نماد آخرین خبر

ریشه‌های خیزش پوپولیسم ملی‌گرا

منبع
شرق
بروزرسانی
ریشه‌های خیزش پوپولیسم ملی‌گرا
شرق/ متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست ما در عصر پوپوليسم ملي‌گرا زندگي مي‌کنيم. اين گزاره را شواهد و قرائن بسياري تأييد مي‌کنند. پوپوليسم ملي‌گرا، برعکس شمول پوپوليسم در چپ و راست، مشخصه احزاب و گروه‌هاي دست‌راستي است. چندين سال است که اروپا با چالش‌هاي چشمگيري روبه‌رو است که برآمده و منتج از نوع خاصي از پوپوليسم در پيوند با ملي‌گرايي است، نظم تقريبا نوظهور و تازه‌نفسي که مدعايش شورش عليه ساختارهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي کنوني است و از همين‌ طريق بسياري از مردم به‌تنگ‌آمده از وضع موجود را با خود همراه کرده است. احزاب پوپوليسم ملي‌گرا در ايتاليا، اتريش، مجارستان، لهستان، فرانسه و حتي سوئد ليبرال در انتخابات موفق بوده‌اند و در آلمان و هلند هم اقبال از آنها رو به افزايش است. پوپوليسم ملي‌گرا در دموکراسي‌هايي ظهور کرده که تصور مي‌شد هميشه از گزند اين نيروي سياسي در امان خواهند بود. تحليل‌هاي دو دهه گذشته حاکي از آن بود که چهار کشور از اين موج در امان‌اند: سوئد و هلند، چراکه به لحاظ تاريخي ليبرال بودند، بريتانيا به دليل نهادهاي قوي سياسي و فرهنگ مدني‌اش و آلمان، به دليل خاطره ننگ‌آلود به‌جامانده از جنگ جهاني دوم. با اين ‌حال حدود 20 سال پس از اين پيش‌بيني‌هاي خوشبينانه هر يک از اين کشورها به نوعي طغيان پوپوليستي را تجربه مي‌کنند.
در هلند خيرت ويلدرز، رهبر حزب راست افراطي «براي آزادي»، پا به عرصه گذاشته و محبوبيتش رو به افزايش است. البته پيش از او پيم فورتاين سياست‌مدار هلندي هم‌فکرش در سال ۲۰۰۲ کشته شد. در سوئد هم حزب دموکرات‌هاي سوئد رشد سريعي داشته و اخيرا در انتخابات اين کشور مورد استقبال رأي‌دهندگان قرار گرفت. حزب آلترناتيو براي آلمان هم 90 کرسي پارلمان اين کشور را از آن خود کرده است. در بريتانيا، نايجل فراژ، رهبر حزب راست افراطي مستقل بريتانيا، همه‌پرسي خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا را پيش برد که رأي مثبت به برگزيت را به‌ دنبال داشت. البته اين تغيير و تحولات راديکال، صرفا مختص اروپا نيست و ديگر پديده‌اي جهاني به شمار مي‌رود. براي مثال، پيروزي نارندرا مودي در انتخابات سال 2014 هند يا به‌قدرت‌رسيدن رجب طيب اردوغان در ترکيه از اوايل سال 2003. با اين‌ همه سرآمد تغيير جهت سياست جهاني به سوي پوپوليسم ملي‌گرايانه پيروزي دونالد ترامپ در انتخابات رياست‌جمهوري سال 2016 ايالات ‌متحده بود. در آمريکاي لاتين هم شاهد احياي چشمگير پوپوليسم چپ‌گرا بوديم؛ از جمله در دولت‌هاي چاوز و مادورو در ونزوئلا، اوو مورالس در بوليوي و نستور کيرشنر در آرژانتين که البته در سال 2010 درگذشت.
فارغ از ريشه‌هاي تاريخي پوپوليسم در آمريکا و کارآمدي نسبي اين گرايش سياسي در آن زمان، اکنون پوپوليسم، به‌خصوص پوپوليسم ملي‌گرا، همچون دشنامي در مباحث سياسي به‌کار مي‌رود. در طول سال‌هاي اخير و در پي رشد اين گرايش سياسي، بسياري از تحليلگران تلاش کرده‌اند چرايي رجوع مردم به احزاب و گروه‌هاي پوپوليسم ملي‌گرا را کشف کنند و نتيجه، دست‌کم در تحليل نويسندگان و منتقدان چپ‌گرا، به‌رغم تفاوت در جزئيات، در طرح کلي تا حدود زيادي مشابه بوده است. به‌گفته ديويد هاروي، نظريه‌پرداز مارکسيست بريتانيايي، جهاني‌شدن نئوليبراليسم ترکيبي از چهار فرايند است: انباشت از طريق سلب مالکيت، مقررات‌زدايي، خصوصي‌سازي و بازتوزيع ثروت در جهت طبقات بالا. سمير گاندشا، استاد دانشگاه سايمون فريزر، با نظر به اين رأي هاروي مي‌گويد: اين چهار فرايند در کنار هم از طريق سه ويژگي مشخص موجب افزايش ناامني اقتصادي و تشويش فرهنگي شده است. اين سه ويژگي عبارت‌اند از: ايجاد آدم‌هاي مازاد، افزايش نابرابري جهاني و تهديد هويت. به باور اين استاد دانشگاه، تشويش ناشي از جهاني‌شدن نئوليبراليسم زميني حاصلخيز براي سياست‌هاي پوپوليستي راست و چپ ايجاد کرده است.
او اشاره مي‌کند به تفاوت ديدگاه پوپوليسم راست‌گرا و چپ‌گرا درباره زمينه و دشمني که عليه آن پا به ميدان مي‌گذارند و بر اين باور است که پوپوليسم راست‌ و اقتدارگرا به دشمن‌شان جنبه شخصي مي‌دهد درحالي‌که تعريف پوپوليسم چپ‌گرا از دشمن اغلب ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي را هدف مي‌گيرد و به ندرت معطوف به گروه خاصي است. در واقع پوپوليسم راست‌گرا ناامني و تشويش را به‌عنوان محصول ضروري، اجتناب‌ناپذير، حتي شايد مطلوب روابط اجتماعي سرمايه‌داري در نظر مي‌گيرد و به‌لحاظ فرهنگي واکنش مردان سالخورده سفيدپوست به ازبين‌رفتن ارزش‌هاي فرهنگي سنتي است. در مقابل، پوپوليسم چپ‌گرا منابع اين ناامني را در فرايندهايي مي‌داند که به ازبين‌رفتن دولت رفاه، موقتي‌سازي نيروي کار، بي‌ثباتي فراگير و اين دست پديده‌ها منجر مي‌شود. البته به گفته اين استاد دانشگاه، اين به آن معنا نيست که پوپوليسم چپ‌گرا نمي‌تواند به اقتدارگرايي برسد.
مايکل هارت، فيلسوف برجسته چپ‌گرا، نيز بر اين باور است که پوپوليسم راست‌گرا در پس‌زمينه بحران اقتصادي در جاي جاي جهان ظهور کرده است. هارت گرچه به‌کاربردن «برچسب کلي پوپوليسم» براي همه رهبران جهان را سزاوار بررسي نقادانه بيشتر مي‌داند، هم‌زمان اين چهره‌هاي دست‌راستي را واجد چند ويژگي مشترک مي‌داند. به باور او، پوپوليست‌هاي دست‌راستي در مقابله با بحران اقتصادي و اجتماعي موجود، نئوليبراليسم و ملي‌گرايي هم‌زمان را تجويز مي‌کنند و مي‌کوشند نفرت همگاني از کل طبقه سياسي حاکم را به نفع جناح راست بسيج کنند. هارت به وجه فاشيستي اين رهبران دست‌راستي هم اشاره مي‌کند، ويژگي‌هايي مانند تهديد به اخراج جمعي مهاجران، خلوص نژادي براي تعلق قانوني به يک ملت، تعليق روال‌هاي قانوني معمول براي حبس و سرکوب مخالفان سياسي، حمله به مطبوعات مستقل و ايجاد فضاي ترس و وحشت براي، رنگين‌پوستان، زنان و نظاير آن.
لورنزو مارسيلي، فعال سياسي و مؤسس سازمان بين‌المللي «بديل‌هاي اروپا»، هم پوپوليسم ملي‌گرا را گرايشي براي نجات نئوليبراليسم برمي‌شمرد و آن را واجد سه ويژگي مي‌داند: حمايت اجتماعي، ملي‌گرايي و نئوليبراليسم. به باور مارسيلي، پوپوليسم ملي‌گرا عناصري را گرد هم آورده همچون خدمات اجتماعي جعلي، ملي‌گرايي شديد و نوعي رويکرد جبراني حامي تجارت. اين الگو نيازمند يک توافق جديد و عظيم است که در آن ژست‌هاي به‌ظاهر اجتماعي همراه است با کاهش ماليات و از سوي ديگر ملي‌گرايي خشم اجتماعي را از نظام اقتصادي ناعادلانه دور و به سمت خارجي‌ها هدايت مي‌کند.
با اين همه متيو گودوين، يکي از دو نويسنده کتاب «پوپوليسم ملي‌گرا: شورش عليه دموکراسي ‌ليبرال»، که اخيرا منتشر شده در يادداشتي به نقد آراي گروه‌هاي چپ‌گرا درباره پوپوليسم ملي‌گرا پرداخته و مي‌گويد در حال حاضر متفکران، نويسندگان و گروه‌هاي چپ نظريه‌هايي درباره پوپوليسم ملي‌گرا دارند که به‌گفته او، همگي اشتباه است. به باور اين نويسنده، چپ‌ها ادعا مي‌کنند اين گرايش صرفا واکنشي چندروزه است در برابر چيزي، حال چه مهاجران چه کل «نظام» و نه رأيي مثبت به چيزهايي که پوپوليسم ملي‌گرا ارائه مي‌کند، وعده‌هايي از جمله سياست‌هاي مهاجرتي محدودتر، يک نظام سياسي پاسخ‌گوتر و اقتصادي برابرتر. گودوين يکي ديگر از سوءتفاهم‌هاي چپ را اين مي‌داند که مارين لوپن فرانسوي هم مثل دونالد ترامپ روي موج نارضايتي و نگراني مردم از بحران اقتصادي، رقابت بر سر کار و دستمزد و به ويژه امروز، تأثيرات بحران اقتصادي پس از 2008 و سياست‌هاي رياضتي سوار شده‌اند. اين نويسنده سومين باور اشتباه چپ‌ها را اين مي‌داند که همه اين جنبش‌هاي ناخوشايند پوپوليسم ملي‌گرا اساسا بازتابي از نژادپرستي در جامعه‌‌اند و حتي حمايت عمومي مردم از فاشيسم. ديگراني هم از سر غفلت و اشتباه مي‌گويند که رسانه‌هاي دست‌راستي که کنترل رسانه‌ها و تکنولوژي‌هاي بزرگ را در دست دارند مردم را شست‌وشوي مغزي مي‌دهند و به سمت رأي‌دادن به پوپوليست‌ها سوق مي‌دهند. به باور گودوين، شواهد زيادي براي پشتيباني از ادعاهاي اين گروه‌ها در دست نيست: «معلوم است که فقط يک احمق مي‌تواند بگويد که چيزهايي مثل بحران مالي، شبکه‌هاي اجتماعي و نژادپرستي مهم نيست. اما اين عوامل چنان نفوذ و وزني در بحث پيدا کرده‌اند که با اهميت واقعي‌شان کاملا بي‌تناسب است و تحليلگران را از سروکله‌زدن با دلايل واقعي ظهور پوپوليسم دور مي‌کند».
به نظر مي‌رسد گودوين در يادداشت خود به دام همان چيزي افتاده که آن را نقد مي‌کند: کلي‌گويي. واضح است که به رغم انتقادهاي درست او، اين ايده‌ها در همه تحليل‌هاي نويسندگان چپ‌گرا نمايان نيست و فارغ از اين نمي‌توان گروه‌ها، نويسندگان و متفکران چپ‌گرا را کليتي همگون در نظر گرفت. او در اين يادداشت با نقد تحليل‌هاي چپ‌گرايان به جان کلام کتابش مي‌رسد: «اين ايده که برگزيت را با ارجاع به شرکت‌هاي بزرگ تکنولوژي توضيح مي‌دهد، ترامپ را محصول جانبي نژادپرستي مي‌داند، يا بر اين باور است که چرخش سياسي ناگهاني در اروپا که با بازتوزيع ثروت و پشت‌سرگذاشتن نابرابري حل‌وفصل مي‌شود صرفا پوششي تسلي‌بخش است. به جاي آن بايد روي اين نکته متمرکز شويم که چطور در بيشتر دموکراسي‌هاي غربي ظهور پوپوليسم ملي‌گرا هم‌زمان شده با سقوط سوسيال‌دموکراسي. پوپوليسم ملي‌گرا فهميده که بنيادهاي سياست چطور حرکت مي‌کند، درحالي‌که بيشتر چپ‌ها به نظريه‌هاي کهنه و ازمدافتاده چسبيده‌اند». گودوين مي‌گويد پوپوليسم ملي‌گرا حول چهار محور مي‌گردد که همگي عميقا در مسائل اجتماعي ريشه دارند: «اول اينکه، سطح بالايي از بي‌اعتمادي سياسي در کار است و رهبران سياسي آن را تشديد مي‌کنند و خود و پيروان‌شان را قربانيان يک نظام سياسي نشان مي‌دهند که کمتر نماينده گروه‌هاي کليدي‌اند. دوم اينکه، بسياري از مردم با توجه به نرخ بي‌سابقه و سريع مهاجرت و تغييرات قومي، ترس شديدي از تخريب فرهنگ ملي و شيوه زندگي و ارزش‌هاي خود دارند. در کنار اين بي‌اعتمادي و ترس، تشويش و اضطراب مرتبط با محروميت و ازدست‌دادن کار و درآمد وجود دارد و همچنين اين احساس که آنها و گروه‌هاي قومي و اجتماعي‌شان در نسبت با ديگر گروه‌هاي اجتماعي به حال خود رها شده‌اند. در نهايت اينکه، بسياري از نظام‌هاي سياسي در غرب مجبورند با عصر جديد رويگرداني مردم از احزاب سنتي دست و پنجه نرم کنند، عصري که در آن پيوندهاي رأي‌دهندگان و احزاب سنتي در حال گسستن است و در نتيجه راه براي چالش‌هاي سياسي جديد بسيار بازتر».
گودوين چپ‌ها را به نقدها و نظريه‌هاي انتزاعي در برابر پوپوليسم متهم مي‌کند و از آن ‌سو گروهي از تحليلگران و منتقدان چپ‌گرا نظرات گودوين و کتاب او را بي‌دقت و فاقد ريشه‌هاي نظري مي‌دانند. به باور برخي از اين تحليلگران، متيو گودوين در کتاب خود با چند نمودار و نظرسنجي تلاش کرده برداشت مشترک از پوپوليسم را تفسير کند. آنها همچنين بر اين باورند که گودوين ديدگاهي بسيار سهل‌گيرانه نسبت به ايده‌هاي نظري دارد و براي پشتيباني از مباحث خود هر جا لازم باشد، با گشاده‌دستي برخي ليبرال‌ها را ليبرال‌تر و برخي چپ‌هاي راديکال را راديکال‌تر جا مي‌زند.
دلايل هرچه باشد، آنچه انکارکردني نيست اوج‌گيري دوباره پوپوليسم ملي‌گراست که خواه در بيان موافقان و خواه در بيان مخالفان، شکل ويژه‌اي از سرمايه‌داري نوليبرال را با ملي‌گرايي افراطي، عمدتا با احساس نفرت از مهاجران، در هم مي‌آميزد. احزاب پوپوليستي در دهه 90 ميلادي از اتحاد بين نوليبرال‌ها و ملي‌گرايان برخاستند، هر دو اين گروه‌ها مدافع گردش سرمايه، کالاها و ايده‌ها بيرون از مرزهاي ملي بودند ولي در مقابل عبور و مرور آزادانه برخي گروه‌هاي مردم مقاومت مي‌کردند. به اين ترتيب سرمايه‌داري را هر چه بيشتر در برداشتي ملي‌گرايانه گنجاندند. اگر عبارت مارکس را بازنويسي کنيم بايد بگوييم، بار سنت مردگان کماکان همچون کابوسي بر دوش زنده‌ها سنگيني مي‌کند. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد