انگیزه عجیب مرد کافهدار برای قتل پیرمرد
ايران/ صاحب کافه رستوران اطراف تهران وقتي متوجه شد حضور پيرمرد روستايي با لباسهاي نامرتب و سر و وضع آشفته باعث فراري دادن مشتريهايش ميشود او را به قتل رساند.
ساعت 12 و 30 دقيقه روز 12آبان گزارش کشف جسد پيرمردي در درهاي حوالي امامزاده داوود به بازپرس کشيک قتل پايتخت اعلام شد.جسد را مرد کشاورزي ديده بود که در حال رفتن به سمت زمينهاي کشاورزي اش در روستاي ورديج واريش بود؛ طولي نکشيد که بازپرس ساسان غلامي و تيم بررسي صحنه جرم راهي دره محل کشف جسد شدند؛ با آنکه هيچ مدرک شناسايي همراه پيرمرد نبود، اما اهالي محل با مشاهده جسد بلافاصله او را شناختند. پيرمرد تنها هر روز مسير روستا به وردآورد را پياده طي ميکرد و زمان زيادي را هم در کافه رستوراني در نزديکي محل کشف جسد ميگذراند.
گزارش ناپديدي
نخستين بررسيها نشان داد دو روز قبل از کشف جسد، فرزندان پيرمرد که از ناپديد شدن پدرشان نگران شده بودند موضوع را به پليس خبر داده و تحقيقات ميداني تيم جنايي نشان ميداد که پيرمرد آخرين بار ساعت ۳:۳۰ دقيقه ظهر روز قبل از کشف جسد در کافه رستوران ديده شده است. همين موضوع سرنخي شد تا به دستور بازپرس شعبه سوم دادسراي امور جنايي تهران، تيم جنايي تحقيقات خود را روي صاحبان قهوه خانه و شاگردان او متمرکز کنند و يکي از صاحبان کافه رستوران به نام بهزاد و دو شاگردش بازداشت شدند.
اعتراف به جنايت
آنها در تحقيقات عنوان کردند که هميشه با پيرمرد رابطه خوبي داشته و حتي غذا و چاي را هم به صورت مجاني به او ميدادند. گفتني است روز قبل از کشف جسد هم پيرمرد به قهوه خانه آنها رفته و پس از نوشيدن چاي آنجا را به مقصد خانه يکي از بچههايش ترک کرده است.
در ادامه تحقيقات بهزاد ادعاي عجيبي مطرح کرد: روز حادثه شهرام، شريکم را ديدم که همراه مقتول کافه رستوران را ترک کرده و بيشک او در اين جنايت نقش داشته است. اظهارات مرد جوان و مدارکي که تيم جنايي در ادامه بررسيها به دست آورده بودند باعث شد تا آنها به سراغ شهرام بروند. شهرام، مرد ۵۲ ساله در تحقيقات به جنايت اعتراف کرد؛ با اعتراف او، متهم به دستور بازپرس جنايي در اختيار کارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي پايتخت قرار داده شد و بررسيها ادامه دارد.
گفت و گو با متهم
پيرمرد را از کي ميشناختي؟ حدود ۲۰ سالي ميشود که من و برادرم اينجا کافه رستوران داريم و از يک سال و نيم قبل هم بهزاد و يک نفر ديگر با ما شريک شدند. رستوران ما در ۴ کيلومتري روستا است و مقتول را نه تنها من بلکه تمام اهالي محل ميشناسند.سال هاست که اين جاده را طي ميکرد و به کافه رستوران من هم زياد ميآمد.
چرا او را کشتي؟ بهزاد پيشنهاد قتل را داد و گفت بهتر است جايي سر به نيستش کنيم و من هم به سفارش بهزاد اين کار را انجام دادم. قبل از کرونا شرايط کافه رستورانم خوب بود و درآمد خوبي داشتيم، اما با شيوع کرونا مشتري هايم کم شد؛از طرفي مقتول هر روز به کافه رستوران ميآمد او سر و وضع تميز و مرتبي نداشت، مشتريها با ديدن او ميرفتند و ديگر نميآمدند.
چگونه او را کشتيد؟ ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود، يکي از شاگردانم پيرمرد را از کافه رستوران خارج کرده و او را به دره برد. پشت سر آنها من به سمت دره رفتم و از پيرمرد خواستم که ديگر به کافه رستورانم نيايد، اما او باز هم شروع به فحاشي کرد و من که از دستش عصباني شده بودم سنگي برداشتم و به سرش زدم، بعد به خانهام رفتم و فرداي آن روز بچههايش بهدنبال پدرشان آمدند و بعد هم که جسد پيدا شد.