آی عشق، آی عشق، چهره آبیات پیدا نیست
![آی عشق، آی عشق، چهره آبیات پیدا نیست](https://app.akharinkhabar.ir/images/2021/05/24/92a93287-a36e-4519-8722-3ef8ada48486.jpeg)
خبر ورزشي/ و سرانجام پيش از ظهر روز دوم خرداد سال ۹۰ خبر آمد که عقاب پر کشيد. دروازهبان از دروازه بهشت گذشت و دردهايشان تمام شد.
سال يعني برگي از تاريخ. يعني قطعهاي از يک قرن. يعني دور انداختن چند تقويم پرشده. يعني به سر رسيدن تاريخ انقضاي خيلي وقايع. البته گاهي اوقات برگهايي از تاريخ هرگز کنده نميشوند، بعضي مواقع قطعههاي يک قرن هرگز فراموش نميشوند، تقويمهاي خاطرهانگيز هيچوقت دور انداخته نميشوند و البته اتفاقاتي هم رخ ميدهد که هرگز تاريخ انقضاي آنها به سر نميرسد.
انگار بعضي روزها براي شب نشدن خلق شدهاند. گويي برخي اتفاقات را براي رخ دادن در طالع ما نوشتهاند. اتفاقاتي براي افتادن و البته شايد هم براي فروافتادن اما افرادي هم هستند که در لابهلاي همه اتفاقات، سربلند ميشوند و نامشان در تمام تقويمها، سرافراز چون خودشان برايمان يادگاري هستند. يادگاريهايي از جنس معرفت و انسانيت.
۱۰ سال قبل در چنين روزي تمام حواسمان به بيمارستان کسري بود و دلمان پيش مردي که تدارک سفر ميديد. تدارک براي سفر به سرزمين بدون درد. به جايي که برايش تور حسادت پهن نميکنند. به دياري که حتماً براي او مکان بهتري بود و چقدر سخت است نگهداشتن عقاب روي زمين. عقاب ما بالهايش گشود و عزم سفر داشت. شوق پرواز، فصل رفتن.
و سرانجام پيش از ظهر روز دوم خرداد سال ۹۰ خبر آمد که عقاب پر کشيد. دروازهبان از دروازه بهشت گذشت و دردهايشان تمام شد.
ناصرخان حجازي به آسمان رفت و با باز شدن پر پرواز او، زانوان خيليها خم شد.
حجازي پريد اما خانواده و دوستدارانش روي زمين نشستند. گلبرگ مغرور حالا بدون درد در آسمان جولان ميداد اما نميدانست شانههاي رفقاي واقعي اش توان به دوش کشيدن چنين غم سنگيني را ندارد.
ناصرخان براي آخرين بار پرواز کرد و ما با چشماني غمبار برايش مسيري از گل و تگرگ آفريديم، اشکمان کاسه آبيشد که پشت سر مسافر ميريزند و کسي نبود تا آرام در گوشمان نجوا کند: «پشت سر مسافر گريه شگون نداره»
۱۰ سال گذشت. ۱۰ سال ديرتر، ۱۰ سال پيرتر و البته ۱۰ ساله غمگين تر. دلمان در اين روزگار سياستزده براي بيسياستيات تنگ شده. در روزهايي که يک عده هواشناس شدهاند و به دنبال جهت وزش باد هستند تا باد همچنان به پرچمشان بوزد، دلمان ياد روزهايي ميکند که غم نان داشتي اما نان را به قيمت غم ديگران نخوردي.
اين روزها «صداقت» شعار بسياري از آدمها شده ولي يادمان نرفته تو زماني در ورزش حرف از صداقت ميزدي که صداي خيلي از مدعيان قطع بود تا مبادا نانشان قطع نشود. شايد به همين خاطر بود که تا آخر عمر نه باديگارد داشتي و نه باديگارد کسي شدي.
۱۰ سال از رفتنت گذشت و در کنار غم هميشگي نبودنت، خوشحاليم سختي روزگار نتوانست ناصر حجازي دوست داشتني و بزرگ را کوچک کند. حالا دلمان ميخواهد وقتي اين کروناي کوفتي تمام شد سري به مزارت بزنيم و آرام زمزمه کنيم: آي عشق، آي عشق، چهره آبيات پيدا نيست.