وقتی ورق برگشت
![وقتی ورق برگشت](https://app.akharinkhabar.ir/images/2025/02/09/7d97fd35-53f1-49d0-8cdb-9aafca1eb739.png)
فرهیختگان/متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
حانیه قاسمیان| سپتامبر سال 1978 (شهریور 1357)، کارتر دست انور سادات، رئیسجمهور مصر و مناخیم بگین، رئیس رژیم تلآویو را در دست هم گذاشت تا مهمترین دشمن خارجی اسرائیل در آن زمان را مهار کند.
کمپ دیوید، قرار بود که آغاز دومینوی عادی شدن رژیم تلآویو در منطقه باشد؛ دشمنی که تا چند سال پیش سرزمینی از این منطقه را اشغال و صدها هزار بومی این منطقه را آواره کرده بود، حالا قرار بود به عنوان یک همسایه پذیرفته شود.
ترومای شکستهای پیدرپی ائتلافهای کشورهای عرب حافظه اعراب را میآزرد، با کمک شاه مخلوع ایران، نه اتحادهای تحریم نفتی جواب داده بود نه حملههای برقآسا، ملک فیصل پادشاه عربستان ترور شده بود؛ لبنان درگیر جنگ داخلی و اشغال اسرائیل بود و سوریه پس از ناتوانی در پس گرفتن بلندیهای جولان، تهدید جدیای برای اشغالگر به حساب نمیآمد.
رویای شیرین ادغام اسرائیل در منطقه و مهار دشمنانش برای آمریکا کمتر از 5 ماه دوام نیاورد؛ در فوریه 1979 ایالات متحده و اسرائیل، نزدیکترین هم پیمانشان در منطقه را از دست دادند و عقربههای منطقه دیگر بر ساعت کمپ دیوید تنظیم نشد.
پرده اول؛ ارتشهای عربی شکست میخورند
«آن زمان من ۱۷ ساله بودم، اما کاملاً به یاد دارم که چطور درد و تحقیر جمعی را احساس کردیم، وقتی که اسرائیل کوچک در عرض شش روز سه ارتش عرب را شکست داد و صحرای سینای مصر، بلندیهای جولان سوریه و باقیمانده فلسطین تحت قیمومت، یعنی کرانه باختری و نوار غزه را اشغال کرد. بسیاری از اعراب در انکار فرو رفتند و شکست را صرفاً یک «پسرفت» (نکسة) نامیدند. آنان معتقد بودند اسرائیل بدون دسیسههای غرب نمیتوانست در جنگ پیروز شود، زیرا در نگاه بسیاری از ناسیونالیستها، چپگرایان و اسلامگرایان عرب، اسرائیل چیزی جز امتداد امپریالیسم غربی در منطقه نبود.»
هشام ملهم، خبرنگار برجسته عرب در متنی بازاندیشانه در سال 2015، تأثیر شکست اعراب در جنگ 6 روزه را اینگونه روایت میکند. واقعیت آن است که شکست سه ارتش بزرگ عربی در جنگ 6 روزه، تأثیری عمیق بر فرهنگ و روان جمعی این منطقه گذاشته است. فراتر از آن، از نظر ژئوپلیتیکی نیز این شکست و در پی آن شکست جنگ یوم کیپور در سال 1973 مقدمات یک شیفت ژئوپلیتیکی را فراهم آورند.
برای دههها، دولتهای ملیگرای عرب، ایده ناسیونالیسم عربی را به عنوان آلترناتیوی در برابر استعمار و سلطه خارجی ترویج میکردند. بااینحال، شکست سریع و ویرانگر از اسرائیل این روایت را درهم شکست. اشغال کرانه باختری، نوار غزه و شرق بیتالمقدس نهتنها بهمعنای از دست دادن سرزمینها بود، بلکه نماد فروپاشی رؤیای ملیگرایی عربی نیز شد. حس عمیق تحقیر در میان مردم شکل گرفت و بسیاری را به بازنگری در مورد رهبران، بنیانهای ایدئولوژیک و حتی هویت جمعیشان واداشت.
پیش از ۱۹۶۷، رهبرانی چون جمال عبدالناصر نماد امید برای دنیایی مستقل و قدرتمند عربی بودند. اما این شکست، نقاط ضعف این دولتها را آشکار کرد و مشروعیت آنها را متزلزل ساخت. لحظه شکست اعراب از اسرائیل در جنگ 6 روزه در تاریخ ملتهای عرب این منطقه، با لحظه شکست ایران از روسیه در دوره قاجار قابل مقایسه است؛ ضربهای از واقعیت که موجب فطرت ایدئولوژیک و بازخوانی ایدهها میشود. با این حال این سرخوردگی موجب عبور ملتهای عرب از پانعربیسم شد. غیر از آن درکی از شکستناپذیری اسرائیل در میان دولتهای عربی به وجود آورده که به مرور زمینههای عقبنشینی کشورهای عربی از مسئله فلسطین را فراهم آورد.
چپها طرفی نبستند
گرچه بسیاری معتقدند شکست اعراب در سال 1967 و 1973 موجبات محبوبیت ایدئولوژیهای اسلامگرا را در کشورهای عربی فراهم آورد اما این شکستها بلافاصله به ظهور جنبشهای اسلامگرا منجر نشد. در یک دوره کوتاه، چپ سیاسی خلأ قدرت را پر کرد. در نوامبر همان سال، جمهوری دموکراتیک خلق یمن (یمن جنوبی) با رهبری جبهه آزادیبخش ملی (NLF) که از سال ۱۹۶۳ با بریتانیا مبارزه میکرد، تأسیس شد. در ژوئن ۱۹۶۹، شاخه مارکسیستی این جبهه کنترل جمهوری جوان را به دست گرفت. در حالی که ارتشهای عربی در وضعیتی اسفناک بودند، در یک بازه کوتاه غرب آسیا یک طلوع سرخ را تجربه کرد.
در این دوره کوتاه یک چرخه جدید از اعتراضات در جهان عرب آغاز شد، جایی که مبارزه ویتنامیها تأثیر عمیقی داشت. عدن ممکن بود به کوبای دوم تبدیل شود. در جهان عرب، رادیکال شدن چپ پس از شکست ۱۹۶۷ نیز توسط جوانانی تقویت شد که به اروپا نگاه میکردند. در نتیجه، حوادث می ۱۹۶۸ در فرانسه از سوی دانشجویان تونسی، لبنانی و فلسطینی در تبعید با دقت بررسی شد و آنان به زودی با گروه مائوئیستی «چپ پرولتاریایی» (GP) ارتباط برقرار کردند.
با این حال ایدئولوژی چپ علیرغم طلوع و توفیقات برقآسایش توفیقی در کشورهای عربی نیافت. در بسیاری از کشورهای عربی حزبی در کنار احزاب دیگر باقی ماند و با سقوط اتحادیه جماهیر شوروری، انقلاب اسلامی ایران و رشد اسلامگرایی در منطقه، عملاً از مناسبات منطقهای دور شد.
زمزمههای عادیسازی
در جریان شکست ارتشهای عربی در 6 روز و کشته شدن 15 هزار عرب در این جنگ، علاوه بر بسیاری از روشنفکران، دولتهای عربی نیز اسطوره شکستناپذیری رژیمصهیونیستی را باور کردند. این اعتقاد به وجود آمد که تا وقتی که امپریالیسم از اسرائیل حمایت میکند کشورهای عربی قادر به شکست اسرائیل نیستند. وقتی که پانعربیسم به عنوان یک رؤیای دور از دسترس در نظر گرفته شد، دنبال کردن منافع دولتها بهطور آشکار مشروعیت بیشتری یافت. در همین راستا رویای ملتهای عرب که قرار بود متحد شوند و فلسطین را آزاد کنند در هم شکست و هر کشور به فکر اداره خود افتاد.
برای کشورهای عربی که در جنگ ۱۹۶۷ با اسرائیل شرکت کرده بودند، این شکست آغاز تفکری جدی برای خروج از درگیری با اسرائیل بود. پس از جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳، شاهد عقبنشینی تدریجی کشورهای عربی از این منازعه عربی-اسرائیلی بودیم. در واقع، جهان عرب پس از ۱۹۶۷ فلسطینیها را تنها گذاشت تا خودشان از پس مشکلاتشان برآیند. فلسطینیها پس از ۱۹۶۷، بیش از پیش بر آنچه که در عربی «استقلال تصمیمگیری» نامیده میشود، تأکید کردند. آنها گفتند: «عربها ما را ناامید کردهاند، ما فلسطینیها باید خودمان از خودمان دفاع کنیم و تصمیمگیرنده مستقل باشیم.» با اتخاذ این موضع، فلسطینیها مسئولیت بیشتری برای سرنوشت خود پذیرفتند. اما این امر همچنین راه را برای کشورهای عربی باز کرد تا آنها را به حال خودشان رها کنند، به این معنا که «شما میخواهید مستقلتر باشید؟ بفرمایید، راه برای شما باز است.» به این ترتیب، کشورهای عربی از درگیری کنارهگیری کردند و فلسطینیها را تنها گذاشتند تا خودشان منافع ملیشان را تأمین کنند. اولویت دادن به تأمین منافع و امنیت در این پازل مقدمهای برای عادیسازی کشورهای عربی با اسرائیل شد. این باور به وجود آمد که در صورت عادیسازی اسرائیل، حمایتهای امپریالیسم به سوی این کشورهای جلب میشود و بدین ترتیب این کشورهای میتوانند کالای امنیت و توسعه را در ازای مصالحه با اسرائیل بخرند.
جنگ ششروزه چه تأثیری بر منازعه عربی- اسرائیلی گذاشت؟
اولاً، اسرائیل در ذهن عربها – بیش از گذشته – به نماد ناکامی و شکست عربی تبدیل شد.
ثانیاً، فلسطینیها بار دیگر به کانون اصلی صحنه بازگشتند. دیگر این درگیری «مناقشه عربی- اسرائیلی» نبود؛ بلکه تبدیل به «مناقشه فلسطینی- اسرائیلی» شد. پس از ۱۹۶۷، فلسطینیها بیش از هر زمان دیگری بر سرنوشت خود مسلط شدند که یک تغییر بسیار بزرگ و تعیینکننده بود.
ثالثاً، کشورهای عربی آخرین جنگ خود را با اسرائیل در سال ۱۹۷۳ انجام دادند. در ۴۴ سال گذشته هیچ جنگ بین دولتی میان کشورهای عربی و اسرائیل رخ نداده است. زمانی که مصر با اسرائیل صلح کرد، گزینه جنگ عربی علیه اسرائیل دیگر وجود نداشت، زیرا هیچ کشوری نمیتوانست بدون مصر وارد جنگ با اسرائیل شود.
بنابراین، فلسطینیها که تنها مانده بودند، در جنگ ۱۹۸۲ لبنان مستقیماً با قدرت نظامی اسرائیل مواجه شدند. جالب است که میان این جنگ و فرایند صلح اسلو ارتباط مستقیمی وجود دارد؛ هرچند ناخواسته. آنهایی که در سال ۱۹۸۲ با سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) در لبنان جنگیدند، هرگز قصد نداشتند به اسلو بروند، و آنهایی که در اسلو شرکت کردند، همانهایی بودند که جنگ لبنان را محکوم کرده بودند. اما شکست PLO در لبنان واقعیتی را ایجاد کرد که ده سال بعد، چارهای جز ورود به مذاکره با اسرائیل بر اساس قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل باقی نماند.
صلح مصر به عنوان بزرگترین ارتش و قدرتمندترین کشــور عربـــی در سپتامبر سال 1978، کمتر از 5 ماه قبل از انقلاب اسلامی در ایران این تصور را برای همه به وجود آورد که اسرائیل توانسته است مهمترین رقیب خودش در منطقه را مهار کند و هیچ نیرویی نمیتواند مانع تداوم اشغال او شود.
پرده دوم؛ مستضعفان جهان متحد شوید-انقلاب تصورناپذیر در ایران!
پیروزی انقلاب اسلامی ایران در فوریه 1979، 5 ماه پس از پیمان کمپ دیوید و صلح میان مصر و اسرائیل با میانجیگری کارتر، لحظه نمادینی بود که آرزوی ایالات متحده برای ادغام سریع رژیمصهیونیستی در خاورمیانه را با گسست مواجه میکرد. تمایزگذاری و ابراز دشمنی و برائت انقلابیون در ایران نیاز به واکاوی عمیقی نداشت. از رهبری انقلاب گرفته تا متفکران آن بارها در رد اشغالگری اسرائیل صحبت کرده بودند. شخصیتهای اصلی این انقلاب در استعماری بودن اسرائیل همنظر بودند و آن را زائده امپریالیسم در این منطقه میدانستند.
فراتر از آن، بسیاری از چریکهایی که در این انقلاب مشارکت کرده بودند، در لبنان و سوریه زیر نظر گروههای چریکی فلسطینی و لبنانی آموزش دیده بودند. سفارت اسرائیل در تهران از اولین مراکزی بود که در «روز انقلاب» تعطیل شد. کشوری که سالها از متحدان اسرائیل در منطقه به شمار میآمد و در جریان تحریمهای نفتی کشورهای عربی، یکتنه مانع سقوط اسرائیل شده بود، حالا به دست مردم انقلابی افتاده بود که آن را شر مطلق میدانستند. در لحظهای که جهان عرب در فترت پس از شکستهای پیدرپی از رژیمصهیونیستی بود و زمزمههای عادیسازی با اسرائیل داشت عادی میشد، نگاه مردم منطقه به ایران دوخته شد. از کشوری که طی مناسبات استعماری و پروژههای باستانگرایانه وارداتی از منطقه جدا شده بود، حالا صدای همسرنوشتی با مردم منطقه شنیده میشد.
همسرنوشتی با مستضعفین
تأثیر انقلاب اسلامی ایران در سالهای نخست، پیش از تأثیر لجستیکی و بازیسازیهای ژئوپلیتیکی، تأثیری از جنس ایده و افق بود. به عبارتی، نقطه عزیمت تغییر ژئوپلیتیک منطقه خاورمیانه به ضرر امپریالیسم و رژیمصهیونیستی تأثیری بود که انقلاب در سطح ایده و آرمان در منطقه خاورمیانه رقم زده بود. تأثیری که عمدتاً به دلیل فاصلههای زبانی و فرهنگی کمتر مورد بررسی و بازخوانی قرار میگیرد.
انقلاب اسلامی ایران گفتمانهای پسااستعماری و اسلامگرایی را در سطح ایده به هم پیوند داد و الگویی از حکمرانی ایجاد کرد که هم سلطه غرب و هم ملیگرایی سکولار را رد میکرد. با سرنگونی نظام سلطنتی پهلوی که تحت حمایت غرب بود و تأسیس جمهوری اسلامی، انقلاب نهتنها سیاست داخلی ایران را تغییر داد، بلکه چهارچوب ایدئولوژیکی جدیدی را به خارج صادر کرد که الهامبخش جنبشهای اسلامگرا در سراسر منطقه شد.
ایده «صدور انقلاب» که توسط امام خمینی(ره) مطرح شد، نه در سطح نمادین بلکه هدف آن الهامبخشیدن به جنبشهای استقلالطلب در کشورهای در حال توسعهای بود که هنوز با آثار نواستعمارگرایی و وابستگی به قدرتهای بزرگ جهانی دست و پنجه نرم میکردند. این انقلاب خود را با مبارزات پسااستعماری همسو کرد و از حق تعیین سرنوشت، استقلال اقتصادی و رد مدلهای سیاسی غربی حمایت نمود.
عبارت مستضعفین واژهای بود که از متن قرآن استخراج شده بود و رهبری انقلاب اسلامی ایران معنای آن را در جهت توضیح وضعیت ملتهای تحت استعمار به کار برد. مستضعفین همه ملتهایی را شامل میشد که تحت استعمار و استثمار قدرتهای خارجی بودند. دایره این اصطلاح قرآنی که متعلق به نظام اندیشه اسلامی بود، آنقدر وسیع بود که تمام جریانهای ضد امپریالیستی از کوبا تا قاهره و ویتنام میتوانستند با آن نسبت برقرار کنند. نخبگان و مردم کشورهای عربی که در کشورهایشان زمزمه واگذاری امنیت به امپریالیسم شنیده میشد، در صدای انقلاب اسلامی ایران، پس از سالها نجوای همسرنوشتی ملتهای منطقه را شنیدند.
اسلامگراها انگیزه گرفتند
پس از چند دهه افول اسلامگرایی در منطقه، انقلاب اسلامی ایران انگیزهای برای اسلامگرایان تمام منطقه شد. جنبشهای اسلامگرا که سالهای رکود را تجربه میکردند، تجربه انقلاب اسلامی ایران را به عنوان راهی برای بازبینی ایدههایشان و آغاز کنشگری در نظر گرفتند.
همچنین در چالش با رژیمهای عربی یا در مبارزه علیه اسرائیل، چپ جدید گرچه پیش از اسلامگرایی سیاسی پیشتاز بود، اما این چرخه سرخ به تدریج فروکش کرد. انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ و ظهور سازمانهای اسلامگرا در دهه هشتاد -از حزبالله و حماس گرفته تا جنبش النهضه در تونس- عملاً فضا را از چپ رادیکال گرفت، اغلب با تصاحب بخشهایی از دستور کار ضد امپریالیستی آنان.
هرچند امام خمینی و دیگر روحانیون انقلابی شیعه بودند، اما از بیگانه کردن اهلسنت پرهیز داشتند و ادبیاتشان بر امت اسلامی متمرکز بود. مهمتر از آن، بهعنوان اسلامگرایان، آنها گروههایی مانند اخوانالمسلمین را بهعنوان متحدان بالقوه میدیدند. انقلاب اسلامی ایران بخشی از یک احیای دینی فرامذهبی گستردهتر در منطقه بود. اشتراکات ایدئولوژیک حول محور نقش اسلام در سیاست، بر مذهب اولویت داشت. به عبارت دیگر، اهل سنت با شیعیان اشتراکات بیشتری داشتند تا با سکولارهای سنی. هنگامی که امام خمینی اعلام کرد که «اسلام یا سیاسی است یا هیچ چیز»، او درواقع چیزی را بیان میکرد که اسلامگرایان سراسر جهان اسلام نیز مدتها بر آن تأکید کرده بودند.
الهیات سیاسی امام خمینی که از دیدگاههای سنتی حوزه شیعه در آن زمان فاصله داشت، استدلال میکرد که ورود مستقیم روحانیت به سیاست، نیازی به انتظار برای بازگشت امام معصوم ندارد. سید قطب، که در بسیاری از جهات آخرین چهره انقلابی واقعی اخوانالمسلمین مصر محسوب میشود، در ایران نیز پیروانی پیدا کرد و بسیاری از آثار او به فارسی ترجمه و منتشر شد. همانطور که یوسف اونال اشاره میکند، «قطب شخصیتی تأثیرگذار در میان انقلابیون ایرانی بود» و ایدههای او «نقش تعیینکنندهای در شکلگیری گفتمان اسلامگرایی در ایران پیش از انقلاب داشت.»
از قضا، راشد غنوشی، رهبر حزب النهضه تونس، در ابتدای انقلاب بیشترین همدلی را با اهداف انقلاب ایران داشت و غنوشی در سال ۱۹۹۵ چنین یادآوری کرد: «درحالیکه خود را برای پذیرش این واقعیت آماده میکردیم که در جبهههای سیاسی و اجتماعی، تعارضهایی غیر از ایدئولوژیک نیز وجود دارد، انقلاب ایران مجموعه جدیدی از گفتمانهای اسلامی را به ما معرفی کرد. این انقلاب به ما امکان داد برخی مفاهیم اجتماعی را با ادبیات اسلامی توضیح دهیم و تعارضات اجتماعی را در یک بستر اسلامی جای دهیم.»
پرده سوم؛ اسرائیل عادی نشد!حامی جدید برای مقاومت و فلسطین
یاسر عرفات به تهران سفر میکند و این لحظه به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ مبارزاتی فلسطین در نظر گرفته میشود. مسئله فلسطین پیشتر با صلح مصر و اسرائیل، حامی منطقهای برجسته خود را از دست داده بود و اسرائیل از صدر مسائل کشورهای عربی خارج شده بود. ایران انقلابی حالا در این شیفت تاریخی به حامی منطقهای جدید فلسطین تبدیل میشد.
دهه ۱۹۸۰ نخبگان انقلابی را شکل داد. حمله عراق به ایران نهتنها ایرانیان را از پیگیری آرمانهای انقلابی خود بازنداشت، بلکه آنها را به تشدید این تلاشها سوق داد. در حقیقت، در میانه جنگ، انقلابیون ایرانی ایده تشکیل نیروی قدس سپاه پاسداران را مطرح کردند؛ «ارتش قدس» که وظیفه آن «آزادسازی فلسطین» و صدور انقلاب فراتر از مرزهای ایران بود.
حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲، که پس از تشدید درگیریها بین سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) و ارتش اسرائیل در جنوب لبنان رخ داد، زمینه را برای یکی از مهمترین بازیگریهای منطقهای ایران فراهم کرد؛ حمایت از ایجاد حزبالله. برای ایران، اشغال یک کشور مسلمان توسط «نهاد صهیونیستی»، غاصبی که در قلب جهان اسلام برای تحقق اهداف استعماری غرب، بهویژه ایالات متحده، ایجاد شده بود، یک اولویت روشن بود. تشکیل حزبالله و موفقیت تاکتیکهای حزبالله علیه اسرائیل بعدها توسط گروههایی مانند حماس و جهاد اسلامی الگو قرار گرفت.
به عبارت دیگر، تشکیل گروههای چریکی ارگانیک مقاومت، با حمایت ایران، جایگزینی برای ارتشهای کلاسیک منطقهای در مقابله با اشغالگری رژیم صهیونیستی شدند. در لحظه انفعال همه ارتشهای کلاسیک عربی و دولتهایشان، نظم منطقه تحتتأثیر انقلاب اسلامی ایران برای همیشه دگرگون شد.
خروج منطقهای معادله خرید امنیت
پیش از انقلاب اسلامی در منطقه غرب آسیا، ایران، عربستان و رژیمصهیونیستی خریدار امنیت از ایالات متحده بودند. نیروهایی که در ازای تأمین منافع ایالات متحده یا تأمین انرژی آن، امنیت خود را به واسطه حمایت ایالات متحده تأمین میکردند و بزرگترین خریداران سلاح از این کشور بودند. در واقع میتوان ادعا کرد که در خاورمیانه پیشاانقلاب اسلامی، هر یک از کشورها امنیت خود را به یک قدرت جهانی واگذار کرده بودند. انقلاب اسلامی ایران برای بار اول کشور ایران را از سبد خریداران امنیت از ایالات متحده در ازای فروش نفت و تأمین منافع خارج کرد. امری که تا پیش از آن در این منطقه بیسابقه بود.
انقلاب ایران همچنین ماهیت مارکسیستی نداشت و با بیان شعار نه شرقی، نه غربی گمانهزنیها برای الحاق ایران به بلوک شوروی را نیز رد کرد. در منطقهای که همه کشورها کالای امنیت را از قدرتی دریافت میکردند، ایران انقلابی اعلام کرد که میخواهد امنیتش را به صورت درونزا تأمین کند و این بخشی از شعار استقلال، از شعارهای اصلی انقلاب، است.
منازعه 46ساله ایران و اسرائیل و ژئوپلیتیک منطقه غرب آسیای پسا انقلاب 57 را میتوان در همین بافتار بازخوانی کرد. کشوری استراتژیک در منطقهای متکثر، خریدار امنیت از قدرت آمریکا نیست و بر تأمین امنیت از داخل و از طریق مشروعیت عمومی تأکید دارد و در مقابل رژیمصهیونیستی که همه امنیت و هستی خود را از ایالات متحده دریافت میکند.