وفـادار یا طلبکار؛ تندروها از نظام چه میخواهند؟
هم میهن/متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
باید میدان را از تندورها گرفت. نباید اینطور تعبیر شود که اساس نظام تنها یک جریان و یک فکر است و آن هم عین حق است و یا دیگران باید تسلیم شوند و یا نابود، و این امرخطرناکی است.
سمیه متقی| «بنا نیست ما تنبلی کنیم، دهانمان را باز کنیم، هر حرف نپختهای را به زبان بیاوریم و اسم خودمان را بگذاریم انقلابی. به قول حضرت آقا، سوپرانقلابی. بعضیها را نگاه میکنیم، هر چه نگاه میاندازیم که چه کرده؟ هیچ نکرده. ولی از همه هم طلبکار است.»؛ «هماکنون یکی از بدبختیهای کشور ما این است که گرفتار تندروها و بیترمزها هستیم.»
نقل قول اول مربوط به سخنان محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس وقت که خود را نواصولگرا میداند و دومی هم بخشی از سخنان علیاکبر ناطقنوری از چهرههای اصولگرای سنتی در اسفندماه سال 1392 است. مشابه این نظرات را در سخنان چهرههای دیگر اصولگرا و میانهرو مانند علی لاریجانی، آن زمان که از خالصسازان سخن گفت یا حسن روحانی، رئیسجمهوری دولتهای یازدهم و دوازدهم وقتی نگرانیاش را از روی کار آمدن دولت تندرو در بیانیهاش پیش از انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم مطرح کرد؛ میبینیم.
علاوه بر این بسیاری از چهرههای اصلاحطلب در ادوار مختلف به این تندروی و تصاحب انقلاب و انقلابیگری هشدار دادند. برای نمونه سیدمحمد خاتمی، رهبر جریان اصلاحات هم در سال 88 بر این تاکید داشت که «باید میدان را از تندورها گرفت. نباید اینطور تعبیر شود که اساس نظام تنها یک جریان و یک فکر است و آن هم عین حق است و یا دیگران باید تسلیم شوند و یا نابود، و این امرخطرناکی است.»
سخنانی که اگر بیشتر جستوجو کنیم در سخنان بسیاری از دلسوزان کشور و سیاستمداران استخواندار پهنه سیاسی کشور، از آیتالله محمود طالقانی و مهدی بازرگان گرفته تا اکبر هاشمیرفسنجانی و بهزاد نبوی و... یافت میشود و همه نگران آن بوده و هستند که این تندرویها و تندروها چه بر سر کشور میآورند. دغدغهای که روزبهروز در جمع وسیعتری از فعالان سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا مورد توجه قرار گرفته است؛ تا جایی که همانهایی که به انقلابیگری جریانهای حاضر در فضای اصولگرایی میبالیدند، حالا نگران آن هستند که آنهایی که امروز مدعی انقلابیگری هستند به جای آنکه وفاداران به نظام جمهوری اسلامی باشند، تبدیل به طلبکاران آن شوند.
چنانچه در همین روزهای اخیر در پی اظهارنظر برخی چهرهها مانند فواد ایزدی، صادق کوشکی و... حتی رسانههای اصولگرا هم صدایشان درآمد و منتقد رویکرد آنها شدند. از جمله روزنامه «صبح نو»، نزدیک به قالیباف درباره این سخنان نوشت:«این سخنان را میتوان ظهور و بروز گرایشی از درون جناح راست دانست که انقلابیگری را با خوانش رادیکال در مقابل عقلانیت انقلابی و نهادهای رسمی و انقلابی قرار میدهد... نظرات آقایان کوشکی، ایزدی و غضنفری بهویژه در تحلیل و توصیف خود از جریان انقلابی، بیشتر شبیه به تلاش برای بازتعریف انقلابیگری به صورت افراطی و انحصاری است.
این رویکرد، به جای آنکه به تقویت اتحاد و همبستگی میان نسلهای مختلف انقلاب کمک کند، موجب ایجاد شکافهای بیشتر در جامعه خواهد شد.» در ادامه نگاهی به سخنان برخی از این جریانها و چهرهها در روزهای اخیر و تندرویها در پس پیروزی انقلاب میاندازیم.
باز تعریف انقلابیگری با بنمایه طلبکاری
در سخنان اخیر برخی از اصولگرایان که نگاهی بنیادگرا و رادیکالی دارند، شاهد آن هستیم که در کنار بیان خواستههای خود توجیهاتی عنوان شده که به نوعی به نظر میآید به دنبال مصادره و از آنِ خود کردن انقلاب، جمهوری اسلامی و از همه مهمتر کشور هستند. مهمتریناش در سخنان فواد ایزدی، فارغالتحصیل رشته ارتباطات از آمریکا به چشم میآید؛ آنجا که در برنامه علی علیزاده درباره ضرورت اجرای قانون حجاب با اشاره به اینکه حجاب دستور اسلام است، تأکید کرد که هیچ شکی در الزام آن وجود ندارد و در ادامه افزود: «یکسری جوان داریم که اگر برای کشور مشکل ایجاد شود، آنها باید بروند جلوی تیر، چارهای نیست و میروند.
برای چه میروند؟ چون احساسات این است که این جمهوری اسلامی است، این جوانها مذهبی هستند و حکومت را از خودشان میدانند. این فرد اگر احساس کند حکومت دیگر خیلی اسلامی نیست، برای چه باید برود جلوی تیر؟ خواهشی که از مسئولین داریم این است که کاری نکنند این ذهنیت در جوانهای حزباللهی جامعه ایجاد شود که این حکومت هم شبیه چیزی مثل جمهوری اسلامی پاکستان است. اگر این ذهنیت ایجاد شود آدمهایی که باید از کشور دفاع کنند، دفاع نخواهند کرد و ایران به سوریه تبدیل میشود، ارتشاش نمیجنگد.»
البته که نظر صادق کوشکی، فعال سیاسی اصولگرا و از چهرههای نزدیک به شورای هماهنگی حزبالله (انصار حزبالله) هم کمتر از نظر ایزدی نبود؛ چنانچه او در بخشی از یادداشتی که در همین هفته اخیر برای توصیف وضعیت کشور با عنوان «در سوریه، در ایران» منتشر کرده، چنین نوشته است:«برای درک بهتر شرایط سوریه به مثال زیر توجه کنید: پزشکیان و اطرافیانش (معادل گروه تحریرالشام) برای تصرف حاکمیت و استحاله کامل ج.ا (معادل کشور و حاکمیت سوریه) و تسلیم آن به نظام سلطه، وارد حاکمیت شده و در حال پیشروی و اِشغال سنگر به سنگر نظام و حاکمیت ج.ا هستند.
دیروز قوانین مربوط به مسئولان با خانواده دوتابعیتی را زیر پا گذاشتند (معادل تسخیر حلب) و امروز در حال مخالفت با حجاب و عفاف و قانونی شدن بیحجابی و برهنگی زنان و سپردن فضای مجازی به دشمن هستند (معادل تسخیر حماه، حمص و درعا)! و فردا با تکمیل مذاکره با آمریکا و اروپا، توان موشکی، باقیمانده محور مقاومت و... را تسلیم دشمن خواهند کرد. (معادل ورود به دمشق و تمام شدن ماموریت!) در این میان، مجلس و دستگاه قضا نقشی معادل «ارتش سوریه» دارند!
عقبنشینیهای پی در پی و تماشای قانونشکنیهای گسترده و باز هم ندیدن و تا مرحله اعلام تسخیر دمشق و...»؛ مطلبی که عملاً به دنبال از بین بردن تعامل سازنده میان دستگاهها، تضعیف تصمیمگیران با اشتباه نشان دادن همگراییهاست و البته نوعی خوانش تحقیرآمیز و نگاهی خودخواهانه در فحوای آن به چشم میآید و البته باز هم رگههایی از طلبکاری از نظام و مسئولان را نشان میدهد.
در کنار این مطالب هم در بخشی از مجلس و در بخشی از سنگر اصولگرایی سخنان مشابه که در راستای تلقین اینکه این بخش تافته جدابافته هستند و به جای آنکه آنها را تحویل بگیرند مانع از نقشآفرینی آنها شدهاند؛ به چشم میآید. نمونههای مجلسی آن سخنان کامران غضنفری، نماینده تهران است که در سخنانی مدعی شد: «رئیسجمهور را با همکاری رژیم علیاف به شهادت رساندند، اما برخی آقایان مصلحت نمیبینند اعلام کنند، و شهادت را نسبت میدهند به یک توده ابر! عجب ابر متراکم هوشمندی بود.» یا همه آن سخنوریها درباره ضرورت ساخت بمب هستهای از سوی نمایندگانی مانند احمد نادری، عضو هیئت رئیسه مجلس که تاکید دارد:«ما هزینه چندبرابری ساخت بمب اتم را در طول این سالها در بحث برنامه هستهای خودمان پرداختهایم و هیچ عایدی در حوزه امنیتی برای ما نداشته است...
معتقدم ما باید به سمت آزمایش بمب اتم برویم و هیچ راه دیگری برای ما وجود ندارد. تا ما به سمت بمب اتمی نرویم، تعادل در منطقه برقرار نمیشود... طرف مقابل تعداد نامعلومی کلاهک هستهای دارد که هر لحظه بخواهد میتواند به هرکجا شلیک کند، پس دلیلی وجود ندارد ما سلاح متناسب و متقارن آن را نداشته باشیم.»
در همین رفت و آمد اظهارات این جریان، سعید جلیلی، کاندیدای ریاستجمهوری چهاردهم که البته گزینه همین جریان تندرو اصولگرا در ادوار مختلف انتخابات ریاستجمهوری بود و بسیاری از رایدهندگان به مسعود پزشکیان دلیل تصمیمشان را نه به همین تندرویها و کاندیدای مطلوب آنها عنوان کرده بودند، در فایلی تصویری که از نشستی منتشر شده است، باردیگر به دولت تاخته و با همان نگاه طلبکاری که به نظر میآید رسم این جریان شده است، چنین گفته است:«در نقطه عطف و بزنگاهی تاریخ که فرصت بزرگ برای مردم ما و مردم منطقه است میبینید که چه حرکتهایی شکل میگیرد. در همین 14 ماه. [میگویند] مردم ما خستهاند مگر ما از فلسطینیها، فلسطینیتر شدهایم.
تو میدانی چگونه صورت مسئله را تعریف میکنی؟ [میگویند] این تله جنگ است ما در تله نمیافتیم. شما یک زمانی میگفتید که راهحل این است که برویم توافق کنیم و با این توافق مسائل را حل کنیم، سپس مذاکره و توافق کردید و شما هر تعهدی که داشتید را انجام دادید ولی طرف کلاً خارج میشود. بعد همان شخص دوباره سرکار آمده و شما پیشاپیش دارید مطلب مینویسید که ما حاضریم توافق جدید کنیم و در موارد جدید توافق کنیم. تنشزدایی به چه قیمت؟»
نمونه اعلای این انقلابیگری جدید و تندرویها هم روزنامه کیهان است که آنقدر همه با ادبیات آن آشنا و به آن اذعان دارند که ضرورتی به اشاره بیشتر نمیشود. چون او نمونه یک رسانه تندرو ضداصلاحات است که از همان زمان پس از دوم خرداد که طیفی از جناح راست تصمیم بر آن گرفتند که به هر قیمت در برابر این جریان بایستند و مخالف هر آنچه آن جناح مقابل مطرح کرده باشند، روزنامه کیهان پرچمدار آن شد و عملاً در ادبیاتش بارها از انقلاب و نظام برای طرح خواستههایش مایه گذاشته است و در ماههای پس از روی کار آمدن دولت چهاردهم هم هر چه در توان داشت در تضعیف دولت به کار برده است.
تندرویها پس از پیروزی انقلاب
هر انقلاب و سقوط دیکتاتوری، فضای تندرویها را مهیا میسازد. انقلاب ما در سال 1357 و سقوط حکومت پهلوی هم از آن مستثنی نبوده است؛ چنانچه محمد توسلی در گفتوگویی که با هممیهن داشت، خاطرهای از این شرایط عنوان کرد و گفت:«بعد از انقلاب و بعد از 22 بهمن، جو بسیار تندی شکل میگیرد و کسانی بازداشت شده بودند؛ خود من در مدرسه رفاه حضور داشتم و آقای خلخالی14 نفر را برای اعدام آماده کرده بود و دکتر یزدی با توصیه مهندس بازرگان دیداری با آقای [امام] خمینی داشت و خواهان آن شد که ایشان اجازه بدهند دادگاهی برایشان برگزار شود و در چارچوب ضوابطی محاکمه بشوند و حکم عادلانه داده شود.
با پیگیریهای آقای دکتر یزدی این تعداد به 4 نفر کاهش پیدا کرد؛ آن هم خود آقای [امام] خمینی گفتند:«من حکم میدهم».» همچنین در خاطراتی که از ابتدای انقلاب اسلامی ایران بیان میکردند بسیار بر اختلافاتی که معمولاً تندروها بر آتشاش میدمیدند و به مقابله بزرگان انقلاب مانند آیتالله محمودطالقانی، سیدمحمد بهشتی و برخی دیگر از این چهرهها اشاره کردند.
برای نمونه با توجه به اینکه برخی از تندرویهای این روزها مربوط به قانون حجاب است، به خاطره آیتالله طالقانی در این زمینه اشاره میکنیم که در همان سالهای ابتدای انقلاب که در پی اظهارنظری از امام خمینی برخی جریانهای تندرو به برخورد با زنان در خیابان و جامعه پرداختند؛ ایشان در گفتوگویی با رادیو و تلویزیون ملی در برابر این تندرویها میایستد و تصریح میکند:«هیچکس زنان را به داشتن حجاب مجبور نمیکند... پوشش زنان یک اصل قرآنی و اسلامی است.
اگر بخواهیم مسئله حجاب را از جهت اسلامی و از نظر ملی بحث کنیم، یک مسئله سنتی و تاریخی است که در عمق تاریخ ما و تاریخ شرق مطرح بوده است...عناصری میکوشند یک جناح بزرگ انقلاب، یعنی زنها را از انقلاب جدا کنند و به سوی نارضایتی بکشانند... من سلام و درودم را بر زنها و خواهرانم و دخترانم میرسانم و باز میگویم سهم بزرگی در این انقلاب داشتهاند؛ باید این حق و سهم بزرگی [را] که دارند ادامه بدهند، به ثمر برسانند، آلت دست تحریکات نشوند... سر کارشان بروند، به سر کلاسها بازگردند و در ادارات هم سنگین [و] باوقار مسئولیتشان را خوب انجام بدهند... ما اجازه نمیدهیم کسی به اینها اهانت کند یا بههیچعنوان متعرض اینها بشود. (کیهان 15 اسفند 1357).»
با همه این تلاشهای چهرههای شاخص انقلاب از شخص امام خمینی گرفته تا رؤسای قوا و سایرین در هر برههای تندروها به اشکال گوناگون آسیب خود را به جامعه و مردم زدند. البته که متاسفانه موج این تندرویها در دورههای مختلف هزینههایی را به همراه داشت که شاید مهمترین آن همان شکاف دولت-ملت با حذف برخی چهرهها و جریانهای سیاسی از جمله نهضت ملی و بخشی از جریان چپ و اصلاحطلبها و میانهروها بود؛ جریانی که در پهنه سیاسی و حکمرانی کشور به مرور مخالفانی پیدا کرد اما به نوعی نماینده جمعیت قابل توجهی از جامعه بودند.
تندرویها پس از دوم خرداد 1376
البته که در پی تغییر در قانون اساسی و تحولات نیمه دوم دهه 60 بُعد جنس تندرویها و تندروها نیز تغییر کرد. چنانچه اگر تندروهای نزدیک هسته سخت قدرت در سالهای پس از 1376 را بررسی کنیم شکل و شمایل آن با آنچه که پیش از آن وجود داشت متفاوت است. در فضای سیاسی کشور، انتخابات ریاستجمهوری هفتم در سال 1376 نقطه عطفی برای تغییر چیدمان سیاسی بوده است و عملاً بازتعریف جدیدی صورت گرفت. در پی این بازتعریف علاوه بر رقابت جناح چپ و جناح راست که به مرور به اصلاحطلب و اصولگرا تغییر نام داد، جریان تندرو حول جناح راست به اهرم فشار دولت اصلاحطلب بدل شد.
در همان زمان گفته میشود که جمعی از شاگردان محمدتقی مصباحیزدی وقتی با رای 20 میلیونی مردم به سیدمحمدخاتمی در سال 1376 مواجه شدند و به مرور جناح چپ تغییر شکل یافت و در عرصه سیاست به اصلاحطلبی شهره شد، در تشکلهای مختلف تصمیم را بر آن گرفتند که در برابر هر آنچه نام اصلاحطلبی بر آن برده میشود و اصلاحطلبان خواهانش هستند، بایستند و عملاً اصلاحات را خلاف دین و اعتقادات مسلمانان و عزت و حکمت و مصلحت کشور جلوه دهند و با این رویکرد هم فشار بر این جریان و هم فشار بر مسئولان را برای تحقق خواستههایشان افزایش دهند.
البته این جریان تا سال 1384 به شدت پیوسته به جریان اصولگرایی و همسو با آن بود تا در این انتخابات و در راستای تعدد کاندیداها باردیگر این جریان بازسازی شد و تنوع کاندیداها نشانی هرچند اندک در این زمینه داشت.
دولت محمود احمدینژاد هم دوران جولان این جریان بود و رئیس دولت به نوعی گزینه مورد تایید آنها نیز به شمار میرفت و عملاً بخش قابل توجهی از همین تندروها در دولت و به عنوان مسئول کشور شناخته میشدند. در این دوران با افزایش شمار فارغالتحصیلان دانشگاه امام صادق در پستهای مدیریتی نیز روبهرو شدیم. چهرههایی که همسو با نگاه بنیادگرایانه و رادیکالیسم به دانشگاه وارد شده بودند و بخشی از جمعیت آنها در وزارت علوم و وزارت فرهنگ و ارشاد حضور پیدا کردند.
پس از آن هم در همین دوره شورای عالی امنیت ملی نیز به سعید جلیلی سپرده شد. در این دوران بدون مخالفت محسوس دولت همین تندروها از دیوار سفارت انگلستان بالا رفتند و اختلافات جدیدی در سطح بینالمللی برای کشور ما رقم زدند. به عبارتی عملاً دولت احمدینژاد معبر ورود امامصادقیها و البته جریان تندرو به سطوح تصمیمگیری در کشور در دوره پس از 1376 و چیدمان سیاسی جدید کشور به شکل گسترده بود.
سال 1388 و انتخابات ریاستجمهوری دهم، انشعابی در فضای سیاسی اصولگرا اتفاق افتاد و تندروها عملاً از چهرههایی مانند اکبر هاشمیرفسنجانی، علیاکبر ناطقنوری، حبیبالله عسگراولادی، حسن روحانی و... فاصله گرفتند و این چهرهها نیز مورد هجمه و حمله آنها بودند. انتخابات سال 1392 نیز مرحله دیگری از این فاصلهگیریها بود که پس از روی کار آمدن حسن روحانی و تصویب برجام رخ داد.
البته که در دولت حسن روحانی تغییراتی در این زمینه شکل گرفت و تلاش شد که باردیگر از تندرویها فاصله گرفته شود اما این جریان علاوه بر اینکه جاپای خود را در بخشهایی از حاکمیت محکم کرده بودند در بدنه نیز با نگاه ویژهای که نسبت به انقلاب داشتند؛ همواره به دنبال آن بودند که انقلاب و نظام برخاسته از آن را از آنِ خود بدانند و در نتیجه هر جا که دولتها به دنبال تعدیل و تعامل بودند، ایستادگی کردند.
جلسه دلواپسان که در رابطه با تصمیمات دولت روحانی شکل گرفت، حمله به سفارت عربستان و دعواها در مجلس در رابطه با پرونده هستهای نیز از جمله همین موارد است. چنانچه اگر به یاد داشته باشید؛ روحالله حسینیان، نماینده مجلس خطاب به علیاکبر صالحی در صحن علنی مجلس گفت:«اگر برجام رأی بیاورد شما را اعدام کرده و در رآکتور اراک دفن میکنیم و رویتان سیمان میریزیم.»
برهم زدن سخنرانی علی لاریجانی، رئیس مجلس وقت و واکنشها به حضور زنان در ورزشگاه و بسیاری موارد دیگر نیز در این راستا وجود دارد که با توجه به نزدیکی زمانی نیاز به یادآوری نیست. به عبارتی اگر در دهه 70 علی لاریجانی کسی بود که برنامه عاشورا علیه خاتمی به او نسبت داده میشد، حالا تندروها از او نیز عبور کرده بودند اما هنوز این پایان راه نبود.
ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس دولت سیزدهم روی کار آمد و به نوعی گزینه مطلوب جریان بنیادگرا و ضداصلاحات هم بود اما همینها و نگاه پشت سر آنها در راستای مقابله با اصلاحات حتی مانع دولت سیزدهم شدند. چنانچه وقتی بر سر برهم زدن کنسرتهای مجوزدار از سوی وزارت کشور از سوی این جریانها موضوع بحث رسانهها شد، همینها دولت را متهم به عدم توجه به خواسته جامعه مذهبی و انقلابی و قانون کردند و یا وقتی تلاشهای دولت سیزدهم برای احیای برجام مطرح شد، اگرچه برخی در برابر آن سکوت کردند اما همه تلاشهای این جمعیت مخالف و تندرو بینتیجه ماندن آن بود.
البته وقتی به شکل واضحی تلاش برای خالصسازی و یکدستسازی نیز در دستور کار قرار گرفت همین تندروها بودند که از یک سو حسن روحانی را تهدید به کشاندن به دادگاه به خاطر برجام میکردند (و میکنند) و از سوی دیگر برای علی لاریجانی رئیس مجلس دوره دهم شایعاتی را مطرح کردند که در نهایت او هم که آسیب دیده تندرویها شده بود، در نامهای آنها را به عنوان خالصساز خواند و پاسخ آنها را داد. البته این تندروها حتی دایره مخالفانشان در این حد هم باقی نماند.
در همین دوران چنان برخورد کردند که عملاً علیه بسیاری از بزرگانشان در جریان راست سنتی و اصولگرایی هم شوریدند اگر هاشمیرفسنجانی، علیاکبر ناطقنوری، حسن روحانی در سالهای پس از 1388 و علی لاریجانی در سالهای پس از 1392 مورد حمله و هجمه این جریان قرار گرفت، حالا آنها از این هم عبور کردند و با طرح ادعاهایی در روزهای منتهی به انتخابات مجلس پیشین و ریاستجمهوری 1400 محمدباقر قالیباف را غیرخودی دانستند و در انتخابات اخیر هم با طرح بحث پاجوشها و چنار از غلامعلی حدادعادل هم عبور کردند و عملاً تندروانه حول دیدگاههای بنیادگرایانه ضدتوسعهای خود میگردند و حالا در دولت چهاردهم هم میتازند و تخریب و تخطئه میکنند.
تندروها چه میخواهند؟
مسعود پزشکیان، با شعارهای توسعهمحور در راستای تحقق شعارهایی مانند رفع فیلترینگ، توجه به خواست مردم در مسئله حجاب، ارتباط با جهان و بهبود روابط کشور و وضعیت مردم با رویکردی کارشناسانهمحور و با نگاهی اصلاحخواهانه بر کرسی ریاستجمهوری چهاردهم تکیه زد. در روزهای تبلیغات و پس از آن در سخنان چهرههایی که منتسب به جریان مقابل و تندرو هستند، چند نکته قابل تأمل است.
در بحبوحه انتخابات سعید جلیلی از این جمله که «مردم را از جنگ میترسانند» استفاده میکند؛ در سخنان محمدمهدی میرباقری که در تلویزیون پخش میشود از جنگ و «کشته شدن مردم» در راه اهداف والا حتی اگر «نیمی از جهان باشد» و آمادگی و خواهان آن نباشند، استقبال میشود؛ در مجلس، دولت چندین بار به بیعملی در برابر حوادثی مانند شهادت اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله و... متهم میشود، خواهان ساخت بمب هستهای میشوند و حتی مسئله ورود به جنگ مستقیم با اسرائیل نیز مطرح میشود؛
در مسائل داخلی نیز در برابر رفع فیلترینگ و عدم اجرای قانون «حجاب و عفاف» میایستند و تجمع و اعتراض میکنند، دولت را که شعار وفاق ملی داده است را متهم به بیتوجهی به خواست آنها میکنند و با وجود اینکه از کیک قدرت دولت سهم هم بردهاند، همچنان دولت را مورد عتاب قرار میدهند و هر جا که لازم است مسئولان همسو را تخطئه میکنند و منکر این نظر و شعار دولت نیز میشوند (بسیاری از مطالب کیهان در همین راستا نگاشته شده است).
اصلاحطلب و اصولگرا، مسئول و غیرمسئول را صرف تفاوت نظر با خود به بیعرضگی و ناتوانی متهم میکنند؛ بماند که بخشی از این جریان حتی تأمل و تلاش برخی مسئولان برای بسترسازی برخی از خواستههای همسو با آنها را نیز ناتوانی قلمداد میکنند. البته که رسانهها وقتی پیگیر این تندرویها و دلایل آن میشوند، چهرهای مانند حسین اللهکرم، که از چهرههای شاخص تندرو بوده است، مدعی میشود:«در سیاست چیزی به نام تندروی نداریم. تندروی و کُندروی در عالم سیاست وجود ندارد، اینها تعابیری است که آدمهای غیرسیاسی به شکل محاورهای وارد حوزه سیاسی میکنند.»
البته در ادامه و در واکنش به سویههای مختلف جریانهای سیاسی تصریح میکند:«این جریان رادیکالیسم افراطی را میتوانیم در محاوره تندرو بگوییم، اما نمیتوانیم جریان انقلابی موجود در کشور را تندرو اسم بگذاریم چراکه اینها خواستار تقویت اسلامیت و جمهوریت همراه با هم در درون نظام هستند و نمیخواهند جمهوری اسلامی آسیب ببیند.» حالا با نگاه خود این جریان و با توجه به همین اظهارنظرها، او به موضوع مهمی اشاره میکند و آن هم تفاوت انقلابیگری و رادیکالیسم است.
حالا با همین تعریف اگر به سخنان و عملکرد همان چهرههایی که با پرچمهای گوناگون و عناوین مختلف طی ادوار گوناگون در این دسته دست به عمل زدند، نگاهی بیاندازیم، آیا میتوان گفت که آن سخنان در راستای تقویت جمهوریت و اسلامیت ایران در داخل و خارج به یک اندازه بوده است. سخنانی که از اختلافات در کنار بیعرضگیها و ناتوانیهای مسئولان سخن میگوید و در برابر خواست مردم در مسائلی مانند رفع فیلترینگ میایستند و بعید است با هر نگاهی به موضوع بتوان گفت که موجب تقویت نظام چه در جامعه ما و چه در سایر جوامع بشوند.
در این بین آنچه برداشت میشود؛ سخنانی است که به دنبال آتشافروزی و ورود به جنگ یا سرکوب مردم و برخورد با هموطنان است. به عبارتی جز اینکه باعث برهم خوردن آرامش مردم جامعه میشود، مشخص نیست به دنبال چیست. آیا اینها واقعاً به دنبال تقویت پایههای نظام هستند و وفادار به آن جمهوری اسلامی سال 1357 که مردم به خاطرش به خیابانها آمدند یا 12 فروردین 1358 به آن رای دادند؟ اگر چنین است چرا انقلابیون را از قطارش پیاده میکنند و چوب لای چرخ تحقق وعدههای دولتها میگذارند.
جریانی که خود را مسئول دین و دنیای مردم تلقی میکنند و حالا در برابر دولت تازهکار که البته به آنها هم بها داده است؛ ایستادهاند. بنابر این سخنان و این عملکرد آنها حتی اگر روزی دور وفاداران نظام جمع شده بودند حالا طلبکارانی هستند که حکومت را موظف به اجرای خواستههای شخصی و طیفی خودشان حتی اگر در برابر خواسته مردم است میدانند و حضور احتمالی در جنگی فرضی را هم در صورتی انجام میدهند که معاملهشان با حاکمیت به سودشان باشد.