دیپلمات پیشین آمریکایی مطرح کرد: توافق؛ ممکن اما مبهم

دنیای اقتصاد/متن پیش رو در دنیای اقتصاد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
دنیس راس، تحلیلگر و دیپلمات باسابقه آمریکایی با اشاره به نشانههای در حال ظهور توافق ایران و آمریکا، به مساله مهم غنیسازی در این مذاکرات اشاره و ادعا کرده است که یکی از راه حلهای جایگزین میتواند حفظ ساختار غنی سازی با سانتریفیوژهای ساده و نه پیشرفته باشد.
دولت دونالد ترامپ در زمینه تعرفهها و مذاکرات هستهای ایران، بهروشنی بیان نمیکند که دقیقا چه میخواهد. پایگاه خبری نشنال اینترست در مطلبی به قلم دنیس راس، عضو ارشد اندیشکده واشنگتن برای مطالعات شرق دور و دیپلمات اسبق آمریکایی، نوشت که دونالد ترامپ شاید رئیسجمهور متعارف و مرسومی نباشد، اما در یک سنت از سیاست خارجی آمریکا جای میگیرد.
شعار «اول آمریکا»ی ترامپ نمایانگر جنبشی در دهه ۱۹۳۰ برای دور نگه داشتن آمریکا از جنگها بود؛ اما در واقع، این شعار بازتاب سنتی است که از زمان استقلال آمریکا تا بخش زیادی از قرن نوزدهم راهنمای سیاست خارجی کشور بوده است. ما هیچگاه انزواطلب نبودهایم؛ بلکه یکجانبهگرا بودهایم. اتحادها آزادی عمل ما را محدود میکردند. بنیانگذاران آمریکا نمیخواستند به کشورهای دیگر بهویژه قدرتهای اروپایی وابسته شوند، چون این اتحادها ما را وارد درگیریهای بیپایان میکرد. تجارت راهنمای ما بود. این تنها بهمعنای تعامل با دنیا نبود، بلکه اغلب مداخله نظامی برای حفاظت از کشتیرانی، گشودن بازارهای جدید، یا جلوگیری از محرومشدن از این بازارها را نیز در بر میگرفت. چه در جنگ با دزدان دریایی بربر در «سواحل طرابلس»، چه در باز کردن اجباری درهای ژاپن به روی تجارت، و چه اعزام نیرو به چین برای نجات مبلغان مذهبی و تضمین دسترسی تجاری برابر با دیگر کشورها، آمریکا در قرن نوزدهم از استفاده از زور برای حفظ منافعش ابایی نداشت. آنچه ما از آن پرهیز میکردیم، اتحادهای جهانی بود.
همچنین، توماس جفرسون درحالیکه باور داشت ارزشهای ما جهانیاند، به تحمیل آنها اعتقادی نداشت. جان کوئینسی آدامز نیز با اینکه به «استثناگرایی» آمریکا باور داشت، اما هراس داشت که شاید آمریکا به واسطه تحمیل اصول مطلوب خود به دیگران در سطح بینالمللی، پرستیژ و ارزشهای خود را ازدسترفته ببیند. او در سال ۱۸۲۱ گفت: «آمریکا برای نابودی هیولاها به خارج نمیرود. این کشور خیرخواه آزادی و استقلال همگان است و تنها مدافع و حامی آزادی خود است.»
رویکرد اول تجارت
ترامپ شاید بر ارزشها تاکید نکند، اما با احساس کلی آدامز موافق است و اگر درباره آنچه راهنمای ترامپ در سیاست خارجی است شکی وجود دارد، سفر او به خلیج فارس آن را روشن میکند: تجارت. سفر او درباره امنیت یا ژئوپلیتیک نبود، بلکه درباره قراردادهای تجاری با ارزشهای هنگفت برای شرکتهای آمریکایی و سرمایهگذاری در حوزههایی مانند انرژی و هوش مصنوعی بود.
ترامپ میتواند استدلال کند که این سفر نهتنها از نظر اقتصادی بلکه از نظر سیاسی نیز سودآور است، چون باعث نزدیکی بیشتر کشورهای حوزه خلیج فارس به آمریکا میشود، بهویژه با فروش تسلیحات و سرمایهگذاری در حوزههای فناورانه که رقابت چین را در منطقه محدود میکند. بهعبارت دیگر، رویکرد «اول تجارت» ترامپ، پیامدهای سیاسی برای جایگاه آمریکا در شبهجزیره عربی دارد. فروشهای عمده تسلیحات به عربستان و امارات نیز ارتشهای آنها را بیشتر به ارتش آمریکا وابسته میکند؛ به دلیل خدمات پشتیبانی، قطعات، نگهداری و زنجیره کامل لجستیکی.
ابهام در اهداف
اما آیا ترامپ در سیاست خارجی موفق است؟ او مطمئنا اهمیت اهرم فشار را میفهمد. اما آنچه مهمتر است، تطبیق ابزارها با اهداف است و این به اهدافی روشن نیاز دارد. اینجاست که تصویر مبهم میشود. بهعنوان نمونه به تعرفهها نگاه کنید. تعرفه یک ابزار است، نه هدف. ترامپ به نظر میرسد سه هدف ممکن دارد: ۱. اصلاح شرایط تجارت و دستیابی به دسترسی بیشتر به بازارها، ۲. بازسازی اقتصاد و بازگرداندن صنایع تولیدی، ۳. افزایش درآمد دولت آمریکا برای کاهش کسری بودجه و کاهش مالیاتها. هدف اول و سوم قابلدستیابیاند، اما هدف دوم که بازتابی از یک دستورکار پوپولیستی اقتصادی است تقریبا دستیافتنی نیست.
اینکه ترامپ ابتدا خواستههای حداکثری مطرح میکند و سپس عقبنشینی میکند، نشان میدهد که واقعا اهدافش بازتنظیم شرایط تجارت و کسب درآمد است و اگر دستاوردها به اندازه کافی بزرگ باشند، میتوانند توجیهکننده اختلالی باشند که او ایجاد میکند.
ظهور نشانههای توافق با ایران
همین ابهام در اهداف، احتمالا بر تمایل او به توافق با ایران درباره برنامه هستهای نیز اثر میگذارد. رئیسجمهور میگوید ایران نباید سلاح هستهای داشته باشد. اما سوال اینجاست که تحقق این خواسته و تضمین آن چه ملزوماتی دارد؟ مایک والتز، مشاور سابق امنیت ملی، گفته بود ایران باید تمام زیرساخت هستهایاش را برچیند. مارکو روبیو، جانشین او و وزیر خارجه، هدف محدودتری تعریف کرد: ایران میتواند برنامه هستهای غیرنظامی داشته باشد، اما بدون توان غنیسازی داخلی. استیو ویتکاف، مذاکرهکننده رئیسجمهور، نیز از موضع قبلیاش عقبنشینی کرده و اکنون دیدگاه روبیو را تکرار میکند. ایرانیها میگویند نمیخواهند سلاح هستهای داشته باشند، ذخایر اورانیوم غنیشده را کاهش میدهند و اجازه نظارت میدهند، اما از غنیسازی داخلی دست نمیکشند.
اگرچه این وضعیت نشاندهنده بنبست است، اما دلایلی وجود دارد که باور داشته باشیم رسیدن به توافق همچنان ممکن است. از یک سو، ایرانیها به یک توافق نیاز دارند. آنها با مشکلات اقتصادی مواجه هستند. اگر اینها کافی نباشد، از نظر نظامی نیز (ادعا میشود) که ایران آسیبپذیر است. از سوی دیگر، رئیسجمهور ترامپ خواهان دستیابی به توافق است. اگرچه تجارت اولویت اصلی اوست، پایان دادن به جنگها - نه راهانداختن آنها - در رتبه دوم قرار دارد. بله، او درحالیکه بر تمایلش به توافق تاکید میکند، به ایران هشدار میدهد که اگر توافقی حاصل نشود، شرایط برایشان بسیار «ناخوشایند» خواهد بود.
اما او در سخنرانیاش در ریاض، فقط درباره «فشار حداکثری» صحبت کرد، آن هم در قالب قطع درآمدهای نفتی ایران. با توجه به اینکه رئیسجمهور در این سخنرانی حرفهای استیو ویتکاف درباره مداخلهگرایی را بازتاب داده، این سوال پیش میآید که آیا او واقعا آماده استفاده از زور - چه از طرف خود آمریکا و چه اسرائیل - علیه ایران هست یا نه. شاید این تردید قابلدرک باشد، اما اگر هدف او پایان دادن به غنیسازی داخلی ایران است، باید از ابزارهایی استفاده کند که بیشترین احتمال را برای تغییر موضع ایران دارند. استدلال این است که اگر ایران مطمئن شود که تاسیسات هستهایاش در خطر هستند، حاضر است با آمریکا به توافق برسد. اما نباید تردید داشت که ایرانیها تلاش زیادی خواهند کرد تا استیو ویتکاف و رئیسجمهور ترامپ را متقاعد کنند که اصرار بر «غنیسازی صفر» توافق را از بین میبرد و خطر درگیری را افزایش میدهد.
راه جایگزین برای غنیسازی
آیا درخواست ممنوعیت کامل غنیسازی در چنین شرایطی همچنان خط قرمز باقی خواهد ماند؟ آیا روشهای جایگزینی برای اطمینان از کنارگذاشتن گزینه سلاح هستهای - موضوعی که توافق هستهای اوباما (برجام) فقط آن را به تعویق انداخت، نه اینکه آن را کنار بگذارد - مورد توجه قرار خواهد گرفت؟ دنیس راس در پاسخ به این سوال مدعی است: باید چنین باشد. کنارگذاشتن گزینه سلاح هستهای باید هدف ترامپ باشد، و گرچه پایاندادن به غنیسازی داخلی بهترین راه برای رسیدن به این هدف است، راه جایگزینی هم وجود دارد: کاهش شدید ابعاد زیرساخت هستهای ایران بهطوری که تنها مجاز به غنیسازی در سطح تحقیقاتی با تعداد محدودی سانتریفیوژ ساده و بدون سانتریفیوژهای پیشرفته باشد.
جایگزین دیگر این است که توافق میتواند ایجاب کند تمام مواد غنیشده فورا از کشور خارج شود، بهطوریکه ایران قادر به تولید میلههای سوخت نباشد و فقط آنها را از منابع خارجی دریافت کند. این گزینه به این معناست که ایران هیچ ماده شکافتپذیری را در داخل، انبار نخواهد کرد. هر دو گزینه نیازمند نظارت بسیار گسترده و بدون تاریخ انقضا هستند.
آفت فقدان اهداف مشخص
فقدان اهداف روشن فقط مختص ترامپ نیست. در واقع، روسای جمهور دموکرات و جمهوریخواه اغلب به دلایل گوناگون اهداف مشخصی نداشتهاند: برخی در تعریف اهداف خود دقت نکردند (باراک اوباما در لیبی)، برخی پیامدهای بلندمدت اهداف خود را نفهمیدند (جورج دبلیو بوش در عراق)، برخی اهداف را به دلایل سیاسی برگزیدند (لیندون بی. جانسون در ویتنام)، و برخی دیگر اهداف را در سطحی بسیار کلی مطرح کردند که اجرای آنها را دشوار میکرد (ترامپ در غزه). همانند هر دولت دیگری، رئیسجمهور به افرادی در اطراف خود نیاز دارد تا مطمئن شود اهداف با منافع ما سازگار و قابل دستیابی هستند.
یک عامل دیگر که ممکن است هنر دیپلماسی ترامپ را تضعیف کند، گرایش او به مطرحکردن خواستههای حداکثری و سپس عقبنشینی از آنهاست. در نهایت، طرف مقابل این الگو را تشخیص میدهد و خود را با آن تطبیق میدهد. بااینحال، ترامپ بهطور غریزی مفهوم اهرم فشار را درک میکند. چالش او این است که آن را با اهداف مشخص پیوند دهد و از تمام ابزارها - نه فقط برخی - برای دستیابی به آنها استفاده کند.