نماد آخرین خبر

ناگفته‌های میهمانان برنامه "ماه عسل":حوادث جنگ و آلودگی شیمیایی آب مسبب بیماری های ما است

منبع
بروزرسانی
ناگفته‌های میهمانان برنامه "ماه عسل":حوادث جنگ و آلودگی شیمیایی آب مسبب بیماری های ما است
پايگاه تحليلي خبري 598/ هفته گذشته ششمين برنامه "ماه عسل" با موضوع زيبايي با حضور سيد عمار و حورا سادات موسوي درس ها و پيام هاي بسياري را براي بينندگان به همراه داشت. داستان ميهمانان اين برنامه از اين قرار بود که عمار و خواهرش در اوايل جنگ تحميلي در حالي که ساکن عراق بودند براي نجات يافتن از جنايات رژيم صدام از عراق به ايران سفر مي کنند و زماني که از مرز عبور مي کردند مشکل پوستي براي اين دو خواهر و برادر به وجود مي آيد. به گزارش سرويس فرهنگي پايگاه 598، هفته گذشته ششمين برنامه ماه عسل با موضوع زيبايي با حضور سيد عمار و حورا سادات موسوي درس ها و پيام هاي بسياري را براي بينندگان به همراه داشت. داستان ميهمانان اين برنامه از اين قرار بود که عمار و خواهرش در اوايل جنگ تحميلي در حالي که ساکن عراق بودند براي نجات يافتن از جنايات رژيم صدام از عراق به ايران سفر مي کنند و زماني که از مرز عبور مي کردند مشکل پوستي براي اين دو خواهر و برادر به وجود مي آيد. اين عارضه رفته رفته بيشتر شده و ابتدا که به پزشکان مراجعه ميکردند هر کدام نظر متفاوتي داشتند مثلا براي تغيير آب و هوا، آلرژي و... اين بيماري مشکلات فراواني را براي اين عزيزان به وجود مي آورد. حورا سادات موسوي در سال 82 بر اثر اين بيماري بينايي اش را از دست مي دهد و به شکر خدا در سال 90 با تلاش پزشکان بيمارستان فارابي با پيوند قرنيه چشم مجدداً بينايي اش را بدست مي آورد. بعد از پخش اين برنامه يکي از دوستان رسانه اي با ما تماس گرفت و بيان داشت که بخشي از صحبت هاي سيد عمار و حورا سادات به علت کمبود وقت و بخش ديگري به علت مميزي رسانه ملي در برنامه ماه عسل اجازه انتشار نيافته است و اين دو عزيز ناگفته هايي دارند که تقاضاي انتشار آن در رسانه ها را داشته که به همين منظور 2 روز بعد اين دو خواهر و برادر با حضور در دفتر پايگاه 598 به بيان ناگفته هاي خود پرداختند که مشروح سخنان سيد عمار و حورا سادات موسوي و همچنين همسر سيد عمار در ادامه تقديم نظر خوانندگان مي گردد. بعثي ها به جرم ايراني بودن به خانه ما حمله کردند سيد عمار موسوي: ما اصالتا يزدي هستيم و شهرت حمام چي را داشته ايم و از دو نسل پيش خانواده ما براي مجاورت حرم مطهر اميرالمومنين ساکن نجف مي شوند و در آنجا سکونت مي کند و پدر و مادر و همچنين من و خواهرم در نجف به دنيا مي آييم و به خاطر سيد بودنمان،‌ شهرت ما در نجف به موسوي تغيير پيدا مي کند. با شروع جنگ تحميلي ماموران بعثي شروع به جمع آوري و دستگيري تمام افرادي که نسبت و آشنايي با ايراني ها داشتند نمودند و ما تا سال 61 براي زندگي در عراق مشکلي نداشتيم و در سال 61 بعثي ها به منزل عموي ما حمله مي کنند و ما با خبر مي شويم که براي دستگيري ما به سمت خانه ما مي آيند و پدر و مادر بنده سريعا ما را برداشته و به کردستان عراق مي برند پدرم در کردستان عراق دوستاني داشت که قرار شد به ازاي دريافت پول ما را به مرز ايران برسانند. چون تعداد خانواده ما زياد بود تقسيم به چند گروه شديم که اگر لو رفتيم و دستگير شديم براي همه اتفاق پيش نيايد و مادرم و من و خواهرم با گروهي از اين کردستاني ها همراه شديم که تقريبا از منطقه کرکوک ما را آوردند و آن زمان من 3 ساله بودم و و خواهرم(حورا سادات) يک سال بيشتر نداشت و در مسير براي شستشو و همچنين سيراب کردن از برکه هايي که در سر راه بود استفاده کردند و سپس ما را در لب مرز به نظاميان ايراني تحويل دادند. ما را از آنجا با اتوبوس به تهران آوردند که براي قرنطينه به مکاني به نام پارک شهر يا پارک ملت بردند و سريعا براي ما شناسنامه صادر کردند و پس از آن پدر بزرگم وکالت ما را قبول کرد و ما براي زندگي به قم آمديم. پرونده من و خواهرم در بنياد جانبازان گم شد در زماني که در قرنطينه بوديم تعداد کمي جوش بر روي صورت ما درآمد و همان جا صليب سرخ از ما فيلم گرفت و پرونده تشکيل داد و تشخيص شان اين بود که پشه و يا زنبور نيش زده است و بعد که به قم آمديم کم کم اين لکه ها و جوش ها زيادتر شد و زماني که کلاس چهارم ابتدايي بودم شدت پيدا کرد و ما به تهران مي رفتيم تا که تاول هاي روي صورتمان را برداريم و تشخيص دکتر ها آن زمان اين بود که اين تاول ها بر اثر مصدوميت شيميايي است و بايد از طريق بنباد جانبازان براي تهيه داروها که گران قيمت بود و دکتر هاي خاصي داشت اقدام کنيم. ما پرونده اي تشکيل داديم و در آن پرونده برگه هايي که در پارک شهر برايمان پر کرده بودند و صليب سرخ نوشته بود و همچنين نامه که به رياست جمهوري داديم که ما از مناطق جنگي رد شده ايم و به اين بيماري دچار شديم را به بنياد جانبازان برديم و پرونده را براي پيگيري به آنها داديم و بنا شد که پيگيري کنند و به ما خبر دهند. يک سال گذشت و خبري از تماس و اطلاع بنياد جانبازان نشد و در آن زمان پدر بنده به علت مشکلات زندگي درگير کارکردن بود و من هم محصل بودم و ما هم پيگيري نکرديم. بعد از يک سال که درمان من خيلي سخت شده بود يادمان افتاد که قرار شد که بنياد جانبازان قم پرونده ما را پيگيري کند که متاسفانه با مراجعه به آنجا اين طور به ما عنوان شده که چنين پرونده اينجا نيست و پرونده ما گم شده بود و مدارک ما ديگر وجود نداشت. بيماري ما بر اثر استفاد از آب آلوده به مواد شيميايي در منطقه کرکوک عراق بود/ در برنامه ماه عسل گفتند در مورد اين موضوع صحبت نکنيد شيميايي شدن ما به اين صورت بود که قبل از آنکه ما براي انتقال به ايران از منطقه کرکوک رد بشويم صدام آنجا را بمباران شيميايي کرده بود و آبهاي آن منطقه آلوده شده بود و ما از آن آبها استفاده کرده بوديم در اسناد هم موجود است که سال 61 دوازده بار آن منطقه مورد حمله شيميايي قرار گرفته که در اسناد موجود است ولي متاسفانه صليب سرخ از سال 63 بمباران هاي شيميايي را ثبت کرده و در اسناد بين المللي موجود نيست. ما در سال 82 وقتي که براي زيارت به نجف رفتيم يه سري به اقوام و آشنايان زديم که همان دوستان ما بيان مي کردند که صداميان براي کشتار کردهاي مبارز کپسول هاي گازهاي شيميايي را درمناطق زندگي آنها منتشر مي کردند و در همان سالهايي که تاول هاي بدن مان زياد شده بود حوالي سال هاي 72 الي 73 دکتر علي محسني از جراح هاي مطرح پلاستيک به ما گفت که اين علائم پوستي ناشي از مواد شيميايي است و به غير از دکتر علي محسني که اکنون به رحمت خدا رفته اند دکتر هاي ديگري هم هستند که مي گويند احتمال اينکه شروع بيماري شما منشاء‌شيميايي داشته باشد بسيار زياد است. متاسفانه سيستم اداري ما به گونه اي است که اگر يک نفر اولي مخالفتي کند هرکس ديگري بيايد با همان نظر نفر اولي با اين موضوع مخالفت مي کند. مي خواستيم اين مسائل را در برنامه ماه عسل مطرح کنيم که متاسفانه به ما گفتند که اصلاً راجع به اين موضوعات صحبت نکنيد. الان پيش دکترهايي ديگري هم رفته ايم که مي گويند اين بيماري ‍‍ژنتيکي است و نظرات مختلف ديگري را بيان مي دارند ولي اينکه اين بيماري ما هر روز در حال پيشرفت است و هر روز به بدن ما آسيب مي زند حکايت از مسئله اي ديگر را دارد. بيماري ما هر روز در حال پيشرفت است و از تاول هايي که در فيلم ها براي جانبازان شيميايي مي بينيد بر روي سر و صورت و بدن ما در مي آيد. مي خواهم بگويم که بيماري ما ناشي از حوادث جنگ است من اصراري بر اين که اثبات کنم که بيماري من حتما شيميايي است ندارم ولي مي خواهم بگويم که اين بيماري ناشي از حوادث جنگ است و گرنه ما قبل از حوادث جنگ هيچ مشکلي نداشتيم و عبور ما از مناطق جنگي و استفاده از آب آلوده باعث بيماري ما شده و جنگ مسبب وضعيت کنوني من و خواهرم است. ما هم اکنون تحت پوشش بهزيستي هستيم و تا 11 سال پيش خرج و مخارج ما را پدرم مي داد و با افزايش بيماري ما تحت پوشش بهزيستي قرار گرفتيم. سيد عمار در تمام خواستگاري ها جواب منفي مي گرفت / من با خدا معامله کردم و براي رضايت پروردگار با سيد عمار ازدواج کردم همسر سيد عمار: نحوه آشنايي و ازدواج من و سيد عمار به اين صورت بود که ما آباداني هستيم و داداش هاي سيد عمار در آبادان مشغول به کار بودند که روزي يکي از برادرهاي سيد عمار به سراغ امام جماعت مسجد محل زندگي اش مي رود و مي گويد که برادري دارم در قم که وضعيت ظاهري اش به علت بيماري پوستي که دارد نامناسب است و به همين دليل به هر کجا که براي خواستگاري مي رويم جواب منفي مي گيريم و امام جماعت مسجد همان جا مي گويد که به برادرتان بگوييد بيايد و من دختر يکي از دوستانم را برايش خواستگاري مي کنم که پس از مراجعه آقا عمار آن دختر هم در جلسه خواستگاري به سيد عمار جواب رد مي دهد. روحاني آن مسجد که از اقوام ماست دختر عموي بنده را پيشنهاد مي کند که ايشان هم با ديدن آقا عمار جواب رد مي دهد و بعد از آن بنده را معرفي کردند که منجر به ازدواجم با سيد عمار شد. من با خدا معامله کردم و براي رضايت پروردگار با سيد عمار ازدواج کردم. هيچ گونه اجباري در ازدواج من با سيد عمار نبود و البته ابتدا با ديدن ايشان خيلي ناراحت شدم و مدتي فکر کردم و با خودم به اين نتيجه رسيدم که رضايت خداوند را در اين دنيا اصل قرار دهم. هنگام خواستگاري سيد عمار مدام با بنده شوخي مي کرد و درباره خودش به من چيزي نگفت و بعد از جواب مثبت من پيش دکتري به اهواز رفتيم و دکتر متخصص خون نکاتي را به پدرم گفت و البته دکتر ژنتيک به ما مي گويد که شما مشکلي براي بچه دار شدن نداريد. ايمان به خداوند وقتي قوي باشد همه مشکلات حل مي شود. در برنامه ماه عسل وقت نشد که مشکلاتم را بگويم / مسئولي مي گفت انتقادهاي شما نظام را زير سوال مي برد! حورا سادات موسوي: من هميشه عقيده دارم و خداوند را شکر مي کنم که بنده را اين گونه امتحان مي کند تا که سايرين عبرت بگيرند و شکر گذار خداوند باشند. من 18 سال بينايي خودم را از دست داده بودم و با اولين پيوند قرنيه چشم در ايران بينايي خودم را بدست آوردم. تاولي بر روي چشم من درآمده بود و در چشم من ريشه کرده بود و ابتدا پيوند قرنيه اي بر روي چشم من انجام شد که پس زده شد و سپس رئيس بيمارستان فارابي به من گفت که مي توانم چشم شما را عمل کنم و احتمال تخليه چشم شما هم هست و ايشان پيوند را انجام دادند و اواخر سال 89 بود که بينايي خودم را بدست آوردم. متاسفانه ما در برنامه ماه عسل وقت آنچناني نداشتيم که صحبت کنيم و مهلت نشد که ساير مشکلاتم را بگويم يکي از دست هاي من به علت همين بيماري قطع شده است و همچنين گوش سمت راستم را نيز از دست داده ام و مشکل ريوي هم دارم و اگر هنگام خواب دستگاه بخار کنارم نباشد دچار خفگي مي شوم و اين بيماري پوستي ما در حال چرخش در بدن است و همان آب آلوده اي که خورده ايم همه دستگاه هاي بدن ما را تحت تاثير قرار داده است. دو سال پيش مستندي از من درباره چشمم از رسانه ملي پخش شد و در آن مستند آمده بود که چرا هيچ کس از حورا حمايت نمي کند سخنان من در اين مستند باعث شد که مسئول وقت کميته امداد قم به من بگويد که سخنان شما نظام را زير سوال برد و من را از آنجا بيرون کردند و بنياد جانبازان هم به همين صورت از صحبت هاي من ناراحت شده بودند، اي کاش يکي از دردهاي ما را مي فهميدند و آنوقت ناراحت مي شدند. هر روز مجبوريم که با نگاه بد مردم روبرو شويم/ تقاضاي رسيدگي داريم سيد عمار موسوي: نوع بيماري ما سخت است و در اين اجتماع زندگي کردن براي ما سخت است و مثل يک آدم عادي تفريح و حتي دکتر رفتن هم نداريم و من هم مانند همه مردم هم بايد به خريد بروم هم براي کارهاي اداري و مالي ام به مراکز مراجعه کنم و هر روز بايد با نگاه بد مردم روبرو شوم حتي تاکسي هم ما را سوار نمي کند، همه که دلسوزي نمي کنند و ما مشکل بيمه داريم، مشکل مالي داريم و متاسفانه کسي رسيدگي کافي را نمي کند.