سرمقاله فرهیختگان/ درام رستگاری و کمدی پیشرفت

فرهیختگان/ «درام رستگاری و کمدی پیشرفت» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم سیدجواد نقوی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
مسئله حقیقت و واقعیت در دو رمان «نفرین زمین» و «خوشههای خشم» تا حدودی نشاندهنده دو جهانبینی است. رمان نفرین زمین اثر جلال آلاحمد و رمان خوشههای خشم اثر اشتاینبک دو رمانیاند که هرچند با دو دهه فاصله نوشته شدهاند اما دیدگاههای سیاسی - اجتماعی دوره خودشان را حمل میکردند یا به تعبیر بهتر حامل ایدههای سیاسی - اجتماعی عصر خودشان بودند. به این معنا باید اینگونه تفسیر و تأویل کرد که این دو رمان حاصل دو ایده سیاسی - اجتماعی از دو ملت یعنی ملت ایران و ملت آمریکاست. رمان خوشههای خشم اشتاینبک معتقد است آن تحولی که به ما بهواسطه تکنولوژی و تحولات بزرگ حواله داده شده بود، امروزه به رکود بزرگی ختم شده است. در چنین شرایطی او به ما گوشزد میکند که جامعه آمریکا هرچند دچار بحرانی وسیع است باید از این بحران عبور کند؛ اما آینده برای جامعه آمریکا خواهد بود و ایده آینده بهتر از لحظه فعلی را مطرح میکند. این رمان هرچند در لحظه خود شرایط سخت و هولناکی را به مخاطب بازگو میکند؛ اما این ایده را که «آینده بهتر از امروز است» مطرح میکند. رمان نفرین زمین که شرایط مشابهی را داراست در عصر خودش سختیهای یک روستا را به قلم شیوایی بیان میکند که نشانگر دورهای است که توسط حکومت پهلوی یک شبهمدرنیسم رادیکال درحال اجرا بود. آلاحمد قصد دارد به ما بگوید تحولات سیاسی - اجتماعی هرچند خیلی پرسرعت بوده اما به عواقب آن فکر نشده و جامعه ایران که در آن لحظات بخش وسیعی از آن را جامعه روستایی تشکیل میداد دچار فجایع زیادی شده و این فجایع را حکومت وقت ایجاد کرده است، بدون اینکه به عواقبشان فکر کند.
این رمان با خوشههای خشم تفاوت ماهوی یا تفاوت بنیادین دارد؛ آلاحمد برای آینده طرحی را ارائه نمیدهد و بیش از آنکه به آینده تأمل کند درباره گذشته و وضعیت گسست فکری میاندیشد که گذشته ما هویت و شرایط بوممان را شامل میشود. این دو جهانبینی با هم متفاوتند، یعنی آلاحمد نماینده جهانبینی ایرانی و اشتاینبک نماینده جهانبینی آمریکایی است که طرحی برای آینده دارد و جهانبینی ایرانی تأملی درباره گذشته برای وضعیت اکنون ماست و به نظر نقطه نزاع این مسئله است. در واقع بین واقعیت و حقیقت رابطه معناداری وجود دارد؛ اما مسئله بر سر ایده بازخوانی گذشته و طرحی برای آینده است.
خوشههای خشم: صبری استراتژیکی درون رمان نهفته است که بهصورت ناخودآگاه طرحی را سوق میدهد که آینده از امروز بهتر است. این جهانبینی همان ایده یا بهتر بگویم ایدئولوژی پیشرفت است، یعنی فردای تاریخ از امروز بهتر است. در واقع این رمان به زبان ساده میگوید رکود بزرگ حاصل اشتباهها و بدفهمیهایی بوده که در آینده باتوجهبه تجربه فعلی نباید تکرار شوند و بهنوعی ایدئولوژی پیشرفت را که فردا از امروز بهتر است، طرحریزی میکند. این ایده اساس تشکیل حکومت آمریکا و نوعی درک غیرتاریخی است.
نفرین زمین: این رمان مسئلهاش نه بحران به وجود آمده در جامعه کشاورزی، بلکه بالاتر از امر واقع نوعی درک حقیقت است. آلاحمد معتقد است ورود تکنولوژی برای ما آینده بهتری به ارمغان نخواهد آورد تا نسبت به گذشته خود برای لحظه اکنون تأمل نکنیم. ایده آلاحمد پیشرفت نیست، مسئله او آینده هم نیست، بلکه فهم وضعیت آن روزگار است. او طرحی دارد که اگر ما یعنی ایران ذیل ایده پیشرفت فکر نکنیم، در نهایت هم بحران امر واقع داریم و هم به بیحقیقتی سوق پیدا میکنیم.
تفاوت ماهوی نویسندگان چیست؟
درک و تأمل در سنت است که تفاوت ماهوی است؛ اشتاینبک در خوشههای خشم تلنگری بینظیر به خواننده خود میزند و حاصل درس بزرگی برای حکومت آمریکاست؛ اما صرفاً دربرگیرنده نوعی معرفی یک واقعه تاریخی برای عدم تکرار است. رکود بزرگ که مسئله اصلی کتاب اوست شاید همه بحران نباشد و بحران اصلی سادهسازی بحثی است که تغییر را مصادف با پیشرفت تعریف کرده بود. اشتاینبک به چرایی و ماهیت تغییرها علاقهای ندارد و برای او اهمیت ندارد چه تغییراتی امروزوفردای آمریکا را تهدید میکند. او صرفاً در مقام نظارهگری درحال این طرح بحث است که آنچه باید شکل نگرفته و آمریکا در آینده در واقعیت رستگاری و موفقیت را باید برای میهن و جامعه شکل دهد. هرچند درونمایه رمان اخلاقی است، نویسنده به چرایی وضعیت فعلی بهصورت ماهوی تأمل نمیکند و صرفاً همه تلاشش این است که آن لحظات سخت را بهصورت درخشانی روایت کند.
آلاحمد اما مسئلهاش فقط روایت وقوع فاجعه نیست، بلکه او فاجعه را به علت عدم فهم تغییر میداند؛ تغییری که در فکر حکومت به پیشرفت معنا پیدا کرده بود. او میگوید متوجه نیستیم که انسان روستایی رابطهای معقول با طبیعت داشته و دچار گسست از معنای زندگی نشده است؛ تراکتور در این رمان نماد ترس یا وحشت نیست، بلکه نماد چرایی وقوع است. او معتقد است تغییراتی که شبهمدرنیسم پهلوی شکل داده نهتنها آینده را به ارمغان نخواهد آورد، بلکه جهان ما را بیمعناتر میکند. این نگاه نه مخالف تکنولوژی و نه مخالف با تغییر است، بلکه مسئله او انسان ایرانی است و دامی که در آن گرفتار شده. انسان ایرانی نماینده مطالبهگر حقیقت در دل تاریخ بوده است. ایران و انسان ایرانی به این جهت دارای اعتبارند که مدافع حقیقت در عالم بودهاند و اگر این میراث از بین برود، قطعاً ایده پیشرفت برای ما وضعیتی فاجعهبار است، نه موقعیتی مطلوب.
حال اگر بخواهیم به امروز توجه کنیم، آمریکاییها تصور میکنند مسئله هنوز همان واقعیت است و چون تجربه واقعیت را دارند، تصور میکنند ایدههای تسلیمشدن و خلع سلاح را میتوانند مطرح کنند و این امر باعث میشود آینده مطلوبی برایشان شکل بگیرد؛ ولی همانطور که آلاحمد نشان داد انسان ایرانی در دام درام رستگاری آمریکاییها نخواهد افتاد که خروجی آن کمدی پیشرفت است و یادآور جمله معروف میشل فوکو در آستانه انقلاب ۵۷ است؛ او معتقد بود شاه در ایران هرچند ژست انسانی مدرن را میگیرد؛ اما از معترضان در خیابان 100سال عقب است. بهنوعی فوکو ایده جلال را با زبان فلسفیتر مطرح میکند. او میگوید درام توسعه و پیشرفت او را بیتاریخ کرد ولی جامعه ایران بیتاریخ نشد. آنها در نسبت بین واقعیت و حقیقت سمت حقیقت رفتند، به این منظور این شاه بود که درام پیشرفتش به کمدی تبدیل شد. حال امروز هم دام پیشرفت آمریکاییها در منطقه از غزه تا سوریه و ایران و... بیشتر تکرار همان کمدی است و طرف آمریکایی مثل نویسنده خوشههای خشم بحران را در امر واقع تصور میکند. حالآنکه ایرانیان به دلیل فهم تاریخیشان، هیچگاه تن به این کمدی نخواهند داد و همانطور که لیلی عشقی- استاد ایرانیالاصل که در فرانسه در حال تدریس است - بیان میکند بین حقیقت و واقعیت رابطه الهیات ایدئالگرا و رهاییبخش را باید فهمید؛ الهیات ایدئالگرای آمریکایی تصور میکرد با مدرنیزاسیون نسبی ایرانیان را در تسخیر خود دارد و ایران بعد کودتا را در حال مهندسیکردن بود. حالآنکه الهیات رهاییبخش ایرانیان یکباره همه آن توهمات را دود کرد. امروز هم آمریکاییها دقیقاً در همان توهم هستند و تصور میکنند میتوانند ایران و منطقه را مهندسی کنند.