سرمقاله سازندگی/ تنگنای تصمیمهای اشتباه

روزنامه سازندگی/ «تنگنای تصمیمهای اشتباه» عنوان یادداشت روز در روزنامه سازندگی به قلم الهام فخاری است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
ساعاتی پس از اعلام حمله موشکی به پایتخت، همزمان با خشم و بهت از ورود مستقیم به یک وضعیت جنگی، نگاه بسیاری از ما متوجه واقعیتی دیگر شد: تهرانی که در گرمای بیسابقه تیرماه با بحران آلودگی، تراکم و فرسودگی زیرساختی مواجه است تا چه اندازه میتواند در برابر تنشهای جدیتر تاب بیاورد؟
تهران امروز دیگر آن شهرِ چندهزار نفریِ خوشآبوهوای دامنه البرز نیست که روزی در آغاز قرن سیزدهم خورشیدی به پایتختی برگزیده شد. این شهر در طول سدههای اخیر، بهویژه از دهه ۱۳۴۰، در مرکز تمام مناسبات اقتصادی، سیاسی و دیوانسالارانه کشور قرار گرفته است. همین تمرکز تاریخی، تهران را بدل به مقصد نهایی مهاجرت کرده؛ جمعیتی که ظرفیت زیستی شهر برای ۳ تا ۴ میلیون نفر طراحی شده بود حالا در سکونتگاههایی فشرده و نابرابر، نزدیک به ۱۰ میلیون نفر را در خود جا داده است.
اما مسأله تنها جمعیت نیست؛ مساله، بارگذاری فراتر از توان و فقدان چشماندازهای واقعی برای توسعه متوازن است. هماکنون تهران با فرسودگی ناوگان حملونقل، تراکم افسارگسیخته، تورم مسکن، بحران آب و آسیبپذیری شدید زیستمحیطی دستبهگریبان است. در گرمای ۴۲ درجه و آسمان پر از ذرات معلق، تهران حتی برای زیست روزمره هم جای کافی، راه باز و هوای سالم ندارد.
این بحرانها، محصول سیاستهایی است که طی دههها به جای توزیع متوازن فرصتها، ثروت، و خدمات، پایتخت را به انبار همهچیز بدل کردهاند. همزمان، فقدان اشتغال پایدار و امکانات رفاهی در بسیاری از شهرها و روستاها، موجهای پیدرپی مهاجرت به تهران را پدید آورده است. نتیجه آنکه تهران همچون بند ناف توسعه ناکارآمد ملی، روز به روز متورمتر، نابرابرتر و آسیبپذیرتر شده است. شهرهای توسعهیافته، حاصل برنامهریزیهای پیشنگر، توزیع عادلانه منابع و احترام به ظرفیتهای اقلیمی و انسانیاند. اما ما در بسیاری از برههها، راهی خلاف این جهت رفتهایم. تهران نماد این انحراف است: شهری که زیر فشار انتظارات ملی، فراموش کرده یک زیستگاه است، نه فقط مرکز فرماندهی.
امروز بیش از هر زمان به گفتوگویی ملی درباره «مفهوم پایتخت بودن» نیاز داریم. اگر جنگ و تهدیدهای امنیتی، آزمون تابآوری یک شهر هستند باید از خود بپرسیم: چرا این شهر تا این اندازه خسته، متراکم و در معرض خطر شده است؟ اگر تهران بستر همه چیز است، چرا جای زندگی نیست؟
پیشنهاد من روشن است: اکنون، زمان توقف برخی روندهای آسیبزا و آغاز برنامهریزی برای توسعه متوازن و غیرمتمرکز است. نه به معنای حذف تهران از نقشه قدرت و سرمایه بلکه به معنای کاهش وابستگی کشور به یک نقطه. با تقویت مشاغل محلی، ارتقای زیرساختهای مناطق کمتر برخوردار و افزایش کیفیت زندگی در شهرهای کوچک، میتوان از بار تهران کاست، نه با اجبار بلکه با ایجاد انگیزه برای ماندن.
جمعیت، سرمایه بیجانشین یک ملت است. حفظ این سرمایه، تنها در سایه احترام به عدالت فضایی، تنوع اقلیمی و تابآوری زیستمحیطی ممکن است. شاید این روزهای سخت، فرصتی باشند برای بازاندیشی؛ فرصتی برای آنکه تهران را از تنگنای تصمیمهای متمرکز به زیستگاهی واقعی برای همه تبدیل کنیم.