سرمقاله شرق/ رئیسی و پروژه تودهسازی
شرق/ « رئيسي و پروژه تودهسازي » عنوان سرمقاله سردبير روزنامه شرق، احمد غلامي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
.
تودهسازي در جامعه کنوني ايران بسيار دشوار و پيچيده شده است. خاصه با اين چهرهها و جريانهاي سياسي موجود، اگر تودهسازي ناممکن نباشد دور از دسترس است. اگر شوراي نگهبان پيش از انتخابات مجلس يازدهم به اين باور رسيده بود که چهرهها و جريانهاي سياسي ديگر توان تودهسازي ندارند، شايد چنين هزينه گزافي را به جامعه ايران تحميل نميکرد؛ اما شوراي نگهبان مايل به هيچ خطري در اين زمينه نبود و با اينکه قريب بهاتفاقِ سياسيونِ دور از قدرت تأکيد ميکردند که حتي در صورت تأييد صلاحيت نامزدهاي اصلاحطلب مردم به پاي صندوق رأي نخواهند آمد، اين نهاد براي دوري از قطبيسازي به هيچ پند و اندرزي گوش نداد تا يک مجلس يکدست را با خيالي آسوده شکل بدهد. اينک که پرده فروافتاده، با اطمينان ميتوان گفت مجلس يازدهم پيشدرآمد انتخابات دور سيزدهم رياستجمهوري بوده است. در انتخابات رياستجمهوري هم اتفاق تازهاي رخ نداد. با تبليغاتِ اندک اصلاحطلباني که تأييد صلاحيت شده بودند هم شوري پديد نيامد و دولت سيزدهم با رياست ابراهيم رئيسي بدون رقابت جدي شکل گرفت. بديهي است هر رئيسجمهوري تمايل دارد در رقابتي نفسگير پيروز ميدان باشد و مستظهر به پشتيباني مردم؛ اما در انتخابات دوره سيزدهم حتي اگر دستاندرکاران انتخابات اصرار داشتند انتخاباتي پرشور با مشارکتي بالا برگزار شود، با اين چهرهها و جريانهاي موجود خواستهاي دور از انتظار بود؛ چراکه به تعبير گوستاو لوبون «قدرت کلمات در گرو تصاويري است که در اذهان برميانگيزند، قدرتي کاملا مستقل از دلالت واقعي آنها. گاهي اوقات آن کلماتي که معنا و مفهومشان از همه مبهمتر است همانهايياند که بيشترين تأثير را دارند. براي مثال، عباراتي چون دموکراسي، سوسياليسم، برابري، آزادي و... که معناشان آنقدر مبهم است که حتي چند جلد کتاب هم براي تدقيقشان کافي نيست»1. اگرچه ارنستو لاکلائو انتقادهايي جدي به نظريات لوبون وارد ميسازد، اما در اينجا و در شرايط جامعه ما، اين نظريات سخت به کار ميآيد. فراموش نکردهايم که اصلاحطلبان چگونه با مفاهيمي همچون دموکراسي و جامعه مدني، توانستند با کلمات، تصاويري تازه از جامعهاي نو را در اذهان مردم خلق کنند و با همين کلمات و تصاوير بود که دست به تودهسازي زدند که شايد بعد از انقلاب اسلامي سال ۵۷ بينظير بود؛ همان تودهسازي بيستميليوني که سالهاي سال توانست اصلاحطلبان را در اريکه قدرت نگاه دارد. احمدينژاد هم اينگونه دست به تودهسازي زد، با اتکا بر مفهوم عدالت که بسيار انتزاعيتر از مفهوم دموکراسي بود. احمدينژاد اين کلمات را چنان به کار ميبرد که گويي نيرويي مافوق طبيعي در آن است و همگان بايد در برابر آن سر خَم کنند. کلمات و تصاويري مبهم و پُرهيبت که «دقيقا همين ابهام که آنها را در لفافي از تاريکي ميپوشاند قدرت رازآميزيشان را دوچندان ميکند». اما امروز اين کلمات از فرط استعمال به اصواتي بيهوده بدل شدهاند و دست آخر به کار جماعتي ميآيند که ميخواهند از فکرکردن معاف شوند و در انتظار وقوع حادثهاي هستند تا زندگيشان را بدون دخالت آنان دگرگون سازد. تودهسازي در چهار دهه بعد از انقلاب صرفا منحصر به دولتهاي اصلاحات و مهرورزي نشده و بهندرت پيش آمده که از توان تودهها استفاده نشده باشد؛ براي مثال در اعتراضات رسمي در برابر مخالفان و اقليتها يا در حمايت از سياستهاي خارجي و منطقهاي دولت و حتي در زمينهاي چون امربهمعروف و نهي از منکر. با تهييج تودهها، آنان به صحنه آمدند تا در برابر سياستهايي که نهادهاي رسمي انحرافي ميخواندند، قد علم کنند و نگذارند در سياست انحرافي صورت گيرد. تودههايي که انگار توان بلعيدن مسائل و مشکلات کشور را دارند و با آنان ميتوان از مصائب گذر کرد و مهمتر از همه اينکه تودهها نيز بر اين باور بودند که همهچيز با حضور آنان در صحنه حلوفصل خواهد شد. اما اينک توان تودهها و تودهسازان از بين رفته است و بعيد است کلمات خلاقانه تصاويري نو و بديع بسازند تا تودهها را براي مشارکتِ دوباره اقناع کنند. آيا اين رخدادي جدي در جامعه ايران است که بايد آن را به فال نيک گرفت؟ آيا جامعه کنوني دور از دسترس تودهسازان قرار گرفته است؟ آيا اين بياعتنايي جامعه به مسائل سياسي و اجتماعي نشئتگرفته از عدم اعتماد به مسئولان است يا آگاهي از اينکه نبايد در پروژههاي تودهسازي مشارکت کنند؟
هرچه هست دولت سيزدهم برساخته تودهها نيست و شايد اين واقعيت چندان خوشايند نباشد، اما ابراهيم رئيسي ميتواند با درک اين واقعيت از موقعيت خود و جامعه برداشتي واقعبينانه پيدا کند، اينکه او مستظهر به پشتيباني آحاد مردم نيست و در تنگناهاي سياسي نميتواند روي توان و قدرت مردم حساب کند و از توانشان در چانهزنيها سود ببرد. از طرف ديگر از دولت رئيسي انتظاري براي حمايت از تودهها وجود ندارد. تازه مگر کداميک از دولتها که با تودهسازي روي کار آمدند، توان بهکرسينشاندن مطالبات مردم را داشتند؟ دست بر قضا دولت سيزدهم در اين خلأ، ميتواند قدمهايي جدي در راه احياي سياست و اقتصاد بردارد و برخلاف دولتهاي گذشته از تودهسازي دست بردارد. اگرچه حاميان رئيسي اين امکان را از دولت سيزدهم گرفتهاند و سعي دارند آن را به تودهسازي سوق دهند. شايد سفرهاي هفتگي رئيسي در مقايسه با يکجانشيني روحاني تأثير مثبتي براي او و دولتش داشته باشد، اما در نهايت اين سفرها اگر به نتيجهاي ملموس و قابل مشاهده تبديل نشود، بهسرعت به عکس خود بدل خواهد شد. طرفه آنکه بعد از چهار دوره دولتداري رؤساي جمهور پيشين و وعدههاي برزمينمانده تکتک آنان، هرکس ديگري هم آستين بالا بزند تا به فرض محال آن کارها را به انجام برساند، آن را وظيفه معوق دولتهاي انقلاب ميدانند که دور و دير در حال بهنتيجهرسيدن است. با اين اوصاف، هرگونه استراتژي تودهسازي از سوي رئيسي و حاميان دولت سيزدهم که مبناي واقعي نداشته باشد، محکوم به شکست است. تودهسازي پروژهاي تمامشده است که با اين چهرهها و جريانهاي سياسي احيا نخواهد شد. پذيرش اين واقعيت راه را براي عملگرايي بدون تبليغات و تهييج تودهها باز خواهد کرد.
* «پوپوليسم: درباره عقل پوپوليستي»، ارنستو لاکلائو، ترجمه مراد فرهادپور و جواد گنجي
نشر مرک