بود که انتظار ميرفت؛ يعني هر دو شيء با هم و کاملا همزمان به سطح ماه سقوط کردند. علت آن هم طبعا نبود جو و هوا در قمر زمين بود، چراکه نيرويي براي کندکردن حرکت پر وجود نداشت.
مريم ملي