فیلمی که تماشاگرانش را میخکوب کرد
![فیلمی که تماشاگرانش را میخکوب کرد](https://app.akharinkhabar.ir/images/2025/02/09/ce8b1803-bb2c-4702-a4f5-13f534210929.jpeg)
اعتماد/متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
ابراهیم عمران| اینبار باید از انتهای فیلم نوشت. پایان آن و تشویقهای ممتد و طولانی مخاطب. نباید فیلم را نقد کرد. دست بر قضا باید از مناسبات قبل و بعد این کار نوشت. سینمایی که مخاطب نه فقط صرف توقیف فیلم، پیگیر آن شود ارزش و قدر دارد. بلکه دلیل آن واقعیتهای اجتماعی قابل لمس میتواند باشد که « صدو نود دقیقه» آن را بیحرکت و تکان خوردن مرسوم با صندلیهای نامناسب دنبال کند.
تازه دست به موبایلش نزند که ساعت را ببیند که از نیمه شب را هم رد کرده و از استراحتش هم گذشته باشد. آری صحبت از فیلم « پیر پسر » است. اکتای براهنی در این فیلم سه کاراکتر اصلی مرد داشت. برآیندی از طبقهای که قصد روایتش داشت. پدر و دو پسر با هم در خانهای کهن به قدمت نام فامیلیشان که « باستانی » است. و تک کاراکتر بینظیر زن که بار همه نابسامانیهای اجتماعی را در چهرهاش میتوان دید. فیلم اگر مورد تشویق قرار گرفت؛ نه از برای حرف و حدیثهای قبل آن؛ بلکه از آن روی بود که پدر این کار را لمس میکرد در مناسبات اجتماعی روزمرهاش.
دو پسر نیز مابهازاهای زیادی داشتند. پایان فیلم و حین تشویق، تماشاگری نای بلند شدن نداشت. تیتراژ هم پایان یافته بود. در آن وقت هیچ فردی مشتاق ترک سالن نبود. آن هم بعد از چهارده ساعت بودن در کاخ جشنواره. از او پرسیدم چرا نمیرود. نگاهی کرد. و گفت مگر میتوانم از صندلی برخیزم. گفتم چه شده که اینگونه میگویید؟ گفت این همه سمینار و بحث و کتاب آموزشی درباره ارتباط بین فرزندان با والدین دیدیم و شنیدیم. این فیلم همه را در سه ساعت به تصویر در آورد.
میبینم چقدر اشتباه کردم در برخورد و مواجهه با فرزندانم. حین بیرون آمدن هوا سرد بود. موجی از دیالوگهای مختلف رد و بدل میشد. مهری بین همگان از آشنا و غریب در گرفته بود. همه از بازی بیتکرار حسن پورشیرازی میگفتند. از اینکه اگر نماینده ایران در اسکار میشد این فیلم؛ به حتم بازیاش دیده میشد. دیگری از لیلای سینما که تا چه حد واقعی؛ نقشش را ایفا کرده بود. آن دیگری از حامد بهداد که بعد مدتها نقشی را بیحرکت اضافه صورت و صدا بازی کرده بود. دیگری اما حرفی زد که به دل نشست. گفت چقدر این جمعیت با هم مهربان شدهاند. چقدر با هم آشنا به نظر میآیند. همه به هم تعارف ماشین میکنند اگر این وقت شب؛ وسیله گیرشان نیاید. گفت این تعارف مرسوم نیست. این جادوی سینماست که دلها را بههم نزدیک میکند. وجه مشترکی بین خویشتن پیدا کردهاند. گویی همه آن تماشاگران به احوالات شخصیتهای فیلم واقف بودهاند. دیدهاند و درک کردهاند پیرامون زندگی روزمرهشان. با اینکه فیلم از داخل منزل قدیمی روایت میشود و نماهای بیرونیاش نیز کم است؛ ولی این شناختی که به اجتماع دارد بینظیر است. همه آنانیکه فرصت تماشای سه ساعته این فیلم ماندگار و بیتاریخ مصرف را داشتند؛ نوعی احساس پیروزی میکردند. که جلوتر از دیگران توانستند این کار را تماشا کنند. طرفه آنکه حرف زیبایی در آسانسور برج میلاد زده شد. فردی گفت کاش وفاق آقای پزشکیان در این فیلم هم پیاده شود. اجازه نمایش عمومیاش داده شود. حال مساعد ما را چرا نباید همه دارا باشند. تازه این فیلم برگرفته از داستان شاهنامه است. بگذارند فیلم را همگان ببینند تا آموزههای بهتری پیدا کنند. مگر نه اینکه سینما در جاهایی راهکار غیر مستقیم نشان میدهد. به پارکینگ که رسیدیم سوز سرمای بهمن بیداد میکرد. شادمانی در چهره روزنامهنگاران و منتقدان هویدا بود. از هر طیفی درباره این فیلم حرفها داشتند. و چه امری بهتر از اینکه فیلمی اینگونه محل بحث شود. در ترافیک محوطه دوستی میگفت راستی چرا برخورد گاها نامناسب پسران با پدر (با وجود برخورد خشن و قلدرمآبانه او) بسان سیلی دختر فیلم «برادران لیلا » واکنش نداشت؟
این فیلم تا بیرون رفتن از گیت و رسیدن به اتوبان و خیابانها نیز محل بحث بود. بامدادان که از خواب برخاستم پیامکهای زیادی آمده بود. همگان (دوستان و آشنایانی که سینما را جدی دنبال نمیکنند) در یک کلام پرسیده بودند که آیا دیشب فیلم را دیدهام؟ و این برای کمتر فیلمی پیش آمده است. تعجب از اینکه در چند ساعت این فیلم اینگونه محل سخن میشود. نمیدانم کنه این پیگیری چیست. از روزگار و زمانه است که پناه بر سینما و به طریق اولی سینمای اجتماعی میبریم؟ یا اینکه سینمای اجتماعی با همه محدودیتهایش اینگونه توان ایجاد بحث دارد. اغراق نیست اگر نوشته شود که در صورت اکران این فیلم حتی به صورت محدود و در بازه زمانی کم؛ رکورد فروش و دیدن در سینمای ایران شکسته خواهد شد حتی با زمان طولانیاش. این یک پیشبینی نیست. امتحانش کنید؛ شاید نگرش به سینما و مابه ازاهای آن برایتان تغییر کند...
پینوشت: یادداشت تمام شده بود که دوستی زنگ زد و گفت پیشنهاد بده که حتی اگر شده این فیلم را یک هفته اکران عمومی کنند! گفتم در پایان یادداشت پیشنهاد یکماهه دادم! گفت ما به همان یک هفته هم قانعیم...!